نبرد آخرالزمان

 

بررسي تطبيقي نبرد «قرقسيا» و واقعه «آرماگدون»صد هزار نفر: [سفياني] سپاهيانش را به قرقيسيا مي‏رساند و در آنجا هم به جنگ كردن مي‏پردازد. در اين جنگ صد هزار نفر از جباران و ستمكاران كشته مي‏شوند. پس از آن سفياني سپاهي را به كوفه گسيل مي‏دارد.14
ـ چهار صد هزار نفر: شهري در طرف شرق ساخته مي‏شود كه در آن حوادثي روي مي‏دهد كه هرگز مردم آن زمان نظيرش را نديده باشند. ... و يك حادثه ديگر در شام روي مي‏دهد كه مجموعاً چهار صد هزار كشته بر جاي مي‏گذارد... .

بررسي تطبيقي نبرد «قرقسيا» و واقعه «آرماگدون»

اشاره:
طي سال‌هاي اخير، انتشار برخي مقالات و اخبار پيرامون واقعة «آرماگدون» ذهن بسياري از علاقمندان به پيشگويي‌هاي مربوط به آخرالزمان را متوجه اين واقعه كرده است و حتي، برخي را واداشته كه به دنبال كشف ردپاي اين پيشگويي مورد ادعاي مسيحيان صهيونيست در ميان اخبار، متون و روايات اسلامي‌ برآيند و تلاش كنند كه به نحوي اين واقعه را با واقعة «قرقيسيا» كه در متون اسلامي و روايات منقول از سوي حضرات معصومين(ع) بدان اشاره شده است، منطبق سازند.
مقالة حاضر به بررسي اين دو واقعه و سنجش وجوه اشتراك  و افتراق آن‌ها مي‌پردازد.
 

  •  قرقيسيا

1. موقعيت جغرافيايي قرقيسيا
قرقيسيا، شهركي است كه در شمال كشور سوريه، در استان «الجزيره» و در شش كيلومتري شهر «رقه» در محل التقاي دو رود فرات و خابور قرار دارد.1 اين شهر پيش از اسلام «كيركسيون» نام داشت و در سال 19 ق. به دست مسلمانان فتح و قرقيسيا ناميده شد.
خرابه‏هايي از قرقيسيا نزديك «ديرالزور» از شهرهاي سوريه كنوني و نزديك به مرزهاي عراق باقي‌مانده كه فاصلة آن تا تركيه نيز نسبتاً نزديك است.2  قرقيسيا حدود 100 كيلومتر با عراق و 200 كيلومتر با  تركيه فاصله دارد.3

2. پيشگويي روايات دربارة قرقيسيا
 روايات متعددي دربارة اين منطقه و حادثة بزرگي كه در آن رخ خواهد داد، نقل شده است كه تنها به نقل يك مورد از آن‌ها به ذيل اين عنوان اكتفا مي‌كنيم؛
حضرت امام محمدباقر(ع) از «مسير»، فاصله تا قرقيسا [قرقيسيا] را مي‏پرسند و او پاسخ مي‏دهد كه همين نزديكي‏ها در ساحل فرات قرار دارد. آن حضرت(ع) صحبت خود را چنين ادامه مي‏دهند:
  اما در اين ناحيه واقعه‏اي رخ خواهد داد كه مانند آن از زماني كه خداوند تبارك و تعالي، آسمان‌ها و زمين را آفريد، اتفاقي نيفتاده و تا زماني كه آسمان‏ها و زمين برپا هستند مانند آن اتفاق نخواهد افتاد. سفره‏اي است كه درندگان زمين و پرندگان آسمان از آن سير مي‏شوند.4

3. نبرد بزرگ قرقيسيا
 اصلي‏ترين حادثه‏اي كه در قرقيسيا رخ مي‏دهد، جنگ و آشوبي است كه «سفياني» شاخص‏ترين طرف درگير آن است:
 سفياني... در طول مسير عراق سپاهيان او وارد قرقيسيا مي‏شوند و جنگي سخت به راه مي‏اندازند كه صد هزار نفر در آن كشته مي‏شوند.5

4. انگيزه رويارويي و درگيري
 مطلبي كه به طور اتفاق در روايات ذكر شده، اين است كه علت وقوع جنگ قرقيسيا، گنجي است كه فرات آن را نمايان مي‏كند و اين گنج ممكن است همان‏طور كه در روايات تصريح شده از جنس طلا و نقره باشد و نيز احتمال دارد كه از جنس ديگري [مانند نفت يا غير آن] باشد.6

5. زمان جنگ
سفياني در ماه رجب سر به شورش برمي‏دارد و نبرد قرقيسيا در زمره فعاليت‌هاي وي بر شمرده شده است، اما از آنجا كه سفياني  ابتدا بر شام مسلط مي‏شود و آخرين متحدانش در اين منطقه ـ يعني قوم بني كلب - در ماه رمضان با او بيعت مي‏كنند،7 و نيز رواياتي كه حاكي از آغاز جنبش‌ها، نمايان شدن جمعيت‏ها و ابتداي جنگ‌ها در ماه شوال هستند، به احتمال بسيار قوي، معركه قرقيسيا در ماه شوال پيش از ظهور بر پا خواهد ‏گرديد.8

6. طرفين درگير در قرقيسيا
با توجه به انگيزة جنگ در قرقيسيا كه صرفاً تصاحب ثروتي هنگفت مي‌باشد، فرض اين كه در اين ميدان بيش از دو طرف درگير خواهيم داشت،  مطلب دور از ذهني نيست، كما اين كه در روايات نيز چنين مطلبي را مي‏توان مشاهده كرد؛ به طور خلاصه مي‏توان گفت كه حاضران در اين ميدان نبرد عبارتند از:
ـ ترك‌ها [كه احتمالاً منظور روس‌ها باشد]: كه در جزيره (بين‏النهرين) نيرو پياده كرده‏اند.
 ـ روميان: يهوديان و دولت‌هاي غربي كه وارد فلسطين شده‏اند.9
ـ سفياني كه در آن هنگام بر شام كاملاً مسلط شده است.10
ـ دو نفر به نام «عبدالله» كه در روايات ما توضيح خاصي درباره آن‌ها اشاره نشده و احتمالاً هم پيمان غربي‌ها باشند.
ـ «قيس» كه مركز فرماندهي‏اش در مصر است.
ـ يكي از بازماندگان عباسيان.11
 نكتة قابل توجه و حائز اهميت اين است كه روايات تأكيد دارند كه در اين جنگ و به خصوص در ميان كشته‏هاي آن شيعيان ديده نمي‏شوند؛
 آيا نمي‏بينيد كه دشمنان شما در معاصي خداوند كشته مي‏شوند، بدون آن‌كه شما حضور داشته باشيد در حالي كه شما با آرامش و امنيت در گوشه خانه‏هايتان نشسته‏ايد، برخي از آن‌ها، برخي ديگر را بر روي زمين مي‏كشند. سفياني عذاب مناسبي براي دشمنان شما و نشانه‏اي براي خودتان است.
وقتي آن فاسق سر به شورش برداشت، شما (شيعيان) اگر يك يا دو ماه پس از شورش او از خود حركتي نشان ندهيد، به مشكلي بر نخواهيد خورد تا اين كه بسياري از خلق، منهاي شما  كشته شوند.12

7. پيروز ميدان قرقيسيا
 با در نظر گرفتن اين كه سفياني پس از اين جنگ آنقدر قوي و توانمند است كه در ابتدا به طور همزمان به ايران و عراق به خصوص شهرهاي شيعه نشين حمله مي‏كند و اندكي بعد در چهار منطقه شام، عراق، ايران و حجاز سپاهيانش حضور جدي و فعال دارند، مي‏توان وي را پيروز ميدان قرقيسيا بدانيم.13

8. تعداد كشته‏ها و سرانجام آن‌ها
روايات تعداد مختلفي را براي كشتگان اين نبرد ذكر مي‏كنند:
ـ صد هزار نفر: [سفياني] سپاهيانش را به قرقيسيا مي‏رساند و در آنجا هم به جنگ كردن مي‏پردازد. در اين جنگ صد هزار نفر از جباران و ستمكاران كشته مي‏شوند. پس از آن سفياني سپاهي را به كوفه گسيل مي‏دارد.14
ـ چهار صد هزار نفر: شهري در طرف شرق ساخته مي‏شود كه در آن حوادثي روي مي‏دهد كه هرگز مردم آن زمان نظيرش را نديده باشند. ... و يك حادثه ديگر در شام روي مي‏دهد كه مجموعاً چهار صد هزار كشته بر جاي مي‏گذارد... .15
ـ از هر نه نفر، هفت نفر: قطعاً نهر فرات از كوهي از طلا پرده برمي‏دارد كه مردم براي رسيدن به آن به جان يكديگر مي‏افتند و از هر نه تن، هفت تن كشته مي‏شود.16
ـ نود درصد يا (نه‌ دهم)  مردم: فرات از كوهي از طلا پرده برمي‏دارد... و از هر صد نفر، نود نفر در اين نبرد كشته مي‏شود17 و قيامت برپا نمي‏شود مگر اين كه ... نه دهم آن‌ها كشته مي‏شود.18
ـ نود و نه درصد مردم: قيامت برپا نمي‏شود تا اين كه ... از هر صد نفر، نود و نه نفر كشته مي‏شود. هر يك از آن مردمان مي‏گويد، شايد من همان باشم كه نجات مي‏يابد.19
ولي آنچه مسلم است اين كشته‏ها به هر تعداد كه باشند، دفن نشده و خوراك حيوانات مي‏گردند:
همانا خداوند در قرقيسيا سفرة پر از طعامي دارد كه سروش آسماني از آن خبر مي‏دهد و ندا مي‏كند كه اي پرندگان آسمان و اي درندگان زمين براي سير شدن از گوشت تن سمتگران بشتابيد.20
حجت‌الاسلام علي كوراني در كتاب خويش با عنوان عصر ظهور، چنين مي‏نويسد:
 چنان‌كه روايت اشاره مي‏كند، عرصه نبرد، بيابان خشك و بي‏آب و گياه است و آن‌ها اجساد كشتگان خود را دفن نمي‏كنند و يا قادر به دفن آن‌ها نيستند.21

9. نحوة جنگيدن در قرقيسيا
همان‌گونه كه در روايات متعدد و مختلفي كه درباره قرقيسيا ذكر شد، ديديم، هيچ اشاره‏اي وجود ندارد كه اين جنگ صورت خاصي داشته و يا در آن از ابزار خاصي براي كشتن افراد استفاده بشود.

10. زمينه‏سازي براي قرقيسيا
همان طور كه ديديم آنچه در روايات اسلامي آمده اين است كه در ابتداي شورش سفياني، شيعيان بايد هيچ حركتي از خود نشان ندهند و از تمام حوادث آن صحنه و فعاليت‌هاي او خود را بر كنار بدارند.

11. ميزان احتمال وقوع نبرد قرقيسيا
بنابر روايات متعدد پنج حادثة حتمي پيش از ظهور حضرت مهدي(ع) اتفاق مي‏افتند:
 شورش سفياني، قيام يماني، نداي آسماني در بيست و سوم ماه رمضان، شهادت نفس زكيه و فرو رفتن سپاه سفياني در (سرزمين) بيداء در بياباني ميان مكه و مدينه.22
بقيه حوادث نيز در عين آن كه احتمال وقوعشان بسيار زياد است، از احتمال بروز «بداء» در مورد آن‌ها نيز نمي‏توان چشم‏پوشي كرد23يعني احتمال واقع نشدن آن‌ها ‏بايد به طور جدي مورد نظر قرار گيرد؛ جريان قرقيسيا نيز از اين قاعده مستثني نيست.
نكته‏اي كه ذكر آن در اين جا خالي از لطف نمي‌باشد، اين است كه بيان فرو رفتن سپاه سفياني (خسف) در سرزمين بيداء در ميان علائم حتمي ظهور و در حالي كه خود سفياني هم يكي از افرادي كه نابود مي‌شوند شمرده شده،  بيانگر عدم قطعيت ديگر اخباري است كه پس از وقوع آن حادثه به نحوي با سفياني مرتبط مي‏شود. البته فراموش نكنيم كه با استناد به حتمي بودن شورش سفياني و جايگاه ويژه نبرد قرقيسيا در مين روايات، مي‏توان ادعا كرد كه احتمال وقوع اين وقايع از بقيه حوادث مطرح شده در روايات بيشتر است.

12.آثار پيشيني قرقيسيا
همان‌طور كه ديديم قبول كردن يا قبول نكردن و عدم اعتقاد به وقوع جنگ قرقيسيا اثرخاصي را ايجاد نمي‌نمايد.

 

  • آرماگدون

اكنون ويژگي‌هايي را كه دربارة جنگ آرماگدون گفته مي‌شود مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

1. موقعيت جغرافيايي آرماگدون
خانم گريس‏ هالسل در كتاب تدارك جنگ بزرگ مي‏نويسد:
 براي اين كه به تپه «مجدّو» برويم، از «تل‏آويو» حدود 55 مايل به طرف شمال سفر مي‏كنيم، و به محلي مي‏رسيم كه در 20 مايلي جنوب - جنوب شرقي «حيفا» قرار دارد و فاصلة آن از درياي مديترانه حدود 15 مايل است.24
كه البته وي مطالب ديگري را هم درباره اين شهر به نقل از همراه خود نقل مي‌كند ولي وقتي دربارة تطبيق آن مكان با محل موعود جنگ آرماگدون مي‏پرسد، جواب مي‏شنود:
شما همين اسم ـ يعني مجدّو ـ را بگيريد. كلمة «هار» (كه در زبان عبري به معني كوه مي‌باشد) را به آن اضافه كنيد؛ اين دو كلمه به شما «هارمجدّو» را مي‏دهد كه ما آنرا «هارمجدون» [= آرماگدون] ترجمه مي‏كنيم.
هالسل خود مي‏گويد:
 در حالي كه او صحبت مي‏كند، من مي‏كوشم استدلال او را با جستجوي كوه دنبال كنم، امّا كوهي پيدا نمي‏كنم. امّا با همه اين‌ها آيا هارمجدّو (كوه مجدّو) بر يك محل دلالت مي‏كند يا يك رويداد.25
 به عبارت ديگر اگر واقع‏گرايانه بخواهيم نگاه كنيم:
 1. ابداً معلوم نيست كه منظور از آرماگدون مورد بحث يك محل است يا اتفاق!
 2. به فرض كه آنرا بدون دليل به نام محل تفسير كنيم، باز هم قابل تطبيق بر محل مورد ادعا نيست و اعتقاد مبلغان انجيلي مسيحي را اثبات نمي‌نمايد زيرا اساساً در آن منطقه چنين كوهي وجود ندارد بلكه دشت مجدو (مگدو) وجود دارد، نه كوه مجدو.26
 3. از همه مهم‌تر اين كه حتي اگر با تسامح بگوييم هارمجدون اين جا است مسئلة تحريف كتاب مقدس پيش خواهد آمد و آن موضوعي نيست كه بتوان به راحتي از آن چشم‏پوشي كرد و با در نظر گرفتن آن بناي تمام تسامح‌هايي را هم كه به كار برده بوديم فرو مي‏ريزد و ديگر چيزي باقي نمي‏ماند كه بخواهيم درباره‏اش اغماض به خرج دهيم.
 پس:
 اصلاً مشخص نيست كه آنچه آرماگدون (هارمجدون) خوانده مي‌شود، چيست يا در كجا قرار دارد.

2. پيشگويي‌ها دربارة آرمگدون
جريان «مسيحيان صهيونيست» كه همان مبدعان و مبلغان  وقوع آرماگدون مي‌باشند، تمام رفتارهاي خود را منسوب به مشيت (تقدير) الهي كرده و در مسير تحقق خواسته‌هايشان اقدامات خشونت باري را تدارك نموده‌اند و آنان پيشگويي‌هاي كتاب مقدس را بهانة اين اعمال خود قرار داده‌اند تا آنجا كه با استفاده از قدرت رسانه‌اي فوق‌العاده‌اي مدام كه تبليغ مي‌كنند خداوند مقرر كرده است، بشر هفت دوران از مشيت الهي را از سر بگذارند كه يكي از آن‌ها «جنگ هسته‏اي آرماگدون» است.
اما جالب آن است بدانيم كه واژة هارمجدون تنها يكبار در انجيل آمده است؛
و ايشان را [نيروهاي اهريمني] به موضعي كه آن را « هارمجدون» مي‌خوانند، فراهم آورند.27
آشكار است كه اين عبارت اساساً مدعاي آنان را اثبات نمي‌كند، بلكه ريشه‌هاي آنرا بايد در اهداف خارج از كتاب مقدس آنان دنبال نمود.
 و لذا اگر بگوييم كه آرماگدون حتي در ميان پيشگويي‌هاي تورات و انجيل تحريف نشده نيز وجود ندارد، سخني گزاف نگفته‏ايم. 28

3. نبرد بزرگ آرماگدون
 مسيحيان صهيونيست مي‌گويند كه پيش از ظهور  (مجدد) مسيح و برپايي قيامت و پس از يك دورة فلاكت 7 ساله كه منجر به نبرد با دجال مي‏شود، جنگ آرماگدون اتفاق مي‏افتد.29 آنان براي اين درگيري  ويژگي‌هاي منحصر به فردي بيان مي‌كنند كه پس از اين خواهيم ديد كه حتي معتقدند وقوع اين جنگ بزرگ جهاني بسيار نزديك است و نسل فعلي بشريت قطعاً شاهد وقوع آن خواهد بود.30
 اعتقاد به اين امر موهوم چنان در ميان سياست‌گزاران آمريكايي نفوذ كرده است كه بسياري از سياست‌هاي رييس جمهورهاي گذشته و كنوني آمريكا در راستاي عملي شدن اين جنگ مقدس بوده تا آنجا كه آنان حتي در سياست اقتصاد نيز تلاش مي‏كردند ميزان كمك‌هاي دولت آيالات متحده به اسراييل، افزايش يابد.31

4. انگيزه درگيري و رويارويي
 مسيحيان اصولگرا جنگ آرماگدون را با پسوند مقدس توصيف مي‏كنند32 و نوع بيان دسته‏بندي طرفين درگير در ميدان جنگ با استفاده از الفاظ مذهبي و با عنوان «مؤمن»، «كافر» و «مشرك» است كه به خوبي نشان دهندة ديني جلوه دادن اين جنگ است. خلاصه اين كه همه آن‌ها كه ادعا مي‏شود در آرماگدون مقابل همديگر مي‏ايستند براي دفاع از دين و آيين و مرام خودشان خواهد بود.

5. زمان وقوع نبرد آرماگدون
همان‏طور كه پيش از اين متذكر شديم مسيحيان صهيونيست عنوان مي‌كنند اين اتفاق در آينده‏اي بسيار نزديك و طي چند سال آينده به وقوع خواهد پيوست و اندكي پس از آن مسيح(ع) ظهور خواهد كرد و بر دجال فائق خواهد ‏آمد.
 جالب است بدانيم كه پيروان اين جريان وقوع دو نشانه را پيش از رخ دادن آرماگدون ذكر مي‌كنند و براي اين دو نشانه هم ترتيب و توالي زماني قائلند:
 1. تجديد بناي هيكل (معبد) سليمان: معبد سليمان كه نماد حكومت جهاني دولت يهود است پيش از برقراري حكومت جهاني مطلوب آن‌ها مي‏بايد برپا شود، و به منظور وقوع اين امر بر وجوب و لزوم قطعي حيات و كمك به اسراييل و مهاجرت تمام يهوديان دنيا به فلسطين اشغالي تأكيد شديدي مي‌كنند. راه وصول به اين مقصود نيز تخريب مسجدالاقصي است و مي‌گويند بايد معبد به‌جاي مسجد ساخته شود؛33 حتي اگر به قيمت آغاز جنگ جهاني سوم باشد.34
 2. تولد گوسالة سرخ موي: يهوديان ادعا مي‏كنند كه در هنگام بناي معبد و پيش از شروع عمليات ساخت لازم است مراسم «تطهير» انجام شود و براي انجام آن مي‏بايست گوساله‏اي سرخ موي كه ويژگي‏هاي خاصي دارد، با آداب مخصوص به خود قرباني گردد.35
 در چند دهة اخير يهودياني با استفاده از دانش ژنتيك اقدام به اصلاح نژادي گاو براي توليد اين گوساله كرده‏اند و چندي پيش ادعاي موفقيت در اين راستا را نمودند كه اين ادعا مورد تأييد مؤسسه معبد واقع در اورشليم قرار گرفت و اكنون اين حيوان سه ساله است.36
يهوديان براي نيل به تخريب مسجدالاقصي با قاطعيت  تصميم دارند كه حداقل در ابتداي هر ماه به طور جدي براي تحقق اين تصميم شوم اقدام كنند كه تنها در سال جاري شاهد چند مورد تقابل بسيار جدي ميان يهوديان با مسلمانان در اطراف قدس بوده‏ايم.37

6. طرفين درگير در آرماگدون
ادعا مي‏شود در ميدان آرماگدون دو سپاه رودرروي همديگر قرار مي‏گيرند:
1. مؤمنان: يهوديان و هم پيمايان آن‌ها (مسيحيان صهيونيست)
2. كفار و مشركان: كمونيست‌ها (شوروي (روسيه)، چين، كوبا و كره شمالي) و مسلمانان،38 كه عمدتاً شيعيان مد نظر قرار گرفته‏اند. در اين ميان جايگاه ويژة ايران، سوريه، لبنان و عراق39 را نمي‏توان ناديده گرفت.40
نكته قابل توجه اين جاست كه تا قبل از فروپاشي شوروي، عنوان «امپراتوري شيطان» به آنجا اطلاق مي‏شد و منظور از آن در تبليغات مسيحيان صهيونيست، رهبري سپاه «شر» در جنگ آرماگدون بود41 و پس از آن، به خصوص بعد از حمله آمريكا به عراق، بارها از سوي آن‌ها ايران «محور شرارت» خوانده شده و هدف بعدي حمله آنان اعلام ‏شده است.42
7. پيروز ميدان آرماگدون
بنابر آنچه مدعيان آرماگدون ادعا مي‏كنند مسيح مورد نظر آنان پس از كشتار بسياري از حاضران در ميدان نبرد، پيروزمندانه از اين معركه بيرون خواهد آمد و مسيحيان صهيونيست هزار سال در خوشبختي بر جهان حكومت خواهند كرد.43

8. تعداد كشته‏ها و سرانجام آن‌ها
مدعيان مي‏گويند در اين جنگ بزرگ ميليون‌ها نفر كشته خواهند شد44 كه 3/2 از يهوديان (غير صهيونيست) بخشي از آن‌ها خواهند بود و طي مدت هفت ماه اين كشته‏ها دفن مي‏شوند.45 كه البته گاه تا سه ميليارد نفر هم ذكر شده است.46

9. شيوة جنگيدن در آرماگدون
تمام متون مسيحيان صهيونيست جديد با توجه به برخي از عبارات كتاب مقدس به آرماگدون كه در جاهاي مختلفي ذكر شده و شايد هيچ‌كدام ارتباطي نيز با يكديگر نداشته باشند ـ بيان مي‏كنند كه اين جنگ بزرگ، هسته‏اي خواهد بود و به عنوان مثال از چرخبالي كه از عقب آن گازي كشنده منتشر مي‌شود و نظاير آن سلاح‌هاي كشتار جمعي سخن گفته‌اند.47

10. زمينه‏سازي براي آرماگدون
از جمله اساسي‏ترين مسائلي كه ميان همة مسيحيان صهيونيست مشترك است و جملگي بر آن اتفاق دارند، اين است كه ما هم‌اكنون در آخرالزمان زندگي مي‏كنيم و زمينه‏سازي براي وقوع آرماگدون به عنوان مقدّمه ظهور مسيح، وظيفه ماست.48
 در هم تنيدگي عقايد مسيحيان صهيونيست و سياستمداران آمريكايي به حدي است در حال حاضر «كليد فهم سياست آمريكا»49 چيزي جز شناخت كامل و دقيق اين جريان نيست. در راستاي تبليغ اين جريان امروزه بيش از 1550 شبكه راديويي و تلويزيوني، 80,000 كشيش سخنران و مبلغ، 200 مؤسسه و كالج علمي، 100,000 و دانشجوي پروتستان به طور شبانه‏روزي مشغول فعاليت هستند50 و تنها در آمريكا مخاطبانشان در حدود جمعيت كل ايران است51 و در سطح كلان حتي رؤساي جمهور گذشته و حال اين كشور آرزو دارند آغازگر اين جنگ بزرگ جهاني باشند.52
11.عوارض اعتقاد به آرماگدون
 مشكلاتي كه براي سوريه، عراق و ايران در خارج از آمريكا پيش آمده و حتي مشكلاتي كه گاه براي كل ساكنان زمين رخ مي‏نمايد، از همين روست.
جيمز وات، وزير كشور اسبق آمريكا در جمع كميته مجلس نمايندگان اعلام كرد:
 به علت ظهور دوباره و قريب الوقوع مسيح نمي‏توانيم خيلي دربند نابودي منابع طبيعي خودمان [و صد البته ديگر كشورهاي جهان] باشيم. 53

  12. ميزان احتمال وقوع آرماگدون
 برخي از اشكالاتي كه مي‏توان به رؤياي غير قابل تعبيرآرماگدون وارد كرد، از اين قرارند:
 1. انتساب به كتاب مقدس كه آكنده از تحريفات است و حتي نسخه‏هايي كه در صد ساله اخير منتشر شده‏اند، بنا به صلاحديد آن‌ها براي تحريف تاريخي قومي غير يهودي به طور جدي ويراستاري شده و مطالبي خاص را به عمد حذف كرده‏اند.54
2. انتساب رفتارهايي ناشايست و دور از مروت و جوانمردي به پيامبر اولوالعزم الهي حضرت مسيح علي نبينا و آله و (ع). به عبارت ديگر حضرت عيسي(ع) هيچ‌گاه با آنچه مي‏گويند سنخيتي نداشته و نخواهد داشت.
3. ويژگي‌هاي غيرقابل باور تصويف شده براي آن.55
4. هسته‏اي بودن جنگ.56
 كه البته اين‌ها غيراز آن اشكالاتي است كه ذيل هر عنوان به مناسبت از آن سخن گفتيم و در عين حال باز هم مي‏توان موارد ديگري را برشمرد كه همگي حاكي از اين هستند كه ادعاي وقوع اين جنگ حز توهمي بيش نيست و احتمال وقوع چنين حادثه و پديده‏اي در حد صفر است و صيفي بعيد مي‏نمايد كه روزي شاهد چنين حماقتي از سردمداران خون آشام آمريكا و رژيم صهيونيستي باشيم.

  پي‏نوشت‏ها:

 1. كامل، سليمان، روزگار رهايي، برجمة علي اكبر مهدي پور، ج 2، ص 852.
2. كوراني، علي، عصر ظهور، ص 130.
3. ساده، مجتبي، شش ماه پاياني، ترجمة محمود مطهري نيا، ص127
4. مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص291؛ نعماني، الغيبه،‌ ص303.
5. مجلسي، همان، ج52؛ نعماني، همان، ص279.
6. عصر ظهور، ص 131، به نقل از نسخه خطي ابن حماد، ص 92.
7. ر.ك: شش ماه پاياني، ص 123.
8. همان، ص 127.
9. مجلسي، همان، ج52، ص207؛ شبخ طوسي، الغيبه، ص462.
10. ر.ك: شش ماه پاياني، ص127؛ الفتن، ص195.
11.كليني، همان، ج8، ص295؛ مجلسي، همان، ص246؛ نعماني، همان، ص278.
12. الفتن، ص212.
13. مجلسي، همان، ج52، صص212و 237؛ طوسي، همان، ص441؛ نعماني، همان،ص279؛ الاختصاص، ص255 .
14. بشاره الاسلام، ص56.
15. الفتن، ص92 به نقل از عصر ظهور، ص131.
16. الفتن، ص418.
17.البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، ص111به نقل از ماهنامة موعود، ش31، ص52.
18. ابن طاووس، الفتن و الملاحم، ص58.
19. مجلسي، همان، ج52، ص246.
20. كوراني، همان، ص 130.
21.كليني، همان، ج8، ص295؛ مجلسي، همان، ص246؛ نعماني، همان، ص278.
22. ر.ك: شيخ صدوق،كمال‏الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 650؛ شيخ طوسي، همان، ص 267؛ نعماني، همان، صص 169 و 172؛ مجلسي، همان، ج 52، ص 204؛طبرسي،  اعلام الوري، ص 426؛  صافي گلپايگاني،  لطف الله، منتخب الاثر، صص 439 و 455.
23. تفصيل مطالب را درباره بداء در بخش دوم از فصل چهارم كتاب شش ماه پاياني مطالعه نماييد.
24. هالسل،گريس، تدارك جنگ بزرگ، ترجمة خسرو اسدي، ص 37.
25. همان، صص40-38.
26. هالسل،گريس، يد الله، ترجمة قبس زعفراني، ص 35.
27. جمعي از نويسندگان، پيشگوييها و آخرالزمان، ،‌ ج 2، ص 43.
27. مكاشفه يوحنا، 16:16.
28. ر.ك: هالسل، تدارك جنگ بزرگ، ص40 به بعد و يدالله، ص 35 به بعد .
29. صاحب خلق، نصير، پروتستانتيزم، پيوريتانيسم و مسيحيت صهيونيستي، ص 91.
30.صاحب خلق، نصير، تاريخ ناگفته و پنهان آمريكا، ص 177.
31. همان، ص 181.
32. ر. ك: تدارك جنگ بزرگ، صص 155 - 189 ) بر افروختن آتش يك جنگ مقدس)
33. ر. ك: هالسل، يدالله، بخش دهم (حصار مسجد)؛ صاحب خلق، پروتستانتيزم، پيوريتانيسم و مسيحيت صهيونيستي، ص 118؛ جمعي از نويسندگان، همان، مقالات سوم تا پنجم و ميزگرد دوم؛ النجيري، محمود، هرمجدون، ص 90 به بعد؛ هلال، رضا، مسيح يهودي و فرجام جهان، ص 161.
34.هالسل، همان، ص 95.
35. جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، ص 81.
36. همان، ص 83.
37. ر. ك: ماهنامه موعود، سال نهم، ش 50، ص 42 و ش52، ص 17 وجمعي از نويسندگان، همان، ج 2، صص 149-141.
38. آن‌ها از هيچ فرصتي براي متهم كردن مسلمانان به روحيات و رفتارهاي غير انساني دريغ نمي‏كنند (ر. ك:جمعي از نويسندگان، همان، ج 1) به خصوص از جريان دست ساخته 11 سپتامبر حداكثر استفاده را بردند.)همان، ج 2، صص 52-49.
39. در مورد عراق مطالب مفصلي با اين نگاه گفته شده كه به عنوان نمونه ر. ك: جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، صص 115-123.
39. ر. ك: صقر، الشربيني، الحركة المسيحية الاصولية الامريكية و علاقتها بالصهيونية، ص 144؛ جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، ص 197 .
40. صقر، الشربيني، همان، ص 144؛جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، ص 48،هلال، رضا، همان، ص 147.
41. ر.ك:جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، صص 130-122 )اهداف بعدي حمله آمريكا)؛ صاحب خلق، تاريخ ناگفته و پنهان آمريكا، صص 178 - 177؛ هالسل،تدارك جنگ بزرگ، صص 101-99.
42. نكته حاشيه‏اي كه در اين جا مي‏توان متذكر شد، اصرار هم‌زمان كشورهاي آمريكا، انگيس و فرانسه و آلمان بر خلع سلاح هسته‏اي ايران و در عين حال كمك‌هاي فراوان هسته‏اي به رژيم اشغالگر اسراييل  است، كه با اين نگاه به راحتي مي‏توان به انگيزه بروز چنين تناقض فاحشي و رفتار اين دولت‌ها پي برد.
43.صاحب خلق، پروتستانتيزم، پيوريتانيسم و مسيحيت صهيونيستي، ص 91؛هالسل، يدالله، ص 39 .
44. هالسل، يدالله، ص 37 و تدارك جنگ بزرگ، ص 46 .
45. هالسل، تدارك جنگ بزرگ، ص 46.
59. جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، ص 196.
46.. براي نمونه ر. ك: جمعي از نويسندگان، همان، ج 2، ص 46؛ هالسل،همان، صص 46 و 72؛ يدالله، صص 39-38.
47. صاحب خلق، پروتستانتيزم، پيوريتانيسم و مسيحيت صهيونيستي، ص 91؛ هالسل، يدالله، ص 37و تدارك جنگ بزرگ، ص 105 به بعد وصاحب خلق، تاريخ ناگفته و پنهان آمريكا، صص 178-177 ؛ جمعي از نويسندگان،همان، ج 2، ص 194.
48. ر. ك:جمعي از نويسندگان،همان، ، ج 2، صص41-19.
49. همان، ص 11.
50. براي نمونه ر. ك: هلال، همان، ص 320.
51. براي نمونه ر. ك:جمعي از نويسندگان،همان، ج 2، صص17-9و 123-115.
52. همان، ص 10.
53. همان.
54. براي مطالعه تفصيلي به عنوان نمونه ر. ك: پورپيرار، دوازده قرن سكوت؛ همو، ساسانيان، ج 2، صص 57-76، ذيل عنوان در آراميان و تورات.
55. به عنوان نمونه اصلاً جمعيت مورد ادعا در منطقه «مجدو» جا نمي‏گيرند كه بخواهند با هم در گير شده و فلان مقدارشان كشته و دفن شوند. خانم هالسل در دو كتاب خود تدارك جنگ بزرگ و يدالله مفصلاً به اين مطلب و باقي مسائل مربوط به آن پرداخته است.
56. اگر جنگي به عظمت مورد ادعاي آرماگدون، هسته‏اي باشد، نه منطقه و جمعيتي خاص كه كل مردم جهان از آثار و تبعات سوء آن متضرر خواهند شد.

 

چگونه ممکن است يک نفر هزار سال عمر کند

آيااعتقاد شيعه درباره طول عمر امام زمان ( ع ) از نظر پزشكي و زيست شناسي قابل پذيرش است ؟
قبل از آنكه به پاسخ اين پرسش بپردازيم توجه به اين نكته لازم است كه هدف ما در پاسخگويي از اينگونه پرسشها اثبات اين حقيقت است كه عقائد اسلامي و معتقدات ديني ما بر خلاف موازين علم و عقل و يا بعبارت ديگر (( محال )) نيست ، بلكه ممكن و معقول است و ترديدي نيست كه اگر امكان علمي و عقلي موضوعي ثابت گرديد آنگاه همان موضوع بوسيله فردي كه پيامبري او باتكائ ادله قطعي و روشن براي ما ثابت شده بعموان (( يك اصل اعتقادي و مذهبي )) تعليم داده شود بايد آن را پذيرفت و بر طبق آن معتقد گرديد زيرا يك فرد راستگو و يك پيامبر آسماني موضوعي را تعليم داده كه از نظر علم و عقل در شمار ((محالات )) و امور غير ممكن نيست بلكه امريست معقول و ممكن ، با اين حساب انتظار ما ازعلم تنها اثبات(( امكان)) موضوع مورد بحث است

اكنون كه اين نكته روشن گرديد به پاسخ پرسش بالا بپردازيم
براي بررسي درباره امكان طول عمر امام زمان ( ع ) از سه راه ميتوان استفاده كرد .

راه اول توجه به تفاوتي است كه بين معناي (( محال )) و (( غير طبيعي )) وجود دارد ، يعني به طور كلي ميتوان گفت تمام كارها و امور ر سه قسم است :

قسم اول كارهايي است كه انجام آنها (( محال )) و غير ممكن است مانند اجتماع نور و ظلمت ( تاريكي و روشنايي ) در يك جا و يك لحظه و مانند بودن و نبودن فردي در مكاني مخصوص در يك زمان .

اين قسم از امور در شمار محالات و انجام آنها غير ممكن است .

قسم دوم اموري است كه نه تنها وقوع انها ممكن بلكه چون طبق يك سلسله اصول و روشهاي عادي و معمولي انجام ميشود از اين نظر آنها را (( امور طبيعي )) و (( كارهاي عادي )) مينامند مانند بيشتر حوادث و كارهايي كه در جهان انجام ميگيرد .

قسم سوم حوادثي است كه تحقق و وجود آنها هرچند ممكن است اما غير عادي و غير طبيعي است مانند شفا يافتن مريض با استمداد معنوي از آفريدگار جهان بدون مرجعه به پزشك و طبيب و يا مانند آنكه انساني از يك نقطه اي بسيار مرتفع بزمين سقوط كند و با اينحال هيچگونه آسيبي نبيند ، اين گونه حوادث امكان دارد كه تحقق يابد اما غير طبيعي و خارق عادت است ، بهترين دليل بر امكان حوادث غير طبيعي وجود خارجي آنهاست كه در بسياري از نقاط جهان انجام ميگيرد . و ما در اينجا تنها به نقل دو نمونه از امور غير طبيعي براي اثبات مدعاي خويش اكتفا ميكنيم .

يكي از جرايد تحت عنوان (( كودك بعد از سقوط از طبقه هشتم عمارت بطرف عابر دويد )) مينويسد :در (( زيندل فينكن )) واقع در آلمان غربي يك كودك سه ساله براي تماشاي برفي كه از آسمان ميباريد به بالكن آپارتمان محل سكونت خود رفت و بدنش را كمي بخارج خم كرد تا برفها بروي دستش بريزد اما ناگهان تعادل خود را از دست داد و از ارتفاع هجده متري بزمين و بروي برفها سقوط كرد نام كودك(( اليور گونتر )) است كه پس از سقوط در حاليكه گريه ميكرد از جاي برخاست و بطرف خانمي كه شاهد سقوط وي از بالکن بود دوید و تنها ناراحتي كودك اختلال كبد وي بود . سقوط از ارتفاع هجده متري و زنده ماندن را ميتوان فقط يك معجزه ناميد. ( 1 )

نمونه دوم

دكتر الكسيس كارل فيزيولوژيست و زيست شناس بزرگ فرانسوي و برنده اولين جايزه نوبل در آمريكا در يكي از كتابهاي خود در باره امور خارق عادت و كارهاي غير طبيعي ( معجزات )چنين مينويسد (( موارد زيادي از مشاهدات ما درباره كيفيت معجزه و درمانهاي غير طبيعي جمع آوري شده است اطلاعات كنوني ما درباره تاثير فوري نيايش در شفاي امراض روي شرح بيماراني كه از امراض گوناگون چون سل استخواني و صفاقي دمل سرد سلي ، زمخهاي چركين ، سل پوستي ، سرطان و غيره درمان يافته اند متكي است چگونگي معاتجه نزد اين و آن تفاوت زيادي ندارد اغلب درد شديدي احساس و سپس شفاي كامل فرا ميرسد . بعد از چند ثانيه و يا چند دقيقه و يا حداكثر چند ساعت زخمها جوش ميخورد و علائم بيماري از بين ميرود و اشتهاي مريض باز ميگردد گاهي اختلالات عملي پيش از ضايعات عضوي از بين ميرود در صورتيكه براي تغيير شكل استخواني در بيماري پوت و يا عقده هاي لنفاوي سرطاني و برگشتن آنها بحال طبيعي حد اقل بطور اغلب دو يا سه روز وقت لازم است . ( 2 )

دكتر نامبرده در باره همين موضوع در كتاب ديگر مينويسد (( واقعيت اينگونه شفا ها باثبات رسيده است نيايش گاهي تاثيرات شگفت آوري دارد . بيماراني بوده اند كه تقريبا بطور آني از درد هايي چون خوره ، و عفونت كليه و زخمهاي مزمن و سل ريوي و استخواني پرينونال شفا يافته اند . ( 3 )

با در نظر گرفتن اين گونه حوادث هيچگونه جاي انكار نيست كه امور غير طبيعي و خارق عادت واقع شده و انجام ميگيرد . اما چنانكه از نام آنها پيداست خارق عادت و غير طبيعي است .

اكنون كه اين موضوع روشن گرديد با صراحت ميتوان گفت كه زندگي يك انسان در مدت هزار سال يا بيشتر نيز از اين قسم است . يعني محال و غير ممكن نيست زيرا هيچگونه اصل علمي و عقلي در دست نيست كه زندگي و عمر را تا هزار سال يا بيشتر محال و غير ممكن بداند . تنها چيزي كه در اين مورد ميتوان گفت اين است كه زندگي و عمر تا اين حد غير طبيعي و خارق عادت است اما چون وجود امور خارق عادت و غير طبيعي ( چنان كه نقل كرديم ) جاي انكار نيست و هيچ گونه دليل علمي و عقلي هم كه طول عمر را تا اين حد محال و غير ممكن بداند در دست نيست و از اين نظر نميتوان طول عمر و زندگي را تا اين حد انكار كرده و از پذيرفتن آن سربافت .

با اين حساب : طول عمر امام زمان ( ع ) را نيز بايد در شمار اينگونه حوادث و امور غير طبيعي بحساب آورد و با اين ترتيب نميتوان از پذيرفتن و اعتقاد به آن كه صرفا غير طبيعي ، اما ممكن و معقول است سر بر تافت .

 

رويكرد استراتژيك به اخبار آخرالزمان 1

سؤال اساسي اين است كه اين همه اخبار براي چيست؟ ترسيم دوران پيش از ظهور از جنبه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ... موقعيت جبهة حق و باطل در هنگام ظهور و مختصات پس از ظهور با اين بسط و گسترش به چه منظور است؟ اگر فقط براي «دادن اميد» يا «باوراندن قطعيت آن» و مانند اينها بود با جملاتي كوتاه اما مكرر مثل «يملأ الأرض قسطاً و عدلاً» «كما ملئت ظلما و جورا» نيز به دست آمده  و ...


1. استراتژي براي ظهور

در روايات اسلامي مربوط به آخرالزمان از جمله از «ممهّدون» و زمينه‌سازان سخن رفته است. پيامبر اعظم(ص) فرمود:
از مشرق زمين مردمي قيام مي‌كنند و زمينه‌سازي براي حكومت امام مهدي(ع) خواهند نمود.1

تهية مقدمات براي سيطرة حاكميت و ظهور حضرت صاحب(ع)، لاجرم داراي برنامه و استراتژي خواهد بود كه از قضا حكمت روايات بسياري پيرامون آخرالزمان حوادث قبل ظهور را روشن مي‌نمايد.

1ـ1. جهت صدور اخبار آخرالزمان

قريب به شش‌هزار روايت پيرامون مهدويت و آخرالزمان از زبان معصومين(ع) در موسوعه‌ها جمع‌آوري شده است.2 با تورّقي ساده، سهم بزرگي از اين مجموعه را دربارة‌ مشخصات و مختصات آخرالزمان، ظهور و پس از ظهور مي‌يابيم.

سؤال اساسي اين است كه اين همه اخبار براي چيست؟ ترسيم دوران پيش از ظهور از جنبه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ... موقعيت جبهة حق و باطل در هنگام ظهور و مختصات پس از ظهور با اين بسط و گسترش به چه منظور است؟ اگر فقط براي «دادن اميد» يا «باوراندن قطعيت آن» و مانند اينها بود با جملاتي كوتاه اما مكرر مثل «يملأ الأرض قسطاً و عدلاً» «كما ملئت ظلما و جورا» نيز به دست آمده است و اين همه بازكاوي در زواياي زندگي بشر را نمي‌خواست. به علاوه چه بسا اين همه تنوع در عبارات و حوادث متفاوت و ... مخل به آن جلوه نمايد! سؤال وقتي جدي‌تر مي‌شود كه مي‌بينيم نحوي ديگر از استفاده از روايات به نام «توقيت» را خود معصومين(ع) در ضمن همين روايات به طور حتمي و قطعي محكم سد كرده‌اند. دسته‌اي از روايات با مضمون مشترك «وقت‌گذاران دروغ مي‌گويند» در اين مجموعة بزرگ روايي قرار گرفته است. اگر از اين پيش‌گوئي‌ها و اخبار و اوصاف نمي‌توان «وقت ظهور» را بدست آورد و صرفاً هم براي اميد و قطعيت صادر نشده‌اند ـ به خصوص كه به ادلة متفاوت، معتقديم كه از ناحيه معصوم(ع) فعل لغو سرنمي‌‌زند ـ اين سؤال بيشتر آشكار مي‌شود كه، جهت صدور اين روايات چيست؟

در يك تقسيم‌بندي اولي اين بخش از روايات مهدويت (يعني اخبار آخرالزمان) را مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد: اخبار نشانه‌گذار و اخبار استراتژيك.

الف ـ اخبار نشانه‌گذار: اخبار نشانه‌گذار كه اغلب سياق پيش‌گويي دارند رواياتي هستند كه براي نشانه‌گذاري مسير حق و باطل صادر شده است.

اين مطلب از گذشته سابقه داشته است، مثلاً وقتي عمار در ساخت مسجد نبوي جدّ و جهد مي‌ورزيد و برخي راحت‌طلبان بر او سنگ بيشتر بار مي‌كردند. در جواب كسي كه گفت: اين‌گونه عمار را مي‌كشيد! پيامبر(ص) فرمود: «عمار را قوم طاغي مي‌كشند!»؛ و از آن پس عمار پرچم شد و نشانه. هر جا عمار شمشير مي‌زد مقابل او طاغي قلمداد مي‌شد يا وقتي پيامبر(ص) عايشه را از سگ‌هاي حوأب بيم داد، سگ‌ها نشانه‌اي شدند براي جريان باطلي كه عايشه در آن بود.
در اخبار آخرالزمان نيز اين اخبار نشانه‌گذار را مي‌شود يافت. از باب نمونه برخي از اخبار كه نشانه‌هاي حتمي ظهور را مي‌شمارد داراي اين كاربري‌اند. براي مثال ادعاي مهدويت قبل از صيحة آسماني محكوم به كذب است چون موعود واقعي نشانه‌گذاري شده است.

ب ـ اخبار استرتژيك: بخش قابل توجهي از اين اخبار كاربري بالاتري دارند و آن استراتژي‌سازي است. استراتژي به اين معنا كه همة امكانات، دارايي‌ها و استعدادها در مسيري خاص براي هدفي خاص مديريت شود. منظور از استراتژي در اينجا اين است كه با توجه به هدفي خاص كه از سوي خبر غيبي به دست آمده امكانات را بسيج نماييم چنان‌كه يوسف صديق چنين كرد. رؤياي شاه وقتي نزد او صادق جلوه مي‌كند و مي‌فهمد هفت سال پس از اين، قحطي در پيش است از اين خبر استراتژي مي‌سازد و از شاه مي‌خواهد او را خزانه‌دار كند و هفت سال بكارند و سيلو كنند.3 اين مطلب در خُرد و كلان مطرح است؛ براي نمونه به حسب روايات پس از ظهور، امام عصر(عج) گنبد و مناره مساجد را ويران كرده، مساجد را مثل زمان نبوي بنا مي‌نمايد.4 به فرض صحت صدور و دلالت اين روايات، انسان خيّري را فرض كنيد كه مي‌خواهد براي مسلمين وقف نموده و علي‌القاعده آرزويش اين است كه تا ظهور امام عصر(عج) بلكه تا قيامت مسجد او برپا باشد و ياران حضرت در آن نماز بگذارند.

آيا اگر اين خبر را شنيد، هزينة خود را خرج چيزي مي‌كند كه به دست امام عصر(عج) ويران شود؟ آيا اين خبر از زخارف مساجد و معماري اضافي آنها نكاسته و بر طرحي براي اداره و رونق آن نمي‌افزايد؟! اين نمونه‌اي از كاربري استراتژيك از اخبار آينده است.

1ـ2. سيرة استراتژي‌سازي از اخبار غيبي

قرآن در ضمن بيان سيرة انبيا، از اين واقعيت نيز پرده برمي‌دارد. غير از آنچه دربارة حضرت يوسف گذشت از كشتي‌سازي نوح در بيابان بي‌آب كه مبتني بر خبر غيبي بود و هم از اعمال چندگانة خضر نبي در سورة كهف و ... مي‌توان مثال آورد كه چگونه داشتن معلومي از غيب منجر به برنامه‌ريزي‌اي خاص براي آتي شده است.

با مثال آوردن از خضر ممكن است اين خلط صورت گيرد كه خضر يك استثنا بوده و حتي ساير اوليا مكلف نبوده‌اند بر اساس علم غيب خود عمل نمايند و مثلاً قصاص قبل از جرم كنند!

اما بين اين مطلب و برنامه‌ريزي و اخذ تصميم و استراتژي‌سازي مبتني بر اخبار غيبي از آينده فرق جدّي وجود دارد. علم غيب نسبت به آينده تكليف انسان به ظاهر در اكنون را تغيير نمي‌دهد، لذا مثلاً سيدالشهدا(ع) علي‌رغم علم سابق بر بيعت‌شكني كوفيان به حسب ظاهر حجت برايش تمام است و بايد به آن بيعت ظاهري توجه نمايد و به سمت كوفه برود. اما اين منافاتي ندارد كه براي آينده‌اي كه در راه است، با توجه به آن علم غيبي برنامه‌اي بريزد. از اين‌رو صلح امام مجتبي(ع) در روايت، به عمل خضر در شكستن كشتي آن خانوادة فقير تشبيه شده است، در حالي كه مي‌دانيم امام حسن(ع) مثل خضر مأمور به عمل به باطل نبوده است، لكن وظيفة او در «حال» و «ظاهر» يك چيز است و وظيفه او در قبال «فردا» و «باطن» چيز ديگر. لذا به حسب ظاهر حجت كافي براي صلح وجود دارد و مي‌پذيرد. در حالي كه با چشم ديگر فردا را مي‌بيند و اين صلح را مقدمة قيام حسيني قرار مي‌دهد.

يكي از مثال‌هاي عالي براي زمينه‌سازي و استراتژي داشتن براي پديده‌اي در آينده، تمهيدات الهي و استراتژي ابراهيم جهت بعثت خاتم‌الانبيا در مكه است. ابراهيم(ع) پدر اديان توحيدي است. بنا به وعدة الهي قرار است نبوت و امامت در نسل و ذريه او باشد. از او دو فرزند (اسحاق و اسماعيل) پديد مي‌آيد اما نبوت در شاخه اسحاقي دنبال مي‌شود. يعقوب (اسرائيل) فرزند اسحاق و سپس پيامبران بني اسرائيل: يوسف، داود، سليمان، موسي، عيسي(ع).5

ابراهيم در يك برنامة عجيب، هاجر و اسماعيل را به سرزمين مكه ـ كه بي‌آب و علف است ـ مي‌آورد.

آنجا كعبه را بنا مي‌كند، در حالي كه قبل و بعد از اين عمل تا قرون بعدي همچنان بيت‌المقدس قبله است. آنجا دست به دعا بلند و « لسان صدقٍ في الآخرين» از خدا مي‌خواهد. اين دعاي پر رمز و رازي است: «لسان صدق» در «آخرالزمان!» خداوند كه وعدة استخلاف بندگان صالح را توسط بني اسرائيل دنبال مي‌كرد و آنها را فضيلت‌ها بخشيده بود به علت نافرماني‌ها و عهدشكني، عهد خويش را از آنها برمي‌دارد. آخرين پيامبر خدا در اين قوم ـ عيسي(ع) ـ احساس كفر در آنها مي‌نمايد و خداوند از جمله به او وعده مي‌دهد كه كافران از بني‌اسرائيل تا قيامت زبون و زير دست قرار گيرند.6

اگر فرداي تاريخ را نمي‌ديديم كار خليل‌الرحمان در چند قرن قبل عبث و لغو جلوه مي‌كرد، اما اينجا آن استراتژي ـ عمارت كعبه و قرار دادن نسل اسماعيل در آنجا ـ كاركرد خود را نشان مي‌دهد. نبوت از شاخة اسحاقي‌اش به شاخة اسماعيلي منتقل مي‌شود. پس از مدتي طولاني، آخرين پيامبر الهي از نسل او در مكه ظهور مي‌كند كه لسان صدق توحيد ابراهيمي در آخرين و هويت مستقل دين الهي را برپا كرده، كعبه‌اي كه بناي ابراهيم است را قبله قرار مي‌دهد. اين نمونه‌اي از برنامه‌ريزي اخذ استراتژي با توجه به علم سابق الهي و سروش غيبي او براي آينده است. جالب اينكه غير از خليل خدا و اوصيائش برخي دشمنان نيز با اطلاع از اخبار غيبي در انتظار اين بعثت به آنجا كوچ كرده و حوادث بعثت آن نبي را رصد مي‌كنند، به‌طوري كه قرآن در چند جا مي‌فرمايد: «پيامبر را مي‌شناسند همانگونه كه بچه‌هاشان را»7.

چنين چيزي را در سيره ائمه معصومين(ع) براي تمهيد مقدمات و اخذ استراتژي براي ظهور خاتم‌الاوصيا مي‌يابيم. يك نمونه از آن زمينه‌سازي، تأسيس شهر قم است. شهر قم كه هنگام فتوحات خلفا ويران شده بود در سال 94 هجري به دست اعراب قبيله اشعري كه مجبور شده بودند به علت عقايد شيعي خود كوفه را ترك كنند بازسازي شد. بنابراين شعبه‌اي از جامعه شيعي اوليه كوفه و قديمي‌ترين پايگاه شيعه در ايران شد كه مدت زماني طولاني به عنوان يك كوچ‌نشين عربي ماهيت خود را حفظ كرد. با دقت در روايات و دستورات اهل‌بيت(ع) مي‌بينيم تأسيس اين‌چنيني قم يك استراتژي براي حفظ تشيع و زمينه‌سازي براي ظهور حضرت حجّت(ع) است.

اين كوچ به دستور امامان بوده و عالماني بزرگ مثل زكريا بن آدم بدان‌جا گمارده شده، فاطمه معصومه(س) به هنگام بيماري در ساوه دستور انتقال به قم مي‌دهد (سال 201 هجري) تا در آنجا دفن شود. اين شهر از عصر صادقين به اين سو مورد تمجيد واقع مي‌شود «آشيانة اهل‌بيت» «حرم اهل‌بيت» «مصون از گزند جباران» و ده‌ها تعابير اينچنيني.

از بخش ديگر اخبار، اين استراتژي كشف مي‌شود آنجا كه در وجه تسمية قم ـ به عربي يعني: قيام كن ـ
مي‌فرمايد:
اهل آن با حضرت قائم(عج) قيام كرده، او را ياري مي‌كنند.

در آخرالزمان علم از كوفه كوچ مي‌كند و در شهري به نام قم سر در مي‌آورد و معدن علم و فضل مي‌شود به طوري كه مستضعفي در دين در تمام زمين باقي نمي‌ماند و اين نزديك ظهور قائم ماست.8 و پس از احياي قم با تركيب شيعي و گماردن عالمان برجسته و تشويق خاصان شيعه به سكونت در آن براي ساختن پايگاهي مهم در آخرالزمان است كه اگر از نگاه متجزّي و بريده به روايات به نگاه جامع و مرتبط روي آوريم به خوبي خود را هويدا مي‌نمايد.

اصل توجه به اخبار غيبي و پيش‌گويي‌ها سابقة درازي دارد. وقتي خليفة دوم، شام را فتح كرد از جمله به تفحص درباره دجال پرداخت. آيت‌الله العظمي حكيم هم از امام موسي صدر خواست تا در سوريه دربارة سفياني تحقيق نمايد... اما عجيب اينكه اين‌گونه كارها در چشم مي‌آيد اما مواجهه استراتژيك برخي از بزرگان دين با اخبار آخرالزمان به چشم نيامده و هرگز تئوريزه نشده‌اند.

حكم ميرزاي شيرازي دربارة تحريم تنباكو يك مواجهة كاملاً استراتژيك است كه ريشه در فردانگري دارد. اولاً به جاي واژگان فقهي واجب و حرام از واژگان كلامي ـ اعتقادي استفاده مي‌كند. ثانياً مستقيماً بر سر اعتقاد به مهدويت دست مي‌نهد. نه تنها نفرمود: اليوم استعمال توتون و تنباكو حرام و گناه نابخشودني است. بلكه حتي نفرمود: استعمال آن در حكم جنگ با اسلام و رسول‌الله است. بلكه فرمود: «در حكم محاربه با امام زمان(عج) است». اين حكم يك پيش‌فرض كلامي تاريخي معلوم دارد. چه نسبتي است ميان تسلط اجنبي‌ها بر اقتصاد ايران شيعي با محاربه با امام عصر(عج)؟!‌ پاسخ به اين پرسش فراتر از «تطبيق قاعدة نفي سبيل» بر مورد است و لاجرم موقعيت ايران شيعي در قبال نصرت حضرت ولي عصر(عج) را پيش مي‌آورد. همچنين وقتي امام خميني(ره) مسئولان جمهوري اسلامي را توجه مي‌دهد كه «انقلاب ما محدود به ايران نيست انقلاب مردم ايران نقطة شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت ـ ارواحنا فداه ـ است»،9 يك تبيين استراتژيك ارائه مي‌دهد. ايشان در دنباله مسئولان را تكليف مي‌فرمايد: «مسائل اقتصادي و مادي اگر لحظه‌اي مسئولان را از اين وظيفه‌اي كه بر عهده دارند منصرف كند خطري بزرگ و خيانتي سهمگين را به دنبال دارد بايد دولت اسلامي تمام سعي و توان خود را در ادارة هر چه بهتر مردم بنمايد و اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلامي است منصرف كند».10 خطر بزرگ و خيانت سهمگين چيست؟ آيا در حدّ تخلف از قوانين راهنمايي حرام است؟ يا آن هنگام استراتژيك اين وظيفة زمينه‌سازي را موجب شده و تخلف از آن خيانت به آرمان الهي و آرزوي اولياي الهي تلقي شده است تئوريزه كردن اين نگاه امروز يك ضرورت حياتي است.


1ـ3. دو بايستة مهمّ استراتژيك براي ظهور

براي يافتن استراتژي كارآمد جهت مواجهه با ظهور حضرت حجت(عج) دو گام اصلي را بايد برداشت: اول، يافتن مختصات همه جانبة ‌ظهور با توجه به اخبار معتبر معصومان. دوم، استراتژي مؤثر با نظريه اين مختصات از يك سو و نظر به امكانات بالفعل و بالقوة جهان اسلام ـ به‌ويژه تشيع ـ از سوي ديگر.

گام برداشتن در چنين طريقي اگر به يك گفتمان تبديل شود و مورد توجّه خبرگان و نخبگان جامعة اسلامي قرار گيرد بركات فراواني را براي حال و آيندة جامعه خواهد داشت.

مختصات ظهور و پس از ظهور، كشف سيماي جهان پيش روست از اين رو مترقي و پيشرفته بودن هر فكر، جريان و ايده‌اي متناسب با نسبت آن فكر و جريان با جهان پيش رو خواهد بود. اين نظام ارزش‌گذاري اجتماعي، اقبال و ادبار‌هاي عمومي را عرضه خواهد كرد. اقلّ منفعت چنين ارزش گذاري‌اي خروج از غرب‌زدگي مزمن جهان اسلام و بي‌ارزش شدن آرمان‌هاي ارتجاعي يا اكنون زدة روشنفكري مي‌باشد، كه اين خود، هويت و استقلال ملي ـ مذهبي را در پي خواهد داشت. ازباب «تعرف الأشياء بأ ضدادها» به يك مثال عيني در تاريخ معاصر توجه نماييد. بيش از 200 سال است كه ايرانيان با تمدن غرب آشنايند. در تمام اين 200 سال، جريان و جنبشي اجتماعي ـ سياسي در پي اخذ و تمسك از اين تمدن بوده است. گرچه اين جريان تاريخي يك طيف به حساب آمده، بنابراين شدت و ضعف غرب زدگي در آنها به يك ميزان نبوده و بالتبع قرائت‌ها و مدل‌هاي اعتصام و تمسك به غرب نيز در اين دو قرن متفاوت بوده است، اما اين واضح است كه در دهه‌هاي معاصر، در نوبت‌هايي، اين جريان به مطالبه‌اي اجتماعي ـ سياسي بدل شده است و در هر دوره‌اي همة سرمايه‌هاي ملي ـ معنوي را به خود مشغول نموده است ـ چه در جانب اثبات چه در جانب نفي ـ وقتي تنها راه پيشرفت و ترقي رسيدن به اتوپياي غرب قلمداد و اين تصوّر از لايه‌هاي فكري ـ فرهنگي به لايه‌هاي اجتماعي ـ‌ سياسي جامعه كشيده شود، تبديل به يك مطالبة اجتماعي مي‌شود و هزينه‌هاي بسيار مي‌گيرد. ادبيات و هنر از آن تأثير مي‌گيرد به طوري كه از آن پس فيلم‌ها, رمان‌ها و تصنيف‌ها، آرمان دمكراسي ليبرال و لوازمش گوهر مقصودشان مي‌شود. در ساختار قدرت و نهادهاي مدني، اصطلاحات سياسي شعار مي‌شود و به عنوان نمونه، علي‌رغم ده‌ها مشكل معيشتي مردم, استاندارد هر 10 نفر يك روزنامه، دنبال مي‌شود. حتي تمرين دموكراسي به مدارس راه مي‌يابد و يك برنامة‌ ملي مي‌گردد. همة لوازم دموكراسي ليبرال در اقتصاد، حقوق و سياست تئوريزه مي‌شود و از همه بدتر با معيار قرار گرفتن مدرنيزم و آرمان جديد دست په پيرايش دين مي‌رود و قرائاتي متناسب با مدرنيزم از دين عرضه مي‌شود. متدها و مدل‌هايي مثل قبض و بسط تئوريك شريعت، هرمنوتيك، وحدت متعالي اديان, اجتهاد مدرن و … براي آشنايان به اين جريان شناخته شده است. حال اگر گفتمان مهدويت به عنوان يك رويكرد اجتماعي ـ فرهنگي، نه صرفاً كلامي ـ تاريخي يا فردي ـ معنوي بر جامعه سايه اندازد و در پرتو آن مختصات جهان پيش رو يافته شود آيا چنين تزهايي مترقي و رو به جلو و پيشرفته تلقي مي‌شوند؟ آيا تمدني كه در سطح كلان دارد دوران اضمحلال خود را طي مي‌كند اتوپيا و آرمان بخشي از جامعه شيعي قرار مي‌گيرد و بهترين استعدادها و امكانات را صرف خود مي‌نمايد؟

درگفتمان مهدويت به جاي تمرين دموكراسي ـ اين شرك مشاع و ظلم بالسويه ـ عدالت خواهي به دانش‌آموزان مي‌باورانيم. به جاي حقوق اومانيستي بشر, تكاليف الهي و اخلاقي اسلامي مطالبة مردمان مي‌گردد و هنر و ادبيات، آموزش و پرورش و حقوق و سياست و اقتصاد همه از جهان پيشرو تأثير مي‌گيرد و در يك كلام به جاي «عصري كردن دين» به ديني كردن عصر كه در آينة فردا هويداست كمر مي‌بنديم.


2. پيش‌نيازهاي فكري ـ فرهنگي

شايع شدن گفتمان مهدويت در ميان سطوح فكري جامعه و توجه استراتژيك به اخبار غيبي آخرالزمان يك بسترة فرهنگي مناسب مي‌خواهد. برخي رسوبات غلط فرهنگي، تلقي‌هاي اشتباه ديني ياعادات بد مي‌تواند موانعي براي جلوگيري از پيدايش اين بسترة فرهنگي باشد. در اينجا به چند پيش‌نياز فكري ـ فرهنگي مهم‌تر در اين باره مي‌پردازيم.


2ـ1. جمع بين اعتقاد به تقدير علمي و عيني خداوند با زمينه سازي

بي‌ترديد از ديرزمان، وفاق بين فاعليّت تامّ الهي و اختيار انساني و هم جمع بين تقدير و قضاي الهي با برنامه ريزي و تدبير انساني دغدغة دينداران بوده است. حتي براي عموم مردم، گاه اين مسئله به شكل سئوال و گاه شبهه در آمده و ذهن متكلمان و فيلسوفان بسياري را به خود مشغول كرده است. از طرفي درك تفصيلي مطلق حق ـ امرٌ بين الامرين ـ دركي آسان و زودرس نيست. از سوي ديگر اهل ايمان معمولاً‌ تفكر تفويضي را لايق ايمان نمي‌يابند، پس لاجرم قاطبة مردم به تفكر جبري نزديك‌ترند؛ به خصوص كه در جهان اسلام تفكر اشعري با رويكرد جبرگرايانه بيشتر از معتزلي بين عامة مردم شايع و در سطوح فرهنگ راه يافته است.

در زندگي معمولي ـ هم در ساحت فردي و هم اجتماعي و هم كلان ـ كه افراد و سياست‌مداران از جنبة‌ فاعليّت تامّ الهي و تقدير علمي و عيني جهان توسط خداوند, غفلت دارند به راحتي برنامه‌ريزي و تدابير كوچك و بزرگ براي فرد و جامعه شكل مي‌گيرد. اما مشكل پروژة استراتژي براي ظهور اين است كه لنگة ديگرش بر همان بعد مغفول تكيه دارد و مي‌خواهد به تقدير علمي و عيني جهان و فاعليّت تامّ الهي توجه داده، مبتني بر آن ـ كه در اخبار غيبي انعكاس يافته ـ
دست به برنامه‌ريزي براي فردا و خلق استراتژي براي ظهور برند. اگر بگوييم همين نقش عمده‌اي در عدم استفاده استراتژيك از اخبار آخرالزمان داشته است اغراق نكرده‌ايم. چون چنين جايگاهي براي استراتژي‌سازي براي ظهور موجب مي‌شود بحث از قضا و قدر و اختيار از حاشيه به متن بيايد و كاربران را وارد چالش نمايد. صورت كلامي ـ فلسفي دادن به اين چالش به طور خلاصه اين چنين است:
در خلق استراتژي‌ها براي فردا بر اساس اخبار غيبي به دنبال چه هستيم؟

لابد دنبال آماده شدن براي ياري حق و جلوگيري از دشمنان در دشمني و مانند آن هستيم. اين از دو حال خارج نيست: يا موفق مي‌شويم يا نمي‌شويم و هر دو باطل است. بدين بيان, جلوة موفقيت، به عقب افتادن ظهور است چون اتفاق دجال و فتنه‌اش بايد بيفتد… به عقب افتادن ظهور هم نقض غرض ماست چون منظور از استراتژي‌ها و زمينه‌سازي‌ها،
جلو انداختن ظهور بود نه تأخير آن اما اگر موفق نشويم يعني علي‌رغم برنامه‌ريزي و تلاش,‌ نتيجه‌ همان بشود و آن فتنه بيايد و تخريب‌هايش را به بار نهد، در اين صورت كار عبث انجام داده‌ايم. فكر و عمل و سرمايه‌هاي بسياري را بدون نتيجه هزينه كرده‌ايم پس استراتژي سازي مبتني بر اخبار غيبي ـ كه حاكي از تقدير الهي است ـ يا به نقض غرض، يا به لغو و عبث مي‌انجامد. اين برداشتي غلط از سنت تقدير الهي و زمينه سازي انساني است واقعاً مي‌توان موفق شد و هيچ نقض غرضي هم رخ ندهد، بلكه ظهور ـ كماً‌و كيفاً ـ جلو افتد.


بدين بيان:

الف ـ برنامه‌ريزي و تدابير انساني از سوي دوست و دشمن به مثابة ماده (به معناي فلسفي) براي پذيرش صورت (قضاي الهي) از جانب خداوند است.

صورت, همان ظهور و مواجهة نهايي حق و باطل و فرجام خاصّ آن است كه انشاء الهي است. ماده يعني برآينده همة تلاش‌هاي خوبان و بدان كه ظرف و محلّ پذيرش اين صورت و موضوع فاعليّت تامّ الهي است.

ب ـ اعتقاد به بداء الهي، يعني امكان تغيير در كمّ و كيف ظهور
بدين معنا، وقت و زماني كه در لوح محو و اثبات براي ظهور مقرّر شده قابل تغيير و عقب و جلو افتادن است. غير از وقت, موقعيت جناح حق و باطل, ميزان قدرت ياري و دشمني نيز لايتغير نيست و قابليت و ضعف دارد. از اين رو دو نتيجة‌ مهم در فرازهاي بعد به دست مي‌آيد.

ج ـ يك سوية زمينه سازي, پيرامون ياري امام(ع) است. در اين سويه, فعاليت ما ـ كه به مثابة مادة ظهور است ـ لااقل مي‌تواند منجر به تعجيل ظهور، يعني بداء در كمّ ظهور گردد. افاضة صورت ظهور از سوي خداوند نيازمند پيدايش نصابي از ياري و محافظت در خوبان است. اگر آن نصاب زودتر حاصل شود، از اين حيث ظهور تسريع مي‌شود و اگر نه به تأخير مي‌افتد. در واقعيت عيني نيز مي‌دانيم ظهور موسي بن عمران براي نجات بني اسراييل به خاطر تلاش آنها 400 سال تعجيل شد و فرج آل محمد(ص) تاكنون چند بار به تأخير افتاده است.

اسحاق بن عمار از امام‌صادق(ع) روايت مي‌كند كه: «اين امر وقت معيني داشت و آن سال 140 بود اما شما افشا كرديد و خداوند آن را به تأخير انداخت».11 از اين رو خلق استراتژي براي تأمين نصاب (هر چه باشد) يك تكليف منتظران است. پس آنچه به ترتيب عمومي شيعه و درنتيجه زودتر حاضر شدن افراد اصلي و كليدي ـ كه به عدد لشكريان بدرند ـ و هم كارهايي كه به تسريع تشكيل پرچم‌هاي هدايت و ياري در يمن و … شود ( اگر نصاب ظهور باشد) مي‌تواند باعث تعجيل ظهور گردد.

د ـ سوية ديگر زمينه‌سازي, شناسايي و آمادگي در مقابله با فتنة‌ دشمنان امام عصر(ع) است كه اين هم با لازمة ديگر بداء جفت مي‌شود. از ديگر لوازم بداء اين بود كه قدرت بالفعل دشمن در حين ظهور نيز قابل تغيير است. مثلاً سفياني، يك قدر معين و غير قابل تغيير از قدرت مخاصمه با حضرت حجت(عج) ندارد.

آمادگي قبلي و تهيّأ ياران مي‌تواند از اين قدرت بكاهد و كمي تهيّأ آنها (علي‌رغم تأمين نصاب و بالتبع رخ دادن ظهور) مي‌تواند مشتق‌هاي بيشتري براي جنود حق در حين ظهور و پس از آن داشته باشد.

فرق بين اين مطلب با فراز قبل اين است كه حدي خاص از دشمني و جحود، و هم دوستي و خلوص نصاب رخ دادن ظهور در تقدير الهي است. اينجا بداء در وقت ظهور (كمّ ظهور) قابل تصور است. علم تفصيلي به ميزان و به‌ويژه به مصداق اين نصاب آن‌قدر كه به تعيين وقت ظهور بينجامد، در دست ما نيست از اين‌رو، تعيين وقت (توقيت) و برنامه‌ريزي براي ظهور در وقت معين صورت نمي‌پذيرد و ممنوع شده است.

اما غير از نصاب در ماده (دوست و دشمن) براي پذيرش نشئه ظهور, كمال و نقصي بالاتر از حدّ نصاب هم تصور دارد. از ديگر لوازم بداء، تغيير در اين كيفيت است. براي مثال خروج سفياني با ميزاني از دشمني، لازمة ظهور است. عبدالملك بن اعين مي‌گويد، نزد امام باقر(ع) سخن از قائم(ع) به ميان آمد، من گفتم اميدوارم كه ظهور نزديك باشد و سفياني دركار نباشد. امام(ع) فرمودند: «به خدا قسم او حتمي است و چاره‌اي از آمدن او نيست».12

اما اينكه قدرت دشمني او و ابراز و امكانات دشمني او چقدر باشد؟ چيز ثابت و غير قابل تغييري نيست و همين موجب مي‌شود دست ياران براي برنامه‌ريزي و استراتژي جهت كاهش قدرت دشمني او و هم ساير فتنه‌ها باز گردد. از اين‌رو استراتژي‌هاي كارآمد در كمّ و كيف ظهور دخيل‌اند، نه لغوند و ناموفق و نه به نقض غرض مي‌انجامد.

ه‍ ـ متناظر بودن كارآمدي استراتژي‌ها دربارة ظهور با تدابير شخصي
در روايات باب بداء روايات زيادي داريم كه تدابير و رفتارهايي خاص از سوي بنده موجب تغيير زمان مرگ او (علي رغم تقدير شدنش) گرديده است. مثلاً در روايت است كه، مردي كه ازعمرش جز سه سال باقي نمانده بود با صلة رحم عمرش به 33 سال كشيده شد و برعكس كسي كه 33 سال از عمرش باقي مانده بود با قطع رحم به 3 سال يا كمتر كاهش يافت.13 اين بداء در كميّت عمر است اما تدبير و رفتارهاي انساني در كيفيت عمر هم تأثير مي‌كند و مرگ و حيات خوب و بد را منجر مي‌شود. براي نمونه امام باقر(ع) فرمود: «هيچ انساني نيست كه پيش روي مؤمني از او بدگويي كند و طعنه زند مگر اينكه به بدترين شكل مي‌ميرد».14 از اين نمونه در روايات ما بسيار زياد است. به خوبي مي‌بينيد رفتاري كميت مرگ و حيات را تغيير مي‌دهد و رفتاري كيفيت آن‌را. همين مسئله در سطح كلان ـ كه باز حوزة عمل بداء است ـ هم رخ مي‌دهد. ابوحمزه ثمالي مي‌گويد، به امام باقر(ع) عرض كردم: امام علي(ع) مكرر مي‌فرموده تا سال 70 بلا است و پس از 70 رخا و گشايش، اما سال 70 گذشت و رخايي ديده نشده؟ امام باقر(ع)‌فرمود: «اي ثابت! خداوند وقت اين امر (رخا و گشايش) را سال 70 معين كرده بود پس وقتي امام حسين(ع) كشته شد، غضب خداوند بر اهل زمين شدت گرفت پس به سال 140 تأخيرش انداخت. ما آن‌را براي شما گفتيم و شما افشا كرديد و كشف سرّ ما كرديد، پس خداوند باز به تأخير انداخت و ديگر برايش وقتي مشخص نكرد. سپس آية «يمحو الله ما يشاء و يثبت» (آيه بداء) را تلاوت فرمود».15
ادامه دارد...

محسن قنبريان
ماهنامه موعود شماره 88

پي‌نوشت‌ها:

1. كنزالعمال، خ 38657.
2. ر.ك: معجم احاديث الامام المهدي مؤسسه المعارف الاسلاميه در 5 جلد 1941 حديث؛ منتخب الاثر في الامام الثاني عشر اثر آيت‌الله صافي گلپايگاني در سه جلد 1278 حديث را جمع آوري و دسته‌بندي كرده‌اند.
3. قرآن كريم در سورة يوسف، آيات 23 تا 49 اين قصه را باز گفته است.
4. اول ما يبدأ به قائمنا سقوف المساجد فيكسرها. ر.ك: وسايل الشيعه، ج 2، كتاب الصلو\ ابواب احكام المساجد، باب 9، روايت 2 و 4 و هم باب 15 ج 1 و 4.
5. ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 19.
6. سورة آل عمران (3)، آية 55.
7. سورة بقره (2)، آية 146.
8. ر.ك: بحارالانوار، ج 60، ص 213، ح 2، ص 216، ج 37 و 38 و 40.
9. صحيفة نور، ج 21، ص 108.
10. همان.
11. الغيبه، باب 16، حديث 8.
12. همان، ص 312.
13. تفسير عياشي، ج 2، ص 229 سوره رعد (13)، ذيل آية 39.
14. الكافي، ج 2، ص 361، ح 9.
15. تفسير عياشي، ج 2، ص 218، سوره رعد (13)، ذيل آية 39.

 

آخرالزمان... /گفت‌وگویی كوتاه با حجت‌الاسلام و المسلمین علی اكبر مهدی‌پور

در احادیث، علل فتنه‌ها بیان شده كه با ریشه‌یابی آنها و پرهیز از عوامل آنها، انسان می‌تواند خودش را در برابر این فتنه‌ها بیمه كند كه به شماری از آنها اشاره می‌كنیم.

زلزله و طوفان در اثر آوازه‌خوانى؛ مرگ‌هاي ناگهانى در اثر شيوع بي‌بند و بارى؛ خشكسالی در اثر كم‌فروشی و ربا؛ سيطرة دشمن در اثر پيمان‌شكنى؛ رانش زمین در اثر روابط نامشروع؛ سیطرة رهبران نكوهیده در اثر رواج تصوّف...

اشاره:

حجت‌الاسلام و المسلمین علی‌اكبر مهدی‌پور از محققان بنام حوزة مهدویت هستند. تاكنون آثاری چند از ایشان در این زمینه چاپ و منتشر شده است. از آن جمله می‌توان به ترجمة اثر گران‌سنگ روزگار رهایی ـ تألیف كامل سلیمان ـ دربارة موضوع آخرالزمان؛ علایم و نشانه‌های آن و آثاری دیگر دربارة شناخت امام عصر(ع) اشاره كرد. مقالاتی از ایشان نیز دربارة آخرالزمان در اسلام و نشانه‌های ظهور در شماره‌های گذشته موعود تقدیم خوانندگان گرامی شده بود. به همین مناسبت گفت‌وگویی كوتاه با ایشان ترتیب دادیم كه همچون همیشه، با روی باز و آغوش گشودة این عزیز روبه‌رو شد. امید كه مقبول طبع شما قرار گیرد.

آخرالزمان به چه معنی است و به چه مقطعی از زمان اطلاق می‌شود؟

در كتب آسمانی و ادیان الهی به دوران پایان زندگی انسان در این جهان آخرالزمان گفته می‌شود.

با توجه به تعبیر پیامبر اكرم(ص) كه فرمود: «انا و السّاعة كهاتین؛ من و قیامت همانند این دو هستیم. دو انگشت سبابه‌شان را هم نزدیك كردند.»1 بعثت پیامبر سرآغاز آخرالزمان به شمار می‌آید. در بحارالانوار، در بیش از سی حدیث از پیامبر اكرم(ص) به عنوان پیامبر آخرالزمان تعبیر شده است. در سی و هفت حدیث از ظهور آقا بقیّـة الله(ع) در آخرالزمان گفت‌وگو شده است. در ده‌ها حدیث از رواج ستم در آخرالزمان، بازگشت حضرت عیسی در آخرالزمان، یاران حضرت مهدی(ع) در آخرالزمان، بانگ آسمانى، رجعت امامان و خروج دابـة ‌الارض در آخر الزمان گفت‌وگو شده است. در شماری از احادیث عصر پیامبر، عصر امیرمؤمنان(ع) و عصر امام صادق(ع) نیز تعبیر آخرالزمان اطلاق شده است. در تعدادی از احادیث از تأسیس «زوراء» یعنی بغداد در آخرالزمان گفت‌وگو شده است. بنابراین واژة آخرالزمان واژة كشداری است و به دو معنی اطلاق می‌شود 1. به معنی اعمّ و به اصالت، یعنی از بعثت پیامبر تا آغاز قیامت و 2. به معنی اخصّ، یعنی به عصر حضرت مهدی(ع) كه آن نیز به دو بخش متمایز، پیش از ظهور و بعد از ظهور تقسیم می‌شود. برداشت مسلمانان عصر رسالت، نزدیك شدن رستاخیز و كوتاهی این مكتب است؛ ولی در منابع زرتشتی و مسیحی از سلطنت هزار سالة منجی سخن رفته، در تاریخ طبری مدت آخرالزمان هفت هزار سال تعیین شده ولی در آموزه‌های شیعی مدت حكومت حضرت مهدی(ع) سیصد و نه سال تعیین شده، ولی دوران رجعت بسیار طولانی است كه از فرمانروایی پنجاه هزار سالة امام حسین(ع) و چهل و چهار سالة امیرمؤمنان(ع) گفت‌وگو شده است.

آخرالزمان چه نسبتی با دوران ظهور دارد؟

آخرالزمان به بخش پایانی جهان گفته می‌شود، هر چه به پایان جهان نزدیك‌تر بشویم انطباق این كلمه با آن مقطع زمانی قوی‌تر خواهد بود، دولت كریمة اهل بیت(ع) آخرین دولت در جهان است و در بخش پایانی جهان یعنی در مقطع آخرالزمان ـ به معنی خاص ـ قرار دارد. تنها در بحارالانوار، سی و هفت حدیث از ظهور امام زمان(ع) در آخرالزمان، در شش حدیث از یاران خاصّ حضرت در آخرالزمان، در چهار حدیث از رجعت امامان(ع) در آخرالزمان، در ده‌ها حدیث از حوادث آخرالزمان در آستانة ظهور و در ده‌ها حدیث از ترسیم سیمای جهان در عصر ظهور سخن رفته است. پس واژة آخرالزمان رابطة تنگاتنگی با دوران ظهور دارد.

در آموزه‌های اسلامی چه تصویری از آخرالزمان ارائه شده است؟

با توجه به تقسیم آخرالزمان به دو بخش متمایز: پیش از ظهور و بعد از ظهور، در آموزه‌های اسلامی نیز تصویری كاملاً متفاوت از آخرالزمان ارائه شده است: 1. قتل، غارت، جنگ، كشتار، سیل، زلزله، طوفان، بلاهاي طبيعى، مرگ‌هاي ناگهانى، حكومت اشرار، خشك‌سالى، قحطى، بي‌عفتى، گستاخی جوانان، بی‌بركتی عمر، بی‌احترامی به پدر و مادر، بی‌اعتنایی به دانشوران، قصاوت دل‌ها، بي‌مروّتى، رواج دل فروشى، آوازه خوانى، رواج مترفین، شیوع رشوه و ربا، مدعیان دروغین، نفاق و دورویی و علنی شدن روابط نامشروع، شیوع روز افزون فساد در جامعه، در بخش نخستین و بدتر شدن روز به روز آن در آستانة ظهور؛

2. آبادانی جهان، عدل فراگیر، احياي ارزش‌هاي انساني و اسلامى، برقراری مساوات، وفور نعمت، نزول بركات، پایان چالش‌ها، طلوع جامعة بشرى، سازش انسان با طبیعت، دنیای ارتباطات، پیروزی حق بر باطل، وراثت صالحان، شكوفايي تكامل اجتماعي و طبيعى، دوران فنّاورى، استخلاف انسان، بي‌نيازي از انرژي خورشيدى، دانش برتر، حكومت واحد جهاني بر اساس عدالت و آزادى، پایان غم‌ها و سرآغاز شادی‌ها در دوران پس از ظهور.

چگونه می‌توان از فتنه‌های آخرالزمان نجات یافت؟

در آموزه‌های اسلامی راه‌های فراوانی برای محفوظ ماندن از فتنه‌های آخرالزمان ارائه شده كه از آن جمله است: 1. پايبندي به آموزه‌هاي دينى؛ 2. پارسایی و پرهیز از گناه؛ 3. كثرت دعا برای فرج؛ 4. شكيبايي و خويشتن دارى؛ 5. حفظ زبان و رازدارى؛ 6. گمنامی و فرار از اشتهار؛ 7. قطع رابطه با مترفین؛ 8. مجالست با علماي ربانى؛ 9. مداومت به توسل و دعا و دعاهای رسیده از معصومین برای عصر غیبت؛ 10. توجه دائم به حضرت بقیّةالله(ع) و انتظار لحظه به لحظة فرج.

در احادیث، علل فتنه‌ها بیان شده كه با ریشه‌یابی آنها و پرهیز از عوامل آنها، انسان می‌تواند خودش را در برابر این فتنه‌ها بیمه كند كه به شماری از آنها اشاره می‌كنیم.

1. زلزله و طوفان در اثر آوازه‌خوانى؛ 2. مرگ‌هاي ناگهانى در اثر شيوع بي‌بند و بارى؛ 3. خشكسالی در اثر كم‌فروشی و ربا؛ 4. كاهش محصول در اثر منع زكات؛ 5. سيطرة دشمن در اثر پيمان‌شكنى؛ 6. رانش زمین در اثر روابط نامشروع؛ 7. مستجاب نشدن دعاها در اثر نفاق و دورويى؛ 8. ترس و وحشت در اثر رشوه؛ 9. تسلط اشرار در اثر ترك امر به معروف و نهی از منكر؛ 10. طوفان و گردباد در اثر منكرات؛ 11. از بین رفتن بركات در اثر فرار از علما؛ 12. گرفتاري همگاني در اثر دورويي و رياكارى؛ 13. سیطرة رهبران نكوهیده در اثر رواج تصوّف.

با ریشه‌یابی فتنه‌ها و پرهیز از عوامل آن، انسان را می‌توان در برابر فتنه‌ها بیمه كرد. ان‌شاءالله.

پی‌نوشت‌:

1. شیخ مفید، امالى، ص 212.

 

آخرالزمان، عصر ظهور؛ علايم و نشانه‌ها

اشاره:
اين صفحه اختصاص به طرح پرسش‌ها، شبهات و مسائلي دارد كه براي شما عزيزان مطرح شده و يا در محيط خانواده، مدرسه، دانشگاه يا محل كار شما از آن‌ها صحبت به ميان آمده است؛ چه در موضوع مهدويت و چه در ساير زمينه‌هاي اعتقادي و اخلاقي.
پس دست به كار شويد و از همين حالا پرسش‌هاي خود را با ما در ميان بگذاريد. ما هم سعي مي‌كنيم پاسخ‌هاي مناسبي به آن‌ها بدهيم.
همان طور كه مستحضريد پس از انتهاي هر سخنراني در سلسله نشست‌هاي ماهانه فرهنگ مهدوي، پرسش‌هاي حاضران با سخنران جلسه طرح مي‌شود. در اين شماره سؤالاتي را كه در سومين نشست با عنوان «آخرالزمان و نشانه‌هاي ظهور» و با حضور حجت‌الاسلام مهدي‌پور طرح شده است، تقديم شما عزيزان مي‌شود.

 آيا
l در علائم حتمي هم امكان بداء وجود دارد؟
 از امام صادق(ع) مشابه اين¡ سؤال را پرسيدند، حضرت پاسخ دادند: «بلي». خداوند متعال برنامه‌اي را كه تنظيم مي‌كند حق دارد آن را جلو يا عقب بيندازد و هر تصرفي كه صلاح ديد در آن بنمايد. خداوند متعال در قرآن كريم مي‌فرمايد: يهوديان گفتند: «دست خدا بسته است. [به آن‌ها] بگو دست خدا باز است و هر گونه بخواهد عمل مي‌كند.1» بنابراين امكان بدا براي خداوند محفوظ است. اما در عين حال از حكمت او به دور است كه پيامبر رحمت(ص)‌ و ائمة هدي(ع) با قاطعيت تمام بفرمايند: «مهدي بدون سفياني نخواهد بود» ولي ناگهان موعدش كه رسيد خداوند روي ايشان را زمين بگذارد و غير از آن عمل كند.2 البته آن‌قدر اين احتمال بداء براي اصحاب ائمه(ع) به طور جدي بيان شده بود كه راوي از حضرت مي‌پرسد مي‌ترسم در اصل ظهور حضرت بداء رخ بدهد كه ايشان جواب مي‌فرمايند:
نه ظهور وعدة الهي است و خداوند خلاف وعده‌اش عمل نمي‌كند.

 در برخي
l روايات آمده كه ايرانيان قبل از ظهور با غربيان در منطقة عراق وارد جنگ مي‌شوند و در برخي روايات ديگر هم اين واقعه پس از ظهور بيان شده، كدام يك صحيح است؟
 يماني و سفياني هر دو پيش از ظهور قيام مي‌كنند و به كوفه وارد¡ مي‌شوند. حدود يك ماه پس از ظهور حضرت، سفياني دستگير مي‌شود و در كنار درياچه طبريه، به فرمان ايشان و به دست يماني سرش بريده مي‌شود. ايرانيان از همان ابتدا در كنار حضرت هستند. عبارت «يوطئون للمهدي سلطانه» (براي حكومت مهدي(ع) زمينه‌سازي مي‌كنند) از طريق اهل سنت به ما رسيده ولي در روايات ما نقل نشده است. در عين حال خروج خراساني يا حسني از بلخ يا شهرهاي ديگر افغانستان و عبورش از ايران در احاديث ما يافته مي‌شود كه البته فقط سفياني و يماني در زمرة علايم حتمي هستند.
مرحوم آيت‌الله قزويني در كتاب المهدي(ع) من المهد الي الظهور تصريح كرده‌اند كه خراساني از علايم حتمي نيست ولي در عين حال روايتي هم نقل شده كه ورود خراساني، سفياني و يماني به كوفه در يك ماه و يك روز و يك ساعت است.

 سفياني كيست و
l آيا اين كه مي‌گويند الآن در ارتش سوريه خدمت مي‌كند، راست است؟
¡ سفياني شخصي است كه در وادي يابس و در نزديكي دمشق متولد مي‌شود. نام او عثمان و نام پدرش عنبسه است. آبله‌رو، چشم زاغ، مو بور و سرخ روي، چهارشانه و قدش كمي بلندتر از حد متوسط است كه در روايات بسياري به آن تصريح شده است.
اما اين كه آيا الآن در لشكر سوريه هست يا نه، سه مستند براي آن وجود دارد:
1. مرحوم بهلول كه خودم از ايشان پرسيدم و گفتند كه او را ديده‌اند؛
2. امام موسي صدر كه به امر آيت‌الله حكيم از حافظ اسد مي‌پرسد كه آيا شخصي به نام عثمان بن عنبسه در سپاهيان شما وجود دارد؟ كه پس از جستجو مشخص مي‌شود چنين شخصي با آن اوصاف وجود دارد و خودشان نقل مي‌كردند كه او را ديده‌اند؛
3. حاج ميرزا علي آقا مقدس نامي بود كه فرزندش شيخ حسن از شاگردان مرحوم آيت‌الله العظمي مامقاني است. وي به مكه رفته بود و در مسير برگشت همراه با كاروان از فلسطين آمده بودند. شبي كه در آن جا استراحت كرده بودند، سر و صداي زيادي به گوششان رسيده بود. صبح كه از علت سر و صدا پرسيده بودند، اهالي آن جا گفته بودند كه عنبسه نامي صاحب فرزند شده كه نام فرزندش را عثمان نهاده است. او در حال وضو گرفتن بوده كه يكي از اهالي آن قبيله مي‌پرسد آيا شما شيخ محمدحسن مامقاني را مي‌شناسيد؟ گفته بود: بله. آن شخص گفته بود: درگذشت. پرسيده بود:كي؟ گفته بود: همين الآن با توجه به اين كه حدود 97 ـ 96 سال پيش آن هم در صحرا راديو، تلويزيون و ديگر ابزارهاي ارتباطي وجود نداشته اين يك خبر غيبي به شمار مي‌آيد. كه بعد هم وقتي ميرزا علي آقا به نجف برمي‌گردد مي‌بيند صحبت او مطابق واقع بوده است. قرآن كريم تعبيري دارد كه مي‌فرمايد:
إنّ الشياطين ليوحون الي اوليائهم.3
و در حقيقت شيطان‌ها به دوستان خود وحي مي‌كنند.
اين كه الآن رسم شده عده‌اي به صرف خبر دادن از امور غيبي‌اي كه مطابق واقع از آب درمي‌آيد خود را از اولياي الهي جا مي‌زنند از همين دست است و نبايد فريب بخوريم. خلاصه اين كه در آن جمع و قبيله و با آن توانايي چنين شخصي به دنيا آمده بود. اگر آن شخص الآن زنده باشد حدود 97 ـ 96 سال سن دارد و هرچند دورة ما دوره‌اي است كه مديريت و رهبري جريان‌ها چندان به سن مربوط نيست و هر كس مي‌تواند حتي با يك گوشه نشستن هم جريان‌ها را رهبري كند ولي باز با اين حال هيچ كدام از اين سه ماجرا نمي‌تواند دليل وجود سفياني وعده داده شده باشد؛ چرا كه گفته‌اند سفياني نامش، عثمان بن عنبسه است نه اين كه هر كس نامش عثمان بن عنبسه بود سفياني است. [ان شاء الله بعد ازظهور حقيقت اين امر براي ما مشخص خواهد شد و خواهيم ديد آيا اين شخص واقعاً سفياني هست يا نه.]

 چطور مي‌توان رواياتي را كه مي‌گويند
l امر ظهور ناگهاني فرامي‌رسد يا خداوند امر حضرت را يك شبه اصلاح مي‌كند با روايات نشانه‌هاي ظهور جمع كرد؟
 آن كه فرموده‌اند «ظهور ناگهاني است» به¡ معناي اين نيست كه بدون علايم باشد؛ بلكه منظور اين است كه كل حوادث كه از خروج سفياني و يماني آغاز مي‌شود ناگهاني و غيرمترقبه است. علت ناگهاني بودن ظهور هم آن است كه مردم در آن زمان انتظار ظهور را نمي‌كشند و گمان مي‌كنند كه صدها يا هزاران سال بعد ظهور اتفاق خواهد افتاد. و به همين جهت است كه واقعة ظهور را «بغتة» يا ناگهاني خوانده‌اند.

 وضعيت ايران در آستانة ظهور چگونه است و
l ايرانيان چه نقشي در آن زمان و پس از ظهور خواهند داشت؟
 در زمان¡ ائمه(ع) از ايرانيان با عنوان عجم‌ها ياد مي‌شد كه در نقشه‌هاي قديمي چاپ تركيه و ديگر كشورها ايران را با استناد به همين مطلب عجمستان مي‌خواندند. عجم يعني غير عرب. ولي عموماً براي ايران از اين واژه استفاده شده و براي ديگر اقوام كمتر اين واژه را به كار برده‌اند.
روايتي را فقط از ابن عربي ديده‌ام كه گفته اصحاب حضرت فقط عجم‌ها هستند و حتي يك نفر عرب هم در ميان آن‌ها يافته نمي‌شود. البته روايات و احاديث فراواني داريم كه مي‌گويند تعداد عرب‌ها در آن روز بسيار كم است ولي با آن تعبير فقط همان يك روايت موجود است. با توجه به رواياتي كه تعداد زيادي از اصحاب پيامبر(ص) و حضرت علي و ديگر ائمه(ع)؛ نظير سلمان، ابوذر، ابودجانه، عمار، مقداد و زراره را در زمرة اصحاب حضرت مهدي(ع) برشمرده‌اند، نمي‌توانيم به آن روايت خيلي اعتماد كنيم.
آنچه مسلم است اين‌كه در ميان ياران حضرت مهدي(ع) تعداد زيادي ايراني وجود دارد. در حديث آمده كه در كوفه چادرها را برپا مي‌كنند و عجم‌ها قرآن را به مردم مي‌آموزند.
ايرانيان پس از اسلام در ادبيات، حديث و تاريخ اسلام نقش چشم‌گيري داشته‌اند. جالب است بدانيد مؤلفان صحاح سته اكثراً ايراني هستند. البته در ميان اصحاب ائمه(ع) هم تعدادشان بسيار زياد بوده است. ولي آنچه به نقش ايرانيان در آستانة ظهور مربوط مي‌شود، مسئلة خراساني، حسني، مروزي و امثال آن‌هاست كه مثلاً حضرت گنج‌هايي در طالقان دارند كه اين گنج از جنس طلا و نقره نيست بلكه كساني هستند كه آن حضرت را به حق شناخته‌اند و جزو ياوران ايشان خواهند بود. خلاصه اين كه ايرانيان در جريان ظهور نقش دارند ولي تعدادش به آن بستگي دارد كه چه قدرش را ما بپذيريم.

 گفته شده بعضي از شخصيت‌هاي بزرگ و خواص مثل
l آيت‌الله بهجت زمان ظهور را مي‌دانند و تنها عوام مردم هستند كه نمي‌دانند ظهور چه زماني اتفاق خواهد افتاد. آيا اين مطلب صحت دارد؟
 مسلماً نه. در مورد¡ آيت‌الله بهجت دروغ‌هاي بسياري ساخته و نقل مي‌كنند. مثلاً ايشان رسمشان بر اين است كه وقتي اذان را گفتند چه وضو داشته باشند چه نه، مجدداً وضو مي‌گيرند. به همين جهت حدود بيست دقيقه بعد از اذان به مسجد مي‌آيند و نماز را اقامه مي‌كنند حالا از اين ماجرا آمده‌اند و اين دروغ را ساخته‌اند كه آيت‌الله بهجت هر روز بعد از اذان نمازش را به حضرت بقيةالله(ع) اقتدا مي‌كنند و بعد از آن به مسجد مي‌آيند و دوباره نماز مي‌خوانند.
مگر كسي كه نمازش را به حضرت اقتدا كرده مي‌تواند دوباره همان نماز را اعاده كند. هر بار كه خدمت آقازادة ايشان، علي آقا، مي‌رسيم اين مطالب را تكذيب مي‌كنند.
يكي ديگر از دروغ‌ها هم اين است كه مي‌گويند روزي ايشان در نماز افتادند و غش كردند. بعد از اين كه روي ايشان آب ريختند و ايشان را به هوش آوردند، از علت بي‌هوشي پرسيدند. آيت‌الله بهجت فرمودند كه قاتل امام زمان(ع) به دنيا آمد. آخر آقا بقيةالله(ع) كه قاتل ندارند و ايشان به مرگ طبيعي از دنيا خواهند رفت. روايت «ما منّا الامسموم او مقتول: همة ما (ائمه) يا مسموم يا كشته مي‌شويم» كه در عيون اخبار الرضا(ع) آمده، هم سند ندارد و هم شامل حضرت مهدي(ع) نمي‌شود. وقتي حضرت جهان را پر از عدل و داد مي‌كند به طوري كه از همه جا بانگ توحيد شنيده مي‌شود، چطور ممكن است يك نفر فاسد پيدا شود آن هم تا جايي كه قاتل آن حضرت باشد؟
اين حرف‌ها از كارخانه‌هاي دروغ‌سازي درآمده كه زني به نام سعيده كه ريش دارد از پشت‌بام سنگ آسيابي را روي سر حضرت مي‌اندازد و ايشان را شهيد مي‌كند. مگر الآن در خانة كسي سنگ آسياب هست كه در دوران حضرت باشد. و مثلاً كسي در خانه‌اش از آن استفاده بكند و بخواهد با كوبيدن چنين سنگي به آن سنگيني بر سر حضرت ايشان را شهيد كند. اين دروغ را به آيت‌الله بهجت هم نسبت مي‌دهند.

 لطفاً
l دربارة دجال و دابةالارض توضيح مختصري بفرماييد.
 مسئلة «دابةالارض»¡ به علائم ظهور مربوط نمي‌شود و جزء «اشراط الساعة» و علائم قيامت است كه در عالم رجعت به وقوع مي‌پيوندد.
اشراط الساعة يا علائم قيامت دو دسته‌اند: دسته‌اي پيش از ظهور حضرت مهدي(ع) اتفاق مي‌افتند و دسته‌اي پيش از وقوع قيامت. اين تعبير را بيشتر اهل سنت به كار مي‌برند. منظور از دابة الارض حضرت علي(ع) است كه پيش از قيامت مجدداً به زمين باز مي‌گردند.
دابة الارض، دخان، طلوع شمس از مغرب همگي جزء اشراط الساعة هستند.
دربارة دجال هم مسلم اين است كه جزء علائم حتمي نيست و اين كه در برخي كتاب‌ها آمده تمام روايات آن دروغ است واقعاً جسارت بزرگي بوده كه مؤلف نموده است. در چاپ جديد كتاب ارزشمند منتخب الاثر نوشتة آيت‌الله صافي گلپايگاني كه جامع‌ترين اثر دربارة آقا بقيةالله(ع) به شمار مي‌آيد احاديث دجال را به چند دستة ساختگي، مشكوك و صحيح دسته‌بندي كرده‌اند.
دجال يكي معتقدات مسلم اهل سنت است كه ما هم بدان اعتقاد داريم و مي‌گوييم كه او خواهد آمد ولي نه به آن شدت. روايات فراواني داريم كه مي‌گويند دجال مي‌آيد و حضرت مهدي(ع) به حضرت مسيح(ع) دستور مي‌دهند كه او را بكشد و در بعضي هم اين تعبير آمده كه آن حضرت خودشان او را در باب اللّد در فلسطين اشغالي مي‌كشند.

 چطور مي‌توان همة اين
l احاديث را با مسائل روز تطبيق داد؟ جرا بايد از چنين تعبيرات غيرقابل فهمي براي بيان مسائل استفاده شود كه مثلاً به موشك بگويند مارهاي بالدار؟!
 شما¡ نگاه كنيد اگر ما به 12، 13 قرن قبل برگرديم و بخواهيم دربارة موشك صحبت كنيم چه تعبيري بايد به كار ببريم؟ آيا بهتر از تعبير مار بالدار وجود دارد به خصوص كه اصلاً اين تشبيه با نوع شليك موشك خوانايي و تطابق قابل توجهي دارد. يا تعبير سوار شدن آهن روي آهن براي قطار و چيزهايي از اين دست همه مناسب آن مقطع زماني است به خصوص براي وقتي كه مخاطب هيچ تصوري از آنچه شما مي‌خواهيد بيان كنيد نداشته باشد.

 شما فرموديد ظهور امام زمان(ع) قطعاً در بيست و سوم ماه رمضان
l اتفاق مي‌افتد. آيا اين سخن مصداق توقيت و تعيين وقت براي ظهور نيست؟
 خير، چون اولاً سالي براي آن تعيين نشده و ثانياً آن را معصوم(ع)¡ فرموده‌اند. امام(ع) قسم مي‌خوردند كه حكومت او حتي هشت ماه و يك روز طول نمي‌كشد. البته اين را هم بگويم كه سفياني بعد از پنج سال درگيري بر پنج منطقه و يا سه كشور سوريه، اردن و فلسطين مسلط مي‌شود. بعد از اين ماجراها در بيست و سوم ماه رمضان حضرت ظهور مي‌كنند. اين روايت را شيخ طوسي، شيخ مفيد، شيخ طبرسي، مرحوم فضل بن شاذان نقل كرده‌اند و سند آن صحيح است.

 در روايات آمده كه مؤمنان
l در زمان ظهور عقل‌هايشان كامل مي‌شود در حالي كه الآن مشتاقان ظهور و افرادي كه دوست دارند از منتظران و مؤمنان  باشند، دچار خطا و گناه ناشي از درك نكردن و نفهميدن مي‌شوند و در واقع همين گناهان آن‌ها را از ايمان دور مي‌كند. در اين باره چه بايد كرد و علاوه بر آن چه كنيم كه با وجود اين عدم ادراك‌ها دچار خطا نشويم؟
 در زمان ظهور عقل‌ها كمال فوق‌العاده‌اي پيدا مي‌كند ولي الآن،¡ مرتبه پايين‌تر آن را مي‌توانيم مشاهده كنيم. بچه‌هاي الآن گاهي در حد افراد 30، 40 سالة حدود پنجاه سال پيش خيلي از مسائل را درك مي‌كنند. اگر در قديم ما فقط يك ابن سينا داشتيم الآن فراوانند بچه‌هاي پنج ساله‌اي كه حافظ كل قرآن هستند يا كودكان 5/3 ساله‌اي داريم كه عمده و يا كل قرآن را از بر دارند و كسي هم در دنيا منكر اين مطلب نيست. اين رشد عقلي را ما در شرايط كنوني مي‌توانيم احساس كنيم ولي بعد از ظهور، رشد هر كس بيش از چهل برابر خواهد بود. تعبير يك شبه از بنده بود والا در روايت آمده حضرت دست با‌بركت خود را بر سر شيعيان مي‌كشند و به واسطة آن عقل‌هاي مردم كامل مي‌شود.
نكتة دوم اين كه ما الآن خيلي از نيك و بدها را مي‌فهميم و مي‌دانيم كه خداوند از رگ گردن به ما نزديك‌تر است ولي باز با اين حال گناه مي‌كنيم اين امر ناشي از هواي نفس ماست و مسائل ديگري كه سواي تشخيص ندادن ما را به گناه سوق مي‌دهند.
حضرت مشغول توصيف دورة پيش از امام زمان(ع) بودند كه صدها نفر مدعي امامت مي‌شوند راوي شروع كرد به گريه كردن و به حضرت عرضه داشت كه براي مردم اين دوره گريه مي‌كنم. حضرت به روزنه‌اي اشاره كردند كه آفتاب از آن به درون مي‌تابيد و فرمودند: امر ما از اين آفتاب روشن‌تر است.
يك نفر از آقا بقيةالله(ع) پرسيد من چه كنم؟ حضرت فرمودند: كار امام زمان(ع) را بكن. يعني شما هر كاري خواستيد انجام دهيد، ببينيد اگر امام(ع) آن‌جا بود چه مي‌كرد.
آيا ما شك داريم كه خيلي از كارها و گناهان ما را حضرت انجام نمي‌دهند؟ پس چرا باز هم ما آن‌ها را مرتكب مي‌شويم؟

 شما فرموديد كه ظهور ناگهاني اتفاق
l مي‌افتد و در شرايطي كه مردم فكر مي‌كنند مثلاً قرار است صد يا هزار سال بعد اتفاق بيفتد. ما كه الآن با توجه و در نظر داشتن علايم و نشانه‌ها چشم انتظار ظهور هستيم آيا خلاف اين رويه عمل مي‌كنيم؟
 خير، به هيچ وجه اين طور نيست منظور¡ از «بغتة» كه ما گفتيم، يك حادثة غيرمنتظره است. شما الآن اگر از مردم بپرسيد امام زمان(ع) كي ظهور مي‌كنند يك دستة معدودي ممكن است جواب بدهند هيچ وقت و اصلاً منكر آن بشوند و در مقابل دستة ديگري هم بگويند شايد فردا، شايد دو، سه روزبعد و تا اين حد آماده ظهور باشند. به هر حال شيعه با اميد زنده بوده است.
از آن جا كه ما با مطالبي سر و كار داريم كه جنبة اعتقادي دارند، مرتب آن‌ها را با مراجع هماهنگ مي‌كنيم، يكي از مسائلي كه به برخي مراجع عرض كرده‌ام و پسنديده‌اند اين است كه اگر امام زمان(ع) از زمان ظهورشان خبر داشتند و مي‌دانستند كه قرار است بيش از هزار سال غيبتشان طول بكشد، حتي اگر دلشان از پولاد بود باز اين دل آب مي‌شد. به عبارت ديگر خود حضرت هم زمان ظهورشان را نمي‌دانند. ما چون اميدواريم كه همچنان زنده هستيم هزاران كار را شروع مي‌كنيم. اگر دكترها به كسي بگويند كه تو سرطان داري و زنده نمي‌ماني آيا باز هم همين طور عمل خواهد كرد؟ ما با اين اميد زنده هستيم و از خدا بخواهيم كه اين اميد را به تحقق برساند ان‌شاءالله.

 مي‌گويند به
l تأخير افتادن ظهور به اين علت است كه هنوز تعداد 313 يار مخلص آن حضرت كامل نشده است؛ نظر شما در اين رابطه چيست؟
 در برخي احاديث به اين معنا اشاره¡ شده مثلاً درماجراي جزيره خضرا، سيد شمس‌الدين مي‌گويد از اين تعداد 300 نفر آماده‌اند و 13 تاي ديگر هنوز زنده مانده‌اند و معناي اين حديث اين نيست كه تا 313 يار حضرت كامل شد ايشان ظهور مي‌كنند به علاوه كه ما در اين گونه احاديث توقف كرده‌ايم كه آيا صحيح است يا خير، چون خود ائمه(ع) به ما ياد داده‌اند و راهنمايي كرده‌اند كه اگر ما احساس اضطرار بكنيم و همه با هم متضرعانه دست به سوي خدا بلند كنيم و از او ظهور حضرت را طلب نماييم قطعاً اين واقعه اتفاق مي‌افتد. روايت شده كه بني‌اسراييل با دعا و تضرع 170 سال عقابشان كم شد و شما هم با دعا و تضرع مي‌توانيد مدت غيبت امام زمان(ع) را كم كنيد. اصلاً علت اساسي تأخير در ظهور حضرت گناهان ماست و ما با تقوا و دعا مي‌توانيم ظهور را جلو بيندازيم.

 در نشست
l قبلي حجت‌الاسلام كوراني فرمودند: منظور از بعضي از تعابيري كه در روايات آمده؛ نظير سوار شدن بر ابرها و امثال آن تكنولوژي امروزي نيست و همگي جزء معجزات امام(ع) هستند. دربارة جنگ كردن با شمشير و اين موضوع نظر شما چيست؟
 آنچه¡ دربارة عصر ظهور به مارسيده اين است كه در آن دوران هيچ نابينايي روي زمين باقي نمي‌ماند. بعضي از ياران حضرت سوار ابرها مي‌شوند و صحبت ايشان را همة دنيا مي‌شنوند. قدر مسلم اين روايات همان چيزي است كه بيان شده ولي اين كه آيا علم بشري اين قدر پيشرفت مي‌كند و مثلاً ياران با بالگرد و هواپيما جابه‌جا مي‌شوند و صحبت‌هاي حضرت به وسيلة ماهواره و وسايلي از اين دست مخابره مي‌شود و يا اين كه معجزه ايشان است در روايات بيان نشده و ما نمي‌توانيم نظر قطعي بدهيم. البته بعضي جاها مسلماً معجزه و امري خارق‌العاده است؛ مثلاً دربارة بانگ آسماني گفته شده كه همه آن را مي‌شنوند، خوابيده بيدار مي‌شود فرد نشسته مي‌ايستد و... در صورتي كه اگر بنا باشد اين مطلب با ماهواره مخابره شود لازم است من، بيدار و در مقابل دستگاه نشسته باشم و در غير اين صورت ممكن نيست مطلب را دريافت كنم.
دربارة شمشير هم بايد خدمتتان عرض كنم استفاده از وسايل كشتار جمعي با اصل هدايت مردم سازگار نيست و حضرت مسلماً از اين وسايل استفاده نمي‌كنند. ولي اين كه چطور اين وسايل خنثي مي‌شوند به هر حال الآن هر سلاحي كه ساخته مي‌شود بلافاصله بعدش خنثي كنندة آن را هم مي‌سازند طبيعتاً حضرت هم اين دانش را دارند و هم دانش مافوق آن را و به همين جهت به راحتي مي‌توانند همه اين سلاح‌ها را خنثي كننند. در آية «واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة...؛ و هرچه در توان داريد، از نيرو و اسب‌هاي آماده بسيج كنيد.»4 منظور هر نوع سلاحي است كه بتوان با آن در مقابل كفار و مشركان ايستاد ولي در مورد آقا بقيةالله(ع) اين نيرو فقط شامل شمشير مي‌شود و هر كس بناست كشته شود با شمشير مي‌ميرد. خيلي از بزرگان فرموده‌اند اين شمشير نمادين است و حضرت از آن استفاده نمي‌كند ما هم معتقديم كه نمادين است ولي در عين حال از آن وسايل هم استفاده نمي‌كنند.

پي‌نوشت‌ها
:
1. سورة مائده (5)، آية 64.
2. به عبارت ديگر بهتر است بگوييم قطعيتي كه در روايات براي علائم حتمي بيان شده ناشي از علم معصومين(ع) به خواست و مشيت الهي است و يقين آن‌ها ناشي از علم به لوح محفوظ است و آنچه كه احتمال بداء در آن وجود دارد مواردي است كه در لوح محو و اثبات مندرج گشته‌اند.
3. سورة انعام (6)، آية 121.
4. سورة انفال (8)، آية 60: و هرچه در توان داريد از نيرو و اسب‌هاي آماده بسيج كنيد...

 

 

احادیث آخر الزمان

احادیثی بیشمار از پیغمبر دراین باره از شیعه واهل سنت نقل شده که در اینجا به انها اشاره میکنیم :

زمانی بر مردم بیاید که چهره هایشان چهره های آدمیان ولی دلهایشان دلهای شیاطین باشند ، بسان گرگان درنده خونریز بوند ،از منکرات اجتناب نکنند، پیوسته به کارهای ناپسند خویش ادامه دهند ، اگر در جمع آنها باشی به تو دروغ گویند و اگر خبری برایشان باز گویی تو را دروغگویی شناسند و چون از آنها غایب باشی غیبتت کنند .

سنت در نزد آنان بدعت و بدعت در نزد آنان سنت باشد ، شخصیتهای وزین به نزد آنها حیله گر بود و اشخاص حیله گر به نزد با شخصیت و وزین خوانده شود .
مومن در نزد آنان حقیر و بی مقدار بود و فاسق به پیش آنها محترم و راجمند باشد ، کودکانشان پلید و گستاخ و بی ادب و زنانشان بی باک و بی شرم بوند ، پناه بردن به آنها خواری و اعتماد به آنان ذلت و در خواست چیزی از آنها نمودن جامه درویشی به تن کردن و مایه بیچارگی و ننگ است .
در آن هنگام خداوند ، آنان را از باران به هنگام محروم سازد و در وقت نا مناسب بر آنها ببارد .
بدانشان را بر آنان مسلط کند ، که آنان را به انواع عذاب معذب دارند ، که آنان فرزندانشان را از دم تیغ بگذرانند و زنانشان را زنده بدارند ، نیکانشان دعا کنند ولی اجابت نشود.
در جایی دیگر رسول خدا فرمود : زمانی بر مردم بیاید که شکمهاشان خدایان آنها ، و زنانشان قبله گاهشان (که تمام توجهشان به زنانشان بوند) و پولشان دینشان بود(که در حد پرستش آن را دوست دارند) و کالای دنیوی مایه شرف و اعتبار و ارزش خویش دانند .
از ایمان جز نامی و از اسلام جز آثاری و از قرآن جز درس نماند. مسجدهایشان فقط از حیث ساختمان آباد باشد ، ولی دلهایشان از جهت هدایت خراب بود .
علمای آنها بدترین خلق خدا بر روی زمین بوند ، در آن روز است که خداوند ، آنها را به چهار بلا مبتلا سازد ، تجاوز به نامسوشان و هتک حرمت از ناحیه زورمندان ، و خشکسالی ، و ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان . اصحاب از سخنان آن حضرت سخت به شگفت آمدند و گفتند : یا رسول الله ! مگر آنها بت پرست بوند ؟ فرمود : آری هر درهمی به نزد آنها بتی است که در حد پرستش به آن تعلق خاطر دارند .
و در جایی دیگر میگوید : روزگاری بیاید که مردم آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد ، در آن هنگام خداوند آنها را به سه بلا دچار سازد : نخست آنکه برکت از مالشان بگیرد ، سلطانی ستمگر بر آنها مسلط سازد و سوم انکه بی ایمان از دنیا بروند .
و در جایی دیگر میگوید : زمانی بر مردم بیاید که آنکس دین خویش را به سختی حفظ کند به کس ماند که آتش در دست خود نگه دارد.(بحارالانوار جلد 22ص453)و کنزالاعمال حدیث
و در جایی دیگر میگوید : زمانی برسد که از قرآن جز رسم خطی و از اسلام جز نامی نماند ، که گروهی به دین نام خدا در جهان خوانده شوند در حالی که همین گروه از هرکسی از اسلام دورتر بوند مسجدهاشان از حیث ساختمان آباد ولی از نظر اینکه مرکز هدایت باشد خراب ، فقیهاشان بدترین خلق زمین بوند که از آنها فتنه بر میخیزد . و به خودشان برگردد.
قرآن و اهل آن در اقلیت باشند و انها در میان مردم باشند و در عین در میان آنها نباشند ، با مردم باشند ولی براستی با مردم نباشند ، زیرا هدایت با ضلالت همراست گرچه در کنار یکدیگر باشند .(بحارالانوار جلد52ص190)
و نیز در جایی فرمود : زمانی بر مردم بیاید که زمامدارانشان به شیوه جباران و ستمگران عمل کنند و علمایشان طمکار و کم پرهیز ، و بازرگانانشان رباخوار و فریبکار ، و زنانشان خود را برای نامحرامان بیارایند در آن هنگام اشراشان بر آنها چیره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت نرسد .
زمانی بر مردم بیاید که اخلاق انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی به از آن بود که آن را ببینی و یا اگر اورا ببینی به از آنست که او را بیازمایی و چون اورا بیازمایی حالاتی زشت و ناروا در او مشاهده کنی . دینشان پول و قبله گاهشان زنانشان بود ، برای رسیدن به گرده نانی کرنش کنند نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کیش نصرانی زندگی کنند .
مردمان به پراکندگی مصمم باشند و از هماهنگی و اتفاق نظر و اتحاد بدور بوند . آنچنان به قوانین اسلامی بی اعتنا بوند که گویی آنان خود پیشوای قرآن بوند نه قرآن پیشوای آنها ، از حق جز نامی بنزد آنها نمانده باشد و از قرآن جز خط و ورقی نشناسند ، بسا یکی در درس قرآن و تفسیر وارد شود ، هنوز جا خوش نکرده از دین خارج شود . و چون در آخرالزمان دینتان دستخوش افکار گوناگون شود و کمتر کسی بود که دینش را حفظ کند.بحار ج 77ص369
و فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هیچ دیندار دینش برایش سالم نماند جز اینکه از قله کوهی بگریزد یا از سوراخی به سوراخ دیگر پناه برد چون روباه که با بچه هایش چنین کند ، و این آخرالزمان باشد ، هنگامی که معیشت جز با گناه تامین نگردد ، چون این وضع پیش آید عزوبت و تجرد حلال شود ، در آن روزگار است که مرد به دست پدر و مادرش تباه و گمراه شود و اگر پدر و مادر نداشته باشد بدست زن و فرزندش و اگر زن و فرزند نداشته باشد هلاکت و تباهیش بدست خویشان و همساگانش باشد که او را به تهیدستی و فقر سرزنش کنند و تکالیفی بر او نهند که وی از عهده ان بر نیاید تا گاهی که او را به پرتگاههای هلاکت سقوط کند .کنزالاعمال حدیث 31008
و نیز فرمود : در آخرالزمان دغلبازان و فریبکارانی بیایند که حدیثهایی نویین بر شما بخوانند انچنان که نه شما و نه پدرانتان چنین حدیثهایی شنیده باشد پس دوری گزینید از آنها مبدا به دام تزویر و فریبشان بیفتید .کنزالاعمال حدیث 290324
و فرمود : قیامت بر پا نگردد تا اینکه حیا از کودکان وزنان برود .
و نیز فرمود : در آن زمان رباخواری و زنا کاری آشکار شود .(کنزالعمال)
علی بن ابی طالب از آنها پرسید : آیا در آنزمان مومنانی وجود دارند ؟ فرمود آری . پرسید آیا از ایمان آنان بر اثر فتنه ها چیزی کاسته میشود ؟ فرمود نه ، مگر آن مقدار که قطرات باران از سنگ خارا بکاهد اما آنان در رنج بسر برند.
امیرالمونین فرمود : زمانی بر مردم بیاید که مقرب نباشد جز به سخن چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشود جز افراد با انصاف ، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف وبزرگواری بشمار آید .(نهج/حکمت 102)
امام سجاد فرمود : چون خداوند میدانست در آخرالزمان روشنفکرانی دقیق النظر خواهد آمد از این جهت قل هوالله و احد و آیاتی از سوره حدید نازل کرد. بحار 60/18

چون قائم ما قیام کند خداوند انچنان نیرویی به چشم و گوش پیروانش داده که به پیک و پیام اور نیازی نداشته باشند و به هرکجای جهان که باشند امام خود را ببینند و سخنش را بشنوند. امام صادق. بحار ۳۶/۴۵

ظهور زنان عريانِ پوشيده

 

سيكون في آخر هذه الأمة رجال يركبون على المياثر حتى يأتوا أبواب مساجدهم نساؤهمکاسيات عاريات»«در نسل‌هاي آخر اين امت مرداني هستند که سوار بر زين‌هاي بزرگ مي‌شوند تا اينکه جلو درب مساجد پياده مي‌شوند. زنانشان گرچه لباس بر تن دارند ولي اندام آنها آشکار است. »مستدرک حاکم (4/436)

 

فرمودند: «صنفان من أهل النار لم أرهما: قوم معهم سياط کأذناب البقر يضربون بها الناس ونساء کاسيات عاريات مميلات مائلات رؤوسهنّ کأسنمة البخت المائلة لا يدخلن الجنة ولا يجدن ريحها وإن ريحها ليوجد من مسيرة کذا و کذا»«دو صنف از انسان‌ها جزو اهل جهنم هستند تاکنون آنها را نديده بودم. افرادي که شلاقي مانند دم گاو در دست دارند و با آن مردم را مي‌زنند. و زناني پوشيده از لباس ولي در عين حال لخت و عريانند آنان از طاعت خدا بدورند و با بي‌حجابي خود را به طرف مردان سوق مي‌دهند. سر آنان مانند کوهان شتر لاغر اندام است. به بهشت وارد نمي‌شوند و بوي آنرا نيز حس نمي‌کنند در صورتي که بوي بهشت از فاصله فلان و.... حس مي‌شود». شرح نووی مسلم (17/191)

 

اين احاديث از معجزات پيامبر گرامي -صلى الله عليه وسلم- به حساب مي‌آيند زيرا تمام آنها قبل از ما و همچنين امروز بيشتر از گذشته تحقق يافته‌اند

 

پيامبر گرامي اين نوع زنان را «کاسيات عاريات» ناميده است زيرا لباس مي‌پوشند ولي چون لباس‌ها شفاف و ناز کند بدن آنان را نمي‌پوشاند مانند اغلب لباس زنان امروزي.



« این دین مدام برپا خواهد ماند و گروهی از مسلمانان از آن دفاع کنند و در کنار ان بجنگند تا قیامت بپا شود » و فرمود « در هر عصر و زمانی گروهی از امتم مدافع احکام خدا باشند و از مخالفان باکی نداشته باشند » کنزالاعمال حدیث34499و34500

 

« چون در اخرالزمان دینتان دستخوش افکار گوناگون گردد بر شما باد دین بادیه نشینان و زنان ( که دین انها از الایش به افکار مصون مانده) » « روزگاری به مردم بیاید که دینداری بسان نگهداری اتش به دست باشد» بحار 52/111

 

علائم اخر الزمان

 آيا در علائم حتمي هم امكان بداء وجود دارد؟
 از امام صادق(ع) مشابه اين سؤال را پرسيدند، حضرت پاسخ دادند: «بلي». خداوند متعال برنامه‌اي را كه تنظيم مي‌كند حق دارد آن را جلو يا عقب بيندازد و هر تصرفي كه صلاح ديد در آن بنمايد. خداوند متعال در قرآن كريم مي‌فرمايد: يهوديان گفتند: «دست خدا بسته است. [به آن‌ها] بگو دست خدا باز است و هر گونه بخواهد عمل مي‌كند.1» بنابراين امكان بدا براي خداوند محفوظ است. اما در عين حال از حكمت او به دور است كه پيامبر رحمت(ص)‌ و ائمة هدي(ع) با قاطعيت تمام بفرمايند: «مهدي بدون سفياني نخواهد بود» ولي ناگهان موعدش كه رسيد خداوند روي ايشان را زمين بگذارد و غير از آن عمل كند.2 البته آن‌قدر اين احتمال بداء براي اصحاب ائمه(ع) به طور جدي بيان شده بود كه راوي از حضرت مي‌پرسد مي‌ترسم در اصل ظهور حضرت بداء رخ بدهد كه ايشان جواب مي‌فرمايند:
نه ظهور وعدة الهي است و خداوند خلاف وعده‌اش عمل نمي‌كند.

 در برخي روايات آمده كه ايرانيان قبل از ظهور با غربيان در منطقة عراق وارد جنگ مي‌شوند و در برخي روايات ديگر هم اين واقعه پس از ظهور بيان شده، كدام يك صحيح است؟

 يماني و سفياني هر دو پيش از ظهور قيام مي‌كنند و به كوفه وارد مي‌شوند. حدود يك ماه پس از ظهور حضرت، سفياني دستگير مي‌شود و در كنار درياچه طبريه، به فرمان ايشان و به دست يماني سرش بريده مي‌شود. ايرانيان از همان ابتدا در كنار حضرت هستند. عبارت «يوطئون للمهدي سلطانه» (براي حكومت مهدي(ع) زمينه‌سازي مي‌كنند) از طريق اهل سنت به ما رسيده ولي در روايات ما نقل نشده است. در عين حال خروج خراساني يا حسني از بلخ يا شهرهاي ديگر افغانستان و عبورش از ايران در احاديث ما يافته مي‌شود كه البته فقط سفياني و يماني در زمرة علايم حتمي هستند.
مرحوم آيت‌الله قزويني در كتاب المهدي(ع) من المهد الي الظهور تصريح كرده‌اند كه خراساني از علايم حتمي نيست ولي در عين حال روايتي هم نقل شده كه ورود خراساني، سفياني و يماني به كوفه در يك ماه و يك روز و يك ساعت است.

 سفياني كيست و آيا اين كه مي‌گويند الآن در ارتش سوريه خدمت مي‌كند، راست است؟

 سفياني شخصي است كه در وادي يابس و در نزديكي دمشق متولد مي‌شود. نام او عثمان و نام پدرش عنبسه است. آبله‌رو، چشم زاغ، مو بور و سرخ روي، چهارشانه و قدش كمي بلندتر از حد متوسط است كه در روايات بسياري به آن تصريح شده است.
اما اين كه آيا الآن در لشكر سوريه هست يا نه، سه مستند براي آن وجود دارد:
1. مرحوم بهلول كه خودم از ايشان پرسيدم و گفتند كه او را ديده‌اند؛
2. امام موسي صدر كه به امر آيت‌الله حكيم از حافظ اسد مي‌پرسد كه آيا شخصي به نام عثمان بن عنبسه در سپاهيان شما وجود دارد؟ كه پس از جستجو مشخص مي‌شود چنين شخصي با آن اوصاف وجود دارد و خودشان نقل مي‌كردند كه او را ديده‌اند؛
3. حاج ميرزا علي آقا مقدس نامي بود كه فرزندش شيخ حسن از شاگردان مرحوم آيت‌الله العظمي مامقاني است. وي به مكه رفته بود و در مسير برگشت همراه با كاروان از فلسطين آمده بودند. شبي كه در آن جا استراحت كرده بودند، سر و صداي زيادي به گوششان رسيده بود. صبح كه از علت سر و صدا پرسيده بودند، اهالي آن جا گفته بودند كه عنبسه نامي صاحب فرزند شده كه نام فرزندش را عثمان نهاده است. او در حال وضو گرفتن بوده كه يكي از اهالي آن قبيله مي‌پرسد آيا شما شيخ محمدحسن مامقاني را مي‌شناسيد؟ گفته بود: بله. آن شخص گفته بود: درگذشت. پرسيده بود:كي؟ گفته بود: همين الآن با توجه به اين كه حدود 97 ـ 96 سال پيش آن هم در صحرا راديو، تلويزيون و ديگر ابزارهاي ارتباطي وجود نداشته اين يك خبر غيبي به شمار مي‌آيد. كه بعد هم وقتي ميرزا علي آقا به نجف برمي‌گردد مي‌بيند صحبت او مطابق واقع بوده است. قرآن كريم تعبيري دارد كه مي‌فرمايد:
إنّ الشياطين ليوحون الي اوليائهم.3
و در حقيقت شيطان‌ها به دوستان خود وحي مي‌كنند.
اين كه الآن رسم شده عده‌اي به صرف خبر دادن از امور غيبي‌اي كه مطابق واقع از آب درمي‌آيد خود را از اولياي الهي جا مي‌زنند از همين دست است و نبايد فريب بخوريم. خلاصه اين كه در آن جمع و قبيله و با آن توانايي چنين شخصي به دنيا آمده بود. اگر آن شخص الآن زنده باشد حدود 97 ـ 96 سال سن دارد و هرچند دورة ما دوره‌اي است كه مديريت و رهبري جريان‌ها چندان به سن مربوط نيست و هر كس مي‌تواند حتي با يك گوشه نشستن هم جريان‌ها را رهبري كند ولي باز با اين حال هيچ كدام از اين سه ماجرا نمي‌تواند دليل وجود سفياني وعده داده شده باشد؛ چرا كه گفته‌اند سفياني نامش، عثمان بن عنبسه است نه اين كه هر كس نامش عثمان بن عنبسه بود سفياني است. [ان شاء الله بعد ازظهور حقيقت اين امر براي ما مشخص خواهد شد و خواهيم ديد آيا اين شخص واقعاً سفياني هست يا نه.]

 چطور مي‌توان رواياتي را كه مي‌گويند امر ظهور ناگهاني فرامي‌رسد يا خداوند امر حضرت را يك شبه اصلاح مي‌كند با روايات نشانه‌هاي ظهور جمع كرد
؟
 آن كه فرموده‌اند «ظهور ناگهاني است» به معناي اين نيست كه بدون علايم باشد؛ بلكه منظور اين است كه كل حوادث كه از خروج سفياني و يماني آغاز مي‌شود ناگهاني و غيرمترقبه است. علت ناگهاني بودن ظهور هم آن است كه مردم در آن زمان انتظار ظهور را نمي‌كشند و گمان مي‌كنند كه صدها يا هزاران سال بعد ظهور اتفاق خواهد افتاد. و به همين جهت است كه واقعة ظهور را «بغتة» يا ناگهاني خوانده‌اند.

 وضعيت ايران در آستانة ظهور چگونه است و ايرانيان چه نقشي در آن زمان و پس از ظهور خواهند داشت؟

 در زمان ائمه(ع) از ايرانيان با عنوان عجم‌ها ياد مي‌شد كه در نقشه‌هاي قديمي چاپ تركيه و ديگر كشورها ايران را با استناد به همين مطلب عجمستان مي‌خواندند. عجم يعني غير عرب. ولي عموماً براي ايران از اين واژه استفاده شده و براي ديگر اقوام كمتر اين واژه را به كار برده‌اند.
روايتي را فقط از ابن عربي ديده‌ام كه گفته اصحاب حضرت فقط عجم‌ها هستند و حتي يك نفر عرب هم در ميان آن‌ها يافته نمي‌شود. البته روايات و احاديث فراواني داريم كه مي‌گويند تعداد عرب‌ها در آن روز بسيار كم است ولي با آن تعبير فقط همان يك روايت موجود است. با توجه به رواياتي كه تعداد زيادي از اصحاب پيامبر(ص) و حضرت علي و ديگر ائمه(ع)؛ نظير سلمان، ابوذر، ابودجانه، عمار، مقداد و زراره را در زمرة اصحاب حضرت مهدي(ع) برشمرده‌اند، نمي‌توانيم به آن روايت خيلي اعتماد كنيم.
آنچه مسلم است اين‌كه در ميان ياران حضرت مهدي(ع) تعداد زيادي ايراني وجود دارد. در حديث آمده كه در كوفه چادرها را برپا مي‌كنند و عجم‌ها قرآن را به مردم مي‌آموزند.
ايرانيان پس از اسلام در ادبيات، حديث و تاريخ اسلام نقش چشم‌گيري داشته‌اند. جالب است بدانيد مؤلفان صحاح سته اكثراً ايراني هستند. البته در ميان اصحاب ائمه(ع) هم تعدادشان بسيار زياد بوده است. ولي آنچه به نقش ايرانيان در آستانة ظهور مربوط مي‌شود، مسئلة خراساني، حسني، مروزي و امثال آن‌هاست كه مثلاً حضرت گنج‌هايي در طالقان دارند كه اين گنج از جنس طلا و نقره نيست بلكه كساني هستند كه آن حضرت را به حق شناخته‌اند و جزو ياوران ايشان خواهند بود. خلاصه اين كه ايرانيان در جريان ظهور نقش دارند ولي تعدادش به آن بستگي دارد كه چه قدرش را ما بپذيريم.

 گفته شده بعضي از شخصيت‌هاي بزرگ و خواص مثل آيت‌الله بهجت زمان ظهور را مي‌دانند و تنها عوام مردم هستند كه نمي‌دانند ظهور چه زماني اتفاق خواهد افتاد. آيا اين مطلب صحت دارد
؟
 مسلماً نه. در مورد آيت‌الله بهجت دروغ‌هاي بسياري ساخته و نقل مي‌كنند. مثلاً ايشان رسمشان بر اين است كه وقتي اذان را گفتند چه وضو داشته باشند چه نه، مجدداً وضو مي‌گيرند. به همين جهت حدود بيست دقيقه بعد از اذان به مسجد مي‌آيند و نماز را اقامه مي‌كنند حالا از اين ماجرا آمده‌اند و اين دروغ را ساخته‌اند كه آيت‌الله بهجت هر روز بعد از اذان نمازش را به حضرت بقيةالله(ع) اقتدا مي‌كنند و بعد از آن به مسجد مي‌آيند و دوباره نماز مي‌خوانند.
مگر كسي كه نمازش را به حضرت اقتدا كرده مي‌تواند دوباره همان نماز را اعاده كند. هر بار كه خدمت آقازادة ايشان، علي آقا، مي‌رسيم اين مطالب را تكذيب مي‌كنند.
يكي ديگر از دروغ‌ها هم اين است كه مي‌گويند روزي ايشان در نماز افتادند و غش كردند. بعد از اين كه روي ايشان آب ريختند و ايشان را به هوش آوردند، از علت بي‌هوشي پرسيدند. آيت‌الله بهجت فرمودند كه قاتل امام زمان(ع) به دنيا آمد. آخر آقا بقيةالله(ع) كه قاتل ندارند و ايشان به مرگ طبيعي از دنيا خواهند رفت. روايت «ما منّا الامسموم او مقتول: همة ما (ائمه) يا مسموم يا كشته مي‌شويم» كه در عيون اخبار الرضا(ع) آمده، هم سند ندارد و هم شامل حضرت مهدي(ع) نمي‌شود. وقتي حضرت جهان را پر از عدل و داد مي‌كند به طوري كه از همه جا بانگ توحيد شنيده مي‌شود، چطور ممكن است يك نفر فاسد پيدا شود آن هم تا جايي كه قاتل آن حضرت باشد؟
اين حرف‌ها از كارخانه‌هاي دروغ‌سازي درآمده كه زني به نام سعيده كه ريش دارد از پشت‌بام سنگ آسيابي را روي سر حضرت مي‌اندازد و ايشان را شهيد مي‌كند. مگر الآن در خانة كسي سنگ آسياب هست كه در دوران حضرت باشد. و مثلاً كسي در خانه‌اش از آن استفاده بكند و بخواهد با كوبيدن چنين سنگي به آن سنگيني بر سر حضرت ايشان را شهيد كند. اين دروغ را به آيت‌الله بهجت هم نسبت مي‌دهند.

 لطفاً دربارة دجال و دابةالارض توضيح مختصري بفرماييد.

 مسئلة «دابةالارض» به علائم ظهور مربوط نمي‌شود و جزء «اشراط الساعة» و علائم قيامت است كه در عالم رجعت به وقوع مي‌پيوندد.
اشراط الساعة يا علائم قيامت دو دسته‌اند: دسته‌اي پيش از ظهور حضرت مهدي(ع) اتفاق مي‌افتند و دسته‌اي پيش از وقوع قيامت. اين تعبير را بيشتر اهل سنت به كار مي‌برند. منظور از دابة الارض حضرت علي(ع) است كه پيش از قيامت مجدداً به زمين باز مي‌گردند.
دابة الارض، دخان، طلوع شمس از مغرب همگي جزء اشراط الساعة هستند.
دربارة دجال هم مسلم اين است كه جزء علائم حتمي نيست و اين كه در برخي كتاب‌ها آمده تمام روايات آن دروغ است واقعاً جسارت بزرگي بوده كه مؤلف نموده است. در چاپ جديد كتاب ارزشمند منتخب الاثر نوشتة آيت‌الله صافي گلپايگاني كه جامع‌ترين اثر دربارة آقا بقيةالله(ع) به شمار مي‌آيد احاديث دجال را به چند دستة ساختگي، مشكوك و صحيح دسته‌بندي كرده‌اند.
دجال يكي معتقدات مسلم اهل سنت است كه ما هم بدان اعتقاد داريم و مي‌گوييم كه او خواهد آمد ولي نه به آن شدت. روايات فراواني داريم كه مي‌گويند دجال مي‌آيد و حضرت مهدي(ع) به حضرت مسيح(ع) دستور مي‌دهند كه او را بكشد و در بعضي هم اين تعبير آمده كه آن حضرت خودشان او را در باب اللّد در فلسطين اشغالي مي‌كشند.

 چطور مي‌توان همة اين احاديث را با مسائل روز تطبيق داد؟ جرا بايد از چنين تعبيرات غيرقابل فهمي براي بيان مسائل استفاده شود كه مثلاً به موشك بگويند مارهاي بالدار؟
!
 شما نگاه كنيد اگر ما به 12، 13 قرن قبل برگرديم و بخواهيم دربارة موشك صحبت كنيم چه تعبيري بايد به كار ببريم؟ آيا بهتر از تعبير مار بالدار وجود دارد به خصوص كه اصلاً اين تشبيه با نوع شليك موشك خوانايي و تطابق قابل توجهي دارد. يا تعبير سوار شدن آهن روي آهن براي قطار و چيزهايي از اين دست همه مناسب آن مقطع زماني است به خصوص براي وقتي كه مخاطب هيچ تصوري از آنچه شما مي‌خواهيد بيان كنيد نداشته باشد.

 شما فرموديد ظهور امام زمان(ع) قطعاً در بيست و سوم ماه رمضان اتفاق مي‌افتد. آيا اين سخن مصداق توقيت و تعيين وقت براي ظهور نيست؟

 خير، چون اولاً سالي براي آن تعيين نشده و ثانياً آن را معصوم(ع) فرموده‌اند. امام(ع) قسم مي‌خوردند كه حكومت او حتي هشت ماه و يك روز طول نمي‌كشد. البته اين را هم بگويم كه سفياني بعد از پنج سال درگيري بر پنج منطقه و يا سه كشور سوريه، اردن و فلسطين مسلط مي‌شود. بعد از اين ماجراها در بيست و سوم ماه رمضان حضرت ظهور مي‌كنند. اين روايت را شيخ طوسي، شيخ مفيد، شيخ طبرسي، مرحوم فضل بن شاذان نقل كرده‌اند و سند آن صحيح است.

 در روايات آمده كه مؤمنان در زمان ظهور عقل‌هايشان كامل مي‌شود در حالي كه الآن مشتاقان ظهور و افرادي كه دوست دارند از منتظران و مؤمنان  باشند، دچار خطا و گناه ناشي از درك نكردن و نفهميدن مي‌شوند و در واقع همين گناهان آن‌ها را از ايمان دور مي‌كند. در اين باره چه بايد كرد و علاوه بر آن چه كنيم كه با وجود اين عدم ادراك‌ها دچار خطا نشويم؟

 در زمان ظهور عقل‌ها كمال فوق‌العاده‌اي پيدا مي‌كند ولي الآن، مرتبه پايين‌تر آن را مي‌توانيم مشاهده كنيم. بچه‌هاي الآن گاهي در حد افراد 30، 40 سالة حدود پنجاه سال پيش خيلي از مسائل را درك مي‌كنند. اگر در قديم ما فقط يك ابن سينا داشتيم الآن فراوانند بچه‌هاي پنج ساله‌اي كه حافظ كل قرآن هستند يا كودكان 5/3 ساله‌اي داريم كه عمده و يا كل قرآن را از بر دارند و كسي هم در دنيا منكر اين مطلب نيست. اين رشد عقلي را ما در شرايط كنوني مي‌توانيم احساس كنيم ولي بعد از ظهور، رشد هر كس بيش از چهل برابر خواهد بود. تعبير يك شبه از بنده بود والا در روايت آمده حضرت دست با‌بركت خود را بر سر شيعيان مي‌كشند و به واسطة آن عقل‌هاي مردم كامل مي‌شود.
نكتة دوم اين كه ما الآن خيلي از نيك و بدها را مي‌فهميم و مي‌دانيم كه خداوند از رگ گردن به ما نزديك‌تر است ولي باز با اين حال گناه مي‌كنيم اين امر ناشي از هواي نفس ماست و مسائل ديگري كه سواي تشخيص ندادن ما را به گناه سوق مي‌دهند.
حضرت مشغول توصيف دورة پيش از امام زمان(ع) بودند كه صدها نفر مدعي امامت مي‌شوند راوي شروع كرد به گريه كردن و به حضرت عرضه داشت كه براي مردم اين دوره گريه مي‌كنم. حضرت به روزنه‌اي اشاره كردند كه آفتاب از آن به درون مي‌تابيد و فرمودند: امر ما از اين آفتاب روشن‌تر است.
يك نفر از آقا بقيةالله(ع) پرسيد من چه كنم؟ حضرت فرمودند: كار امام زمان(ع) را بكن. يعني شما هر كاري خواستيد انجام دهيد، ببينيد اگر امام(ع) آن‌جا بود چه مي‌كرد.
آيا ما شك داريم كه خيلي از كارها و گناهان ما را حضرت انجام نمي‌دهند؟ پس چرا باز هم ما آن‌ها را مرتكب مي‌شويم؟

 شما فرموديد كه ظهور ناگهاني اتفاق مي‌افتد و در شرايطي كه مردم فكر مي‌كنند مثلاً قرار است صد يا هزار سال بعد اتفاق بيفتد. ما كه الآن با توجه و در نظر داشتن علايم و نشانه‌ها چشم انتظار ظهور هستيم آيا خلاف اين رويه عمل مي‌كنيم
؟
 خير، به هيچ وجه اين طور نيست منظور از «بغتة» كه ما گفتيم، يك حادثة غيرمنتظره است. شما الآن اگر از مردم بپرسيد امام زمان(ع) كي ظهور مي‌كنند يك دستة معدودي ممكن است جواب بدهند هيچ وقت و اصلاً منكر آن بشوند و در مقابل دستة ديگري هم بگويند شايد فردا، شايد دو، سه روزبعد و تا اين حد آماده ظهور باشند. به هر حال شيعه با اميد زنده بوده است.
از آن جا كه ما با مطالبي سر و كار داريم كه جنبة اعتقادي دارند، مرتب آن‌ها را با مراجع هماهنگ مي‌كنيم، يكي از مسائلي كه به برخي مراجع عرض كرده‌ام و پسنديده‌اند اين است كه اگر امام زمان(ع) از زمان ظهورشان خبر داشتند و مي‌دانستند كه قرار است بيش از هزار سال غيبتشان طول بكشد، حتي اگر دلشان از پولاد بود باز اين دل آب مي‌شد. به عبارت ديگر خود حضرت هم زمان ظهورشان را نمي‌دانند. ما چون اميدواريم كه همچنان زنده هستيم هزاران كار را شروع مي‌كنيم. اگر دكترها به كسي بگويند كه تو سرطان داري و زنده نمي‌ماني آيا باز هم همين طور عمل خواهد كرد؟ ما با اين اميد زنده هستيم و از خدا بخواهيم كه اين اميد را به تحقق برساند ان‌شاءالله.

 مي‌گويند به تأخير افتادن ظهور به اين علت است كه هنوز تعداد 313 يار مخلص آن حضرت كامل نشده است؛ نظر شما در اين رابطه چيست؟

 در برخي احاديث به اين معنا اشاره شده مثلاً درماجراي جزيره خضرا، سيد شمس‌الدين مي‌گويد از اين تعداد 300 نفر آماده‌اند و 13 تاي ديگر هنوز زنده مانده‌اند و معناي اين حديث اين نيست كه تا 313 يار حضرت كامل شد ايشان ظهور مي‌كنند به علاوه كه ما در اين گونه احاديث توقف كرده‌ايم كه آيا صحيح است يا خير، چون خود ائمه(ع) به ما ياد داده‌اند و راهنمايي كرده‌اند كه اگر ما احساس اضطرار بكنيم و همه با هم متضرعانه دست به سوي خدا بلند كنيم و از او ظهور حضرت را طلب نماييم قطعاً اين واقعه اتفاق مي‌افتد. روايت شده كه بني‌اسراييل با دعا و تضرع 170 سال عقابشان كم شد و شما هم با دعا و تضرع مي‌توانيد مدت غيبت امام زمان(ع) را كم كنيد. اصلاً علت اساسي تأخير در ظهور حضرت گناهان ماست و ما با تقوا و دعا مي‌توانيم ظهور را جلو بيندازيم.

 در نشست قبلي حجت‌الاسلام كوراني فرمودند: منظور از بعضي از تعابيري كه در روايات آمده؛ نظير سوار شدن بر ابرها و امثال آن تكنولوژي امروزي نيست و همگي جزء معجزات امام(ع) هستند. دربارة جنگ كردن با شمشير و اين موضوع نظر شما چيست؟

 آنچه دربارة عصر ظهور به مارسيده اين است كه در آن دوران هيچ نابينايي روي زمين باقي نمي‌ماند. بعضي از ياران حضرت سوار ابرها مي‌شوند و صحبت ايشان را همة دنيا مي‌شنوند. قدر مسلم اين روايات همان چيزي است كه بيان شده ولي اين كه آيا علم بشري اين قدر پيشرفت مي‌كند و مثلاً ياران با بالگرد و هواپيما جابه‌جا مي‌شوند و صحبت‌هاي حضرت به وسيلة ماهواره و وسايلي از اين دست مخابره مي‌شود و يا اين كه معجزه ايشان است در روايات بيان نشده و ما نمي‌توانيم نظر قطعي بدهيم. البته بعضي جاها مسلماً معجزه و امري خارق‌العاده است؛ مثلاً دربارة بانگ آسماني گفته شده كه همه آن را مي‌شنوند، خوابيده بيدار مي‌شود فرد نشسته مي‌ايستد و... در صورتي كه اگر بنا باشد اين مطلب با ماهواره مخابره شود لازم است من، بيدار و در مقابل دستگاه نشسته باشم و در غير اين صورت ممكن نيست مطلب را دريافت كنم.
دربارة شمشير هم بايد خدمتتان عرض كنم استفاده از وسايل كشتار جمعي با اصل هدايت مردم سازگار نيست و حضرت مسلماً از اين وسايل استفاده نمي‌كنند. ولي اين كه چطور اين وسايل خنثي مي‌شوند به هر حال الآن هر سلاحي كه ساخته مي‌شود بلافاصله بعدش خنثي كنندة آن را هم مي‌سازند طبيعتاً حضرت هم اين دانش را دارند و هم دانش مافوق آن را و به همين جهت به راحتي مي‌توانند همه اين سلاح‌ها را خنثي كننند. در آية «واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة...؛ و هرچه در توان داريد، از نيرو و اسب‌هاي آماده بسيج كنيد.»4 منظور هر نوع سلاحي است كه بتوان با آن در مقابل كفار و مشركان ايستاد ولي در مورد آقا بقيةالله(ع) اين نيرو فقط شامل شمشير مي‌شود و هر كس بناست كشته شود با شمشير مي‌ميرد. خيلي از بزرگان فرموده‌اند اين شمشير نمادين است و حضرت از آن استفاده نمي‌كند ما هم معتقديم كه نمادين است ولي در عين حال از آن وسايل هم استفاده نمي‌كنند.

پي‌نوشت‌ها
:
1. سورة مائده (5)، آية 64.
2. به عبارت ديگر بهتر است بگوييم قطعيتي كه در روايات براي علائم حتمي بيان شده ناشي از علم معصومين(ع) به خواست و مشيت الهي است و يقين آن‌ها ناشي از علم به لوح محفوظ است و آنچه كه احتمال بداء در آن وجود دارد مواردي است كه در لوح محو و اثبات مندرج گشته‌اند.
3. سورة انعام (6)، آية 121.
4. سورة انفال (8)، آية 60: و هرچه در توان داريد از نيرو و اسب‌هاي آماده بسيج كنيد...

دعای ماه مبارک رمضان

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد

 

شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفِ الْمَلائِکَةِ

درخت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان

 

‏وَمَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَاَهْلِ بَیْتِ الْوَحْىِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ و آل‏مُحَمَّدٍ

‏و معدن دانش و خاندان وحى خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد

 

الْفُلْکِ الْجارِیَةِ، فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها، وَیَغْرَقُ‏ مَنْ تَرَکَهَا،

کشتى جارى در اقیانوسهاى بیکران ایمن شود هر که سوار آن کشى گردد و غرق شود کسى که آن را واگذارد،

 

الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ‏‏لاحِقٌ،

هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید

 

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، الْکَهْفِ الْحَصینِ

ولى ملازم ایشان حق خواهد رسید خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد آن پناه‏گاه محکم

 

‏ وَغِیاثِ‏به الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکینِ، وَمَلْجَأِ الْهارِبینَ، وَعِصْمَةِ الْمُعْتَصِمینَ،

‏ و فریادرس بیچاره درمانده و پناه گریختگان و دستاویز محکم براى وسیله‏جویان

 

اَللّهُمَ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، صَلوةً کَثیرَةً تَکُونُ لَهُمْ رِضاً،

‏ خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد درود بسیارى که موجب خوشنودى ایشان گردد

 

وَلِحَقِ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَدآءً وَقَضآءً، بِحَوْلٍ مِنْکَ وَقُوَّةٍ یا رَبَّ الْعالَمینَ

حق محمد و آل محمد اداء گشته و انجام وظیفه ما شده و باشد به جنبش و نیروى تو ای پروردگار عالمیان

 

‏اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، الطَّیِّبینَ الْأَبْرارِ الْأَخْیارِ،

خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد آن پاکان نیکوکار اى پروردگار جهانیان برگزیده

 

‏ الَّذینَ‏ اَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ، وَفَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَوِلایَتَهُمْ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،

‏ آن کسانى‏که حقوقشان را واجب کردى و اطاعت و دوستیشان را فرض نمودى خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد

 

وَاعْمُرْ قَلْبى‏بِطاعَتِکَ، وَلا تُخْزِنى‏ بِمَعْصِیَتِکَ

و آباد کن دل مرا به اطاعت خود و به وسیله نافرمانیت رسوایم مکن

 

‏وَارْزُقْنى‏ مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِکَ،

‏و روزى من گردان که کمک مالى دهم بر کسى‏که روزیت را بر او تنگ کردى بوسیله آنچه بر من فراخ گرداندى از فضل خویش

 

وَ نَشَرْتَ عَلَىَّ مِنْ عَدْلِکَ، وَاَحْیَیْتَنى‏ تَحْتَ ظِلِّکَ، وَهذا شَهْرُ نَبِیِّکَ‏ سَیِّدِ رُسُلِکَ،

و گستردى بر من از عدل خویش و مرا در زیر سایه‏ات زنده داشتى و این ماه پیمبرت و آقاى رسولانت

 

شَعْبانُ الَّذى‏ حَفَفْتَهُ مِنْکَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ،

ماه شعبان است که اطراف آن را به رحمت و خوشنودى خود پوشاندى

 

‏الَّذى‏ کانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَالِه‏ وَسَلَّمَ، یَدْاَبُ فى‏ صِیامِهِ‏ وَقِیامِهِ،

آن ماهى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم کوشش بسیار داشت در روزه‏ و شب زنده‏داریش

 

فى‏ لَیالیهِ وَاَیَّامِهِ، بُخُوعاً لَکَ فى‏ اِکْرامِهِ وَاِعْظامِهِ، اِلى‏ مَحَلِ حِمامِهِ،

‏ هم در شبها و هم در روزهایش بخاطر فروتنى در برابر تو در مورد گرامى داشتن و بزرگداشتنش هم‏چنان تا هنگام مرگش

 

‏ اَللّهُمَّ فَاَعِنَّا عَلَى الْأِسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فیهِ، وَنَیْلِ الشَّفاعَةِ لَدَیْهِ،

خدایا پس ما را کمک ده تا روش او را در این ماه پیروى کنیم و به شفاعتى که نزد او است برسیم

 

‏اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى‏ شَفیعاً مُشَفَّعاً وَطَریقاً اِلَیْکَ مَهیَعاً، وَاجْعَلْنى‏ لَهُ‏ مُتَّبِعاً،

خدایا قرار ده او را براى من شفیعى پذیرفته و راهى بسویت که همواره باشد و مرا پیرو او گردان

 

‏ حَتّى‏ اَلْقاکَ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَنّى‏ راضِیاً، وَ عَنْ ذُنُوبى‏ غاضِیاً، قَدْ اَوْجَبْتَ لى‏ مِنْکَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ،

‏تا به جایى که در روز قیامت تو را در حالى دیدار کنم که از من خوشنود باشى و گناهانم را نادیده‏گیرى و براى من واجب کرده‏باشى از جانب خود رحمت و خوشنودى را

 

‏ وَاَنْزَلْتَنى‏ دارَ الْقَرارِ وَمَحَلَّ الْأَخْیارِ،

و مرا در خانه همیشگى (بهشت جاویدان) و منزلگاه نیکان فرود آرى

فوايد نماز شب

1) باعث خشنودي خدا و دوستي ملائكه است.
2) باعث مباهات خداوند بر فرشتگان است.
3) باعث درخشش براي اهل آسمان همانند ستارگان است.
4) باعث روشني دل است.
5) باعث استجابت سريع دعا است.
6) باعث پزيرش توبه و پاك شدن از گناهان از جانب حضرت حق است.
7) باعث كفاره گناهان است.
8) باعث زيبايي صورت و شادابي چهره و نوراني شدن آن در طول روز است.
9) باعث سلامتي و تندرستي و رفع انواع بيماريهاي جسمي و روحي است.
10) باعث از بين رفتن غم و اندوه و تقويت نور چشم است.
11) باعث تمسك يافتن به اخلاق انبياء و اولياي خداوند است.
12) باعث انجام دادن سنّت پيامبران و صالحان است.
13) باعث تابش نور خدا به او مي‌شود.
14) باعث مهر و محبت و محبوب القلوب شدن بين مردم است.
15) باعث افزايش عمر است.
16) باعث جلب رزق و روزي فراوان و ادعاي قرض است.
17) باعث نوعي صدقه است.
18) باعث نوشته شدن چهار ثواب بزرگ براي خود است.
19) خداوند نه صف از ملائكه پشت سر نمازگزار قرار مي‌دهد.
20) كليد رفتن به بهشت و جواز عبور از پل صراط است.
21) زينت آخرت و نور مؤمن در آخرت است.
22) نماز شب همچون سايباني در روز قيامت است بر سرش.
23) نماز شب لباس بدن نمازگزار است در روز قيامت درحاليكه همه عريانند.
24) نماز شب در روز قيامت همچون نوري در برابرش است و چشم نمازگزار نماز شب در روز قيامت شادمان است.
25) نماز شب ميان شخص نمازگزار و آتش جهنم همچون حائلي فاصله مي‌گذارد.
26) ميزان اعمال خوب نمازگزار در روز قيامت سنگين است.
27) نماز شب همچون تاجي در روز قيامت است بر سرش.
28) چراغي است براي تاريكي قبر و برطرف كننده وحشت تاريكي قبر است.
29) نماز شب همچون مشعلي نوراني است در تاريكي قبر.
30) نماز شب، نمازگزار را از عذاب قبر ايمن مي‌كند و برات آزادي از آتش جهنم است.

فتنه‌هاي آخرالزمان

حضرت علي(ع)، ضمن چند روايت گونه‌هاي متعددي از فتنه‌هاي آخرالزماني را بيان نموده اند و همان‌طور كه خواهيم ديد، چهارمين يا پنجمين آنان را بدترين آنها خوانده‌اند:
چهار فتنه رخ خواهد داد؛ در اولي خون‌ريزي مباح مي‌شود؛ در دومي خون‌ريزي و غارت اموال؛ در سومي خون‌ريزي، غارت اموال و تجاوز به نواميس؛ چهارمي كه حتي اگر در سوراخ روباه پنهان شده باشي دچار آن فتنه خواهي شد.


حضرت علي(ع) از آغازين ايام حيات، در محضر رسول خدا(ص) بود و از درياي علم ايشان خوشه برمي‌چيد. به تصريح آن امام همام، نبي خاتم(ص) در لحظات آخرين زندگي پرخير خويش، هزار دروازة علم را براي ايشان گشودند كه از هريك از آنها هزار در ديگر گشوده شد.1 بنابر شرايطي كه حضرت علي(ع) در آن مي‌زيستند بيش از ديگر اهل بيت(ع) به تصوير و ترسيم آينده، گاه نزديك و گاه دور پرداختند. از مشهورترين پيش‌گويي‌هاي ايشان كه به سرعت، راستي آن بر مخاطبان عيان شد، ماجراي جنگ نهروان با خوارج بود كه فرمودند: «از شما كمتر از ده تن كشته خواهد شد و از ايشان كمتر از ده تن زنده خواهند ماند».2 اين عبارت پيش از آغاز نبرد بيان شد و اندكي پس از خاتمة نبرد، شمارش شهداي سپاه و فراريان خوارج، حاضران را متحير نمود. گاه نيز در روايات علوي صحبت از آيندة نه چندان دور است؛ براي نمونه از اين دست مي‌توان به پيش‌گويي اميرمؤمنان(ع) دربارة حملة مغول به سرزمين‌هاي اسلامي ياد كرد3 كه با استناد به همين روايت و با درايت و حزم خواجه نصيرالدين طوسي، جامعة شيعيان كمترين آسيب را در اين فتنه متحمل شد.

يكي از پيش‌گويي‌هايي كه در لابه‌لاي بيانات اميرمؤمنان، امام علي(ع) مطالب ارزنده و قابل توجهي دربارة آن مي‌توان يافت، مسئلة فتنه‌هاي آخرالزماني است. دربارة موضوع فتنه‌هاي آخرالزمان، روايات متعددي از معصومان(ع) نقل شده كه در اينجا تنها به مرور روايات علوي اكتفا مي‌كنيم و انشاءالله در فرصتي ديگر، بايد به تفصيل دربارة آن سخن گفته شود.


  • معناي فتنه
فتنه را در لغت، به امتحان و آزمودن معنا كرده‌اند5. اين واژه معمولاً دربارة آن دسته از امتحاناتي به كار برده مي‌شود كه با تلخي و سختي همراه است6.

در قرآن كريم، اين واژه علاوه بر اين معنا،7 براي بستن راه و بازگرداندن از مسير حق،8 شرك و كفر،9 افتادن در معاصي و نفاق،10 اشتباه گرفتن و تشخيص ندادن حق از باطل،11 گمراهي،12 كشتار و اسارت،13 تفرقه و اختلاف ميان مردم14 و... به كار رفته است.


  • گونه‌شناسي فتنه‌هاي آخرالزمان
حضرت علي(ع)، ضمن چند روايت گونه‌هاي متعددي از فتنه‌هاي آخرالزماني را بيان نموده اند و همان‌طور كه خواهيم ديد، چهارمين يا پنجمين آنان را بدترين آنها خوانده‌اند:

ـ چهار فتنه رخ خواهد داد؛ در اولي خون‌ريزي مباح مي‌شود؛ در دومي خون‌ريزي و غارت اموال؛ در سومي خون‌ريزي، غارت اموال و تجاوز به نواميس؛ چهارمي كه حتي اگر در سوراخ روباه پنهان شده باشي دچار آن فتنه خواهي شد.15

ـ خداوند در اين امت، پنج فتنه قرار داده است: ابتدا فتنة عمومي، سپس فتنة خواص، پس از آن فتنة سياه تاريك كه مردم در آن بسان چارپايان مي‌شوند، سپس هدنه(صلح ميان مسلمانان و كفار در پي جنگ و كشتار) و درنهايت دعوت كنندگان ضلالت و گمراهي مي‌آيند. در آن روز اگر براي خداوند جانشيني ماند درخدمتش باش.16 و در جايي ديگر حضرتش حيوان‌ساني مردم را ناشي از فتنة كور، پيچيده و گنگ پنجم خوانده‌اند.17

ـ همانا از دو خصلت بر شما هراسانم؛ پيروي از هواي نفس و آرزوي طولاني. اما پيروي از هواي نفس، از حق باز مي‌دارد و آرزوي دراز، آخرت را در طاق نسيان مي‌نهد. همانا دنيا، پشت‌كنان مي‌رود و آخرت، كوچ كرده و به سوي ما مي‌آيد، و هر كدام را فرزنداني است. پس شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد؛ چه، امروز كار هست و محاسبه نيست و فردا محاسبه هست و كار نيست. همانا فتنه‌ها و آشوب‌ها از هواپرستي آغاز مي‌شود. در آنها، [به وسيلة] فرمان‌هاي خود پرداخته با خدا مخالفت مي‌شود و مرداني در عهده‌دار شدن آنها، به جاي مرداني ديگر مي‌نشينند.

اگر حقّ خالص در ميان بود، اختلاف به چشم نمي‌خورد، و اگر باطل محض در ميان بود، بر هيچ خردمندي پوشيده نمي‌ماند، ليكن مشتي از حق و مشتي از باطل گرفته شده و با هم آميخته گرديده است. اينجاست كه شيطان بر دوستداران خود چيره مي‌گردد، و كساني رهايي مي‌يابند كه از طرف خداوند عاقبت نيكي براي آنها رقم خورده باشد.

همانا من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي‌فرمود: چگونه خواهيد بود زماني كه‌ فتنه‌اي شما را در برگيرد كه در آن كودكان بيش از آن به نظر رسند كه هستند [سن و سالشان بيشتر به نظر مي‌رسد]، و جوانان به پيري رسند. مردم به كژراهه مي‌روند و آن (انحراف) را مانند سنّت خويش مي‌گزينند و هرگاه بخشي از آن به روش درست تبديل گردد، گفته مي‌شود سنّت دگرگون شده است. اين در نظر مردم كاري زشت آيد و در پي آن، بلايا شدّت يابند و نسل به اسارت برده شود. سپس فتنه و آشوب آنان را بكوبد، چنان‌كه آتش، هيزم را مي‌كوبد و آسياب طعمة خود را. آنها دين مي‌آموزند اما نه براي خدا، و دانش مي‌جويند امّا نه براي عمل؛ و به وسيلة كار آخرت، دنيا را مي‌طلبند.18
 
 
  • مصاديق فتنه‌ها
تعداد و گونه‌هاي فتنه‌هاي آخرالزمان آنچنان زياد است كه به طور عادي اولين تصوري كه براي هر شنونده اي از شنيدن اين واژه به وجود مي‌آيد، همين موضوع است. همان‌طور كه ديديم در ميان اين سيل فتنه‌ها چهار يا پنج مورد بيش از ديگر موارد، انسان‌ها را مبتلا مي‌سازد. در بعضي از روايات علوي(ع) مي‌توان مصاديق و تسهيل كننده‌هايي را براي وقوع در فتنه يافت:

حضرت امير(ع) از رسول خدا(ص) نقل كرده كه فرمودند:
براي امتم بيش از هر چيز از گمراهي پس از معرفت، فتنه‌هاي گمراه كننده و شهوت، شكم و فرج بيمناكم.19

از همه مهم‌تر اينكه فتنة فراگيري در ميان تمام مسلمانان رخ مي‌دهد كه تا زمان ظهور ادامه مي‌يابد:
از پيامبر اكرم(ص) شنيدم كه فرمود: جبرئيل به نزدم آمد و گفت: يا محمد، به زودي در امّتت فتنه به‌پا خواهد شد. پرسيدم: چگونه از آن مي‌توان خارج شد؟ گفت: در كتاب خدا، خبر پيشينيان و آنها كه پس از شما مي‌آيند و حكم (آنچه) مابين شما (رخ مي‌دهد) آمده است. [آن] فاصل ميان حق و باطل است و هزل نيست. هر ستم‌كاري كه بدان عمل نكند خداوند او را درهم مي‌شكند و هر كس جز در آن به دنبال هدايت باشد خداوند گمراهش خواهد ساخت. ريسمان محكم الهي، ذكر حكيم و صراط مستقيم است.20

قسم به آنكه جان علي در دست اوست اين امت به هفتادوسه فرقه تقسيم مي‌شوند كه همة آنها در آتشند به جز اين فرقه: «و ممّن خلقنا أمّةٌ يهدون بالحقّ و به يعدلون؛ و از ميان كساني كه آفريده‌ايم، گروهي هستند كعبه حقّ هدايت مي‌كنند و به حق داوري مي‌نمايند».21 اينهايند كه نجات مي‌يابند.22

در ديگر روايات، حضرت امير(ع)، دستة نجات‌يابنده را خود، شيعيانشان23 و تمام پيروانشان24 معرفي نموده‌اند:
رسول خدا(ص) به من فرمود: «شبي كه مرا به آسمان‌ها بردند، قصرهايي ديدم كه از ياقوت سرخ، زبرجد سبز، درّ و مرجان و طلاي خالص بود، كاه‌گل آنها از مشك خوشبو، خاكش از زعفران، و داراي ميوه، نخل خرما و انار، حوريه، زن‌هاي زيبا و نهرهاي شير و عسل كه بر روي درّ و جواهر مي‌گذشت ـ در كنار آن دو نهر، خيمه‌ها و غرفه‌هايي بنا شده، بودند و در آنها خدمتكارها و پسراني بودند، و فرش‌هايش از استبرق، سندس و حرير بود و طناب‌هايي در آنها بود. گفتم: اي حبيب من جبرئيل، اين قصرها از آن كيست، و قصة آنها چيست؟ جبرئيل گفت: اين قصرها و آنچه در آن است و چندين برابر آن مخصوص شيعيان برادرت و جانشين تو پس از تو بر امّت، علي است. ايشان را در آخر الزمان به نامي كه ديگران را آزار دهد، بخوانند. آنها را رافضه (واگذارندگان) خوانند، در صورتي كه اين نام براي آنان زينت است، زيرا ايشان باطل را واگذارده و به حق چنگ زده‌اند، و سواد اعظم اينانند. اينها مخصوص شيعيان فرزندت حسن، پس از او، براي شيعيان برادرش حسين، پس از او، براي شيعيان فرزندش علي بن الحسين، بعد از او، براي شيعيان فرزندش محمد بن علي، پس از او، مخصوص شيعيان فرزندش جعفر بن محمد، پس از او، براي شيعيان فرزندش موسي بن جعفر، پس از او براي شيعيان فرزندش علي بن موسي، بعد از او، براي شيعيان فرزندش محمد بن علي بعد از او؛ و براي شيعيان فرزندش علي بن محمد، پس از او براي شيعيانش فرزندش حسن بن علي پس از او، و براي شيعيان فرزندش محمدِ مهدي پس از اوست. اي‌ محمد اينان امامان پس از تو، نشانه‌هاي هدايت و چراغ‌هاي روشن در تاريكي‌ها هستند. شيعيانشان ـ تمامي ـ فرزندان تو هستند، و دوستداران آنها پيروان حق و دوستان خدا و رسولند، كه باطل را واگذارده و از آن دوري كرده‌اند، و آهنگ حق نموده و از آن پيروي كرده‌اند، آنها را در زمان زندگي‌شان دوست داشته و پس از مرگشان زيارت كنند. در صدد ياري آنهايند و به دوستي آنها اعتماد كنند. رحمت خدا بر ايشان باد زيرا او آمرزنده و مهربان است».25

در برخي روايات ديگر از ايشان آمده كه دوازده يا سيزده فرقه از فرق اسلامي به ايشان محبت مي‌ورزند و ولايتشان را قبول دارند.26

شدت اين فتنه را از آنجا مي‌توان دريافت كه ايشان مي‌فرمايند:
اگر كسي را با ده طناب در جبهه حق بسته باشند، باز او را به باطل مي‌كشانند و به عكس.27

سختي اين فتنه‌ها براي مؤمنان نيز از اين روايت قابل درك است كه ايشان از رسول خدا(ص) نقل نمودند كه فرمود:
زماني بر مردم مي‌آيد كه دل مؤمن در نهادش آب مي‌شود، همان‌طور كه سُرب در آتش آب مي‌شود، و سبب آن نيست مگر اينكه فتنه‌ها و بدعت‌هايي را كه در دين آنها ظاهر گشته مشاهده مي‌كنند و توانايي تغيير و بر طرف ساختن آنها را ندارند.28

در جاي ديگر از حضرتش نقل شده كه مؤمنان آخرالزمان از كنيزان پست تر شمرده خواهند شد.29


  • بركات بروز فتنه‌ها در جامعه
هرچند فتنه‌ها، سختي‌ها و تلخي‌هاي خاصّ خود را به دنبال مي‌آورد ليكن شيريني‌هايي در پي آن نصيب مؤمن مي‌شود كه شايد از هيچ راه ديگري تحصيل آنها براي مؤمن ممكن نباشد. در روايات رسول خدا(ص) و امامان اطهار(ع) مي‌خوانيم:

«از فتنه‌هاي آخرالزمان كراهت نداشته باشيد كه منافقان را نابود مي‌كند».30

در ضمن وصاياي رسول خدا(ص) به اميرمؤمنان(ع) آمده است:
اي علي، شگفت‌آورترين مردم از نظر ايمان و بزرگ‌ترين آنان از نظر يقين مردماني هستند كه در آخرالزمان پيامبري نديدند و امام هم از نظرشان پنهان شده، پس به همان سياهي و سفيدي كتاب ايمان آورده‌اند.31

امام صادق(ع) فرمود: «پس از آنكه عثمان كشته و با امير المؤمنين(ع) بيعت شد، آن حضرت بر فراز منبر تشريف برد، خطبه‌اي خواند و در آن فرمود: «هان كه گرفتاري شما به گرفتاري همان روز كه خداوند پيغمبرش را برانگيخت بازگشت نموده است. سوگند به آنكه او را به حق برانگيخت، حتماً بايد گرفتار وسوسه شويد و غربال گرديد تا آنكه زيرورو شويد و بالا و پايين گرديد. حتماً بايد افرادي كه كوتاه آمده‌اند پيشي گيرند و آناني كه پيشي گرفته‌اند كوتاه بيايند. به خدا قسم هيچ نشانه‌اي را پنهان نكرده‌ام و هيچ دروغي نگفته‌ام و مرا از اين مقام و چنين روز آگاهي بود».32

يكي از بركات صبر در آخرالزمان اين است كه مؤمن را در ثواب تمام نيكي‌هاي پيشينيانش شريك مي‌سازد:
وقتي در جنگ نهروان امير المؤمنين(ع) خوارج را به قتل رسانيد، مردي به خدمت حضرت رسيد. حضرت به او فرمود: «قسم به خداوندي كه دانه را شكافت و آدمي را آفريد، مردمي در اينجا با ما آمده‌اند كه هنوز خداوند پدران و نياكان آنها را خلق نكرده است!»

آن مرد عرض كرد: مردمي كه هنوز خلق نشده‌اند چگونه مي‌توانند با ما آمده باشند؟!
فرمود: «آري، آنها مردمي هستند كه در آخرالزمان مي‌آيند و در اين هدف كه ما داريم آنها نيز شريكند و تسليم ما، پس آنها در آن راه كه ما گام برمي‌داريم شركاي حقيقي و واقعي ما هستند».33

مسلماً هر آزموني كه سخت تر باشد در عين آنكه بسياري نمي‌توانند در آن قبول شوند آن عده اي كه توفيق و پيروزي مي‌يابند تعدادي اندك و جايگاهي رفيع خواهند داشت.


  • راه رهايي از فتنه‌هاي آخرالزمان
تمسك به قرآن و اهل بيت(ع)
راه رهايي از اين فتنه‌هاي آخرالزماني در بيانات اميرمؤمنان(ع) در دو قالب عمومي و فردي قابل دسته‌بندي است. راه عمومي همان تمسك به قرآن و اهل‌بيت(ع) است. راه فردي كه به برخي از صحابه توصيه مي‌شده ـ الزاماً شامل همگان نبوده ـ سكوت، قعود و... است.

روايت مربوط به تمسك به قرآن را پيش از اين مرور كرديم.34 دربارة تمسك به اهل بيت(ع)، روايات متعددي از اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه با توجه به جامعيت روايت ذيل و دربرداشتن راه تحقق آن، از بيان ديگر موارد خودداري و به نقل همين مورد اكتفا مي‌كنيم.35

امير مؤمنان(ع) در ضمن خطبه‌اي بلند راه‌هايي را براي رهايي از فتنه‌ها و مصون ماندن از عذاب الهي كه فرجام فرو افتادگان در آنهاست فراروي مؤمنان نهادند. در اينجا به مناسبت، به فرازهايي از اين سخن گران‌سنگ توجه مي‌كنيم:
من و رسول خدا(ص) بر لب حوض هستيم و خاندان ما با ما هستند پس هر كس ما را بخواهد بايد گفتار ما را بگيرد و به كردار ما عمل كند زيرا ما خانداني هستيم كه شفاعت از آن ماست. براي ديدار ما در كنار حوض با هم رقابت كنيد، چون ما دشمنان را از آن دور و دوستانمان را از آن سيراب مي‌سازيم. هر كس از آن آب نوشد هرگز تشنه نشود، و حوض ما پر است و از دو آبريز بهشتي در او ريخته مي‌شود؛ يكي «تسنيم» و ديگري «معين». در دو طرف اين حوض، زعفران است. كسي را بر ما نمي‌گزيدند ولي اوست كه از بندگانش هر كه را بخواهد ويژه رحمتش كند، پس خدا را ستايش مي‌كنم بدين نعمت‌ها كه مخصوص شما قرار داده و بر حلال‌زادگي شما، چون ياد ما خانواده، شفاي هر درد، بيماري و وسوسة شك‌آور است، و البته دوستي ما خشنودي خداست، و هر كسي كه راه ما را گيرد، فردا در «حظير\ القدس» و «فردوس برين» با ماست، و منتظر امر ما همچون كسي است كه در راه خدا به خونش غلتد، و هر كه فرياد ما را بشنود ولي ما را ياري نكند خدا به رو بر سر دو سوراخ بيني او را در دوزخ سرنگون سازد.

1. استقامت و تقيّه در برابر دشمنان: ما درِ گشايش، چون مبعوث شوند و همه راه‌ها بر مردم بسته شود، ماييم «باب حطّه» كه در اسلام است هر كس در او آيد نجات يابد و هر كه از آن دور شود فرو افتد. خدا به ما آغاز كرد و به ما پايان داد و آنچه را بخواهد به ما مي‌زدايد و به ما پايدار سازد و به ما باران فرود آيد، مبادا فريبنده شما را از خدا فريب دهد، اگر بدانيد درماندن شما ميان دشمنانتان و تحمّل اذيت‌ها چه اجري داريد چشم شما روشن شود، و اگر مرا نيابيد چيزهايي بينيد كه آرزوي مرگ كنيد از ستم و دشمني و خودبيني و سبك‌شمردن حق خدا و ترس، چون چنين شود همه به رشته خدا بچسبيد و از هم جدا نشويد، و بر شما باد به صبر و نماز و تقيّه.

2. ثبات و دوري از رنگ به رنگ شدن: و بدانيد كه خداوند دشمن ميدارد بندگان متلوّن و همه رنگ خود را، پس از حق و ولايت اهل حق دور نشويد چون هر كس ديگري را جاي ما برگزيند نابود است و هر كه پيرو آثار ما شود به ما پيوندد، و هر كه از غير راه ما رود غرق شود همانا براي دوستان ما فوج‌هايي از رحمت خداست و براي دشمنان ما فوج‌هايي از عذاب خدا، راه ما ميانه است، و رشد و صلاح در برنامه ماست، بهشتيان به خانه‌هاي شيعيان ما چنان نگاه مي‌كنند كه ستاره درخشان را در آسمان مي‌بينند.

3. پرهيز از دنياگرايي: هر كس از ما پيروي كند گمراه نشود، و هر كه منكر ما شود هدايت نگردد، و نجات نيابد آنكه بر زبان ما كمك دهد دشمن ما را و ياري نشود آنكه ما را وابگذارد. پس به طمعِ دنياي پوچ و بي‌ارزشي كه سرانجام از شما دور شود و شما نيز از آن زوال يابيد از ما روي نگردانيد، زيرا هر كس دنيا را بر ما ترجيح دهد افسوس فراوان دارد. خداوند متعال [از زبان اين فرد] مي‌فرمايد: «اي واي بر من كه جانب امر خدا را فرو گذاشتم و در حقّ خود ظلم و تفريط كردم».36

4. شناخت حقّ امامان معصوم(ع): چراغ راه مؤمن شناخت حق ماست، و بدترين كوري نابينايي فضيلت ماست كه با ما بي‌جهت و بدون گناه به دشمني برخاسته فقط به جرم اينكه ما او را به سوي حق و دوستي خوانديم و ديگران او را به سوي فتنه دعوت كردند، آنها را بر ما ترجيح‌ داد. ما را پرچمي است كه هر كه در ساية آن درآيد، او را جا دهد و هر كه بسوي او پيش تازد پيروز است و هر كه از آن واماند نابود، و هر كه بدان چنگ زند نجات يابد، شماييد آبادگران زمين كه (خداوند) شما را در آن جاي داد تا ببيند چه مي‌كنيد، پس مراقب خدا باشيد در آنچه از شما ديده مي‌شود، بر شما باد به راه روشن بزرگ‌تر، در آن برويد كه ديگري جاي شما را نگيرد. سپس حضرت اين آية قرآن را تلاوت فرمود: «به سوي آمرزش پروردگارتان بشتابيد و به راه بهشتي كه عرضش به قدر پهناي آسمان و زمين است و آن براي اهل ايمان به خدا و پيمبرانش مهيا گرديده».37

5. پيشه كردن تقوي: پس بدانيد شما به بهشت نمي‌رسيد مگر به تقوي، و هر كه رها سازد پيروي از آنكه خدا فرمان اطاعت او را داده، برانگيخته شود براي او شيطاني كه قرين و مونس او گردد.

6. عدم سازش با ستمكاران: شما را چه باشد كه به دنيا تكيه كرديد، و به ستم خشنوديد، و فرو گذاشتيد آنچه را كه عزت و سعادت شما و نيروي عليه ستمگران در آنست، نه از خدايتان شرم داريد، و نه به حال خود فكر مي‌كنيد. شما در هر روز ظلم مي‌شويد ولي از خواب بيدار نمي‌گرديد، و سستي شما پايان نپذيرد، آيا نمي‌بينيد دين شما كهنه مي‌شود و شما سرگرم دنياييد، خداي بزرگ مي‌فرمايد: «و شما مؤمنان هرگز نبايد با ظالمان همدست و دوست باشيد و گر نه آتش كيفر آنان در شما هم خواهد گرفت و در آن حال جز خدا هيچ دوستي نخواهيد يافت و هرگز كسي، ياري‌ شما نخواهد كرد».38و39

رواياتي كه مخاطبش افراد متوسطي است كه در فتنه‌ها احتمال لغزششان بيش از نجات به نظر مي‌آيد از اين قرارند:
7. ذكر و يادآوري هميشگي: دانشمند آن‌كس است كه ارزش خويش را بشناسد، در ناداني مرد همين بس كه قدر خود را نشناسد و دشمن‌ترين بندگان نزد خدا همانا بنده‌اي است كه خدا او را به خودش واگذارد، سرگردان و حيران از راه راست باشد و هدفش را نداند چيست و بدون راهنما راه را بپيمايد. اگر به سوي كسب مال دنيا دعوت شود اجابت مي‌كند اگر به سوي آخرت دعوت شود كاهلي مي‌كند گويا عملي را كه براي دنيا انجام مي‌دهد بر او واجب است و آنچه براي آخرت انجام مي‌دهد از او ساقط. اينها در زماني است كه در آن زمان كسي سالم نمي‌ماند جز مؤمني كه دائم الذكر است و كم اذيت، كه اگر حاضر باشد كسي او را نشناسد و اگر غايب باشد جستجويش نكنند.

8. عدم اشاعة گناه: اينان چراغ‌هاي هدايت و مشعل‌هاي فروزان براي شبروان هستند و براي سخن چيني و فساد در گردش نيستند، نادان و سفيه نباشند كه گناهان را انتشار دهند و اشاعه فاحشه كنند. خداوند درهاي رحمتش را بروي اينان مي‌گشايد و از ايشان عذاب سختش را برطرف مي‌كند. اي مردم همانا روزگاري مي‌آيد كه مردم فقط به اسم اسلام بي‌نياز باشند و از اسلام خبري نباشد آن چنان كه ظرف تنها به آنچه كه در آن ريخته مي‌شود بي‌نياز باشد.40

به اميد آنكه خداوند همة ما را از شرّ فتنه‌هاي آخرالزمان برهاند و از تمام ابتلائات اين دوره سربلند بيرون آورد. انشاءالله

وظايف منتظران 1


    در روايات، براى انتظار فرج، ثوابهاى زيادى، بيان شده است.


    «المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه»(1) و «افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج»(2) به گونه‏اى از اين فضيلت‏ها اشاره دارد.


    با دقت در اين روايت و روايات مشابه روشن مى‏شود كه در فرهنگ اهل بيت‏عليه السلام، انتظار نه صرفاً يك حالت روانى، بلكه از مقوله عمل شمرده شده است، پس اگر انتظار، يك عمل است، منتظر هم بايد عامل باشد.


    اگر منتظران، با وظايف خود آشنا نباشند و به آن عمل نكنند، تاريخ تكرار خواهد شد و همان گونه كه در زمان امام حسين‏عليه السلام، شيعيان فراوانى وجود داشتند، ليكن از ميان آنها، تنها 72 نفر به وظيفه خود عمل كردند و لذا امام حسين‏عليه السلام تنها ماند و آن چه نمى‏بايست اتفاق بيفتد، اتفاق افتاد، در زمان غيبت هم، چنانچه شيعيان به وظايف خود عمل نكنند، امام زمانشان تنها خواهد ماند و ظهورش به تأخير خواهد افتاد.


    در اينجا پاره‏اى از وظايف شيعه در دوران غيبت را بر شمرده و به توضيح برخى از آنها مى‏پردازيم:


    وظايف منتظران در دو مقوله فردى و اجتماعى قابل بررسى است:


 


 وظايف فردى:


 


    1- معرفتِ امام:


    امام كاظم‏عليه السلام: افضل العبادة بعد المعرفة انتظارالفرج.


    امام هشتم در معرفى امام مهدى‏عليه السلام مى‏فرمايد: يكون اولى الناس بالناس من أنفسهم و أشفق عليهم من آبائهم و امّهاتهم.


 تذكر:


    مشكل عمده جامعه ما، بسط سطحى مهدويت گرايى است.


    بايد اذعان داشت كه مهدويت و انتظار، نه از حيث عقيدتى، نه از حيث انديشه و تفكّر، و نه از حيث سلوك و رفتار، عمق چندانى در بين مردم و خصوصاً جوانان ما ندارد و در همين راستا، ضررهاى فراوانى متوجه نظام ما شده است.


    مهم‏ترين ريشه اين مشكل، برخورد سنتى مردم با مهدويت و انتظار است، متأسفانه مردم ما عادت كرده‏اند، آنچه را كه آسان‏تر است و براى تأمين زندگى مادى و عادى آنان، سودمندتر به نظر مى‏رسد، برگزينند و گرايش كمترى به مقوله‏هاى معرفتى و تعهد آور داشته باشند. مثلاً نيمه شعبان را بهانه‏اى براى طاق نصرت بستن و تزيين معابر و برگزارى جشن‏ها قرار مى‏دهند و مداحى‏ها را بر سخنرانى‏ها و دريافت پيام‏هاى مهدويت و انتظار ترجيح مى‏دهند.


    (البته بايد توجه داشت كه بستن طاق نصرت و چراغانى‏ها هر چه بيشتر و بهتر بايد انجام شود، اما بايد رفتار ما به گونه‏اى باشد كه علاوه بر استفاده از نور ظاهرى آنها، از نور معرفت صاحب آنها بهره‏مند گرديم).


    اكثر مردم، زيارت جمكران و نماز صاحب الزمان(عج) را تنها ابزارى براى درخواست حوائج از آن بزرگوار مى‏شمارند.


    و به جاى آنكه امام را براى امام بخواهند، امام را براى خود مى‏خواهند، و از اين كه شناختى نسبت به مقام و مرام آن عزيز سفر كرده ندارند، كمبودى حس نمى‏كنند، گويا هيچ وظيفه‏اى در ايام غيبت امام زمان‏عليه السلام بر عهده افراد گذاشته نشده است.


 گر معرفت دهندت بفروش كيميا را


گر كيميا دهندت، بى معرفت گدايى‏


 


    2- محبّت به امام:


    قل لا أسألكم عليه أجراً الاّ المودّة فى القربى‏.(3)


    امام زمان‏عليه السلام: فليعمل كلّ امرء منكم بما يقرب به من محبّتنا.(4)


    برخى از جلوه‏هاى محبت از اين قرارند:


    - ياد حضرت‏


    - دعا براى سلامتى و ظهور حضرت‏


    اكثروا الدّعاء بتعجيل الفرج(5) / إنّ الرّضاعليه السلام كان يأمر بالدعاء لصاحب  الامر(6)


    - صدقه دادن براى سلامتى حضرت‏


    - تقديم خواست او بر خواست خود


    منصور بزرج مى‏گويد: به امام صادق‏عليه السلام عرض كردم: اى آقاى من، چه بسيار از شما ياد سلمان فارسى را مى‏شنوم؟ فرمود: نگو سلمان فارسى، بگو سلمان محمدى‏صلى الله عليه وآله آيا مى‏دانى چرا بسيار از او ياد مى‏كنم؟ عرض كردم نه.


    فرمود: براى سه صفت: 1- مقدم داشتن خواسته اميرمؤمنان‏عليه السلام بر خواسته خودش 2- دوست داشتن فقرا 3- دوست داشتن علم و علماء.(7)


    - تلاش در كسب رضايت او:


    اعمال و رفتار و گفتار منتظر بايستى بر وفق رضاى محبوب باشد. منتظر بايد ببيند، امام چه مى‏پسندد. آيا از كار او راضى است يا نه؟


    به قول امام راحل(ره): توجه داشته باشيد كه در كارهايتان جورى نباشد كه وقتى بر امام زمان‏عليه السلام عرضه شد، خداى نخواسته، آزرده بشوند و پيش ملايكةاللّه يك قدرى سرافكنده بشوند كه، اين‏ها شيعه‏هاى من هستند. اين‏ها دوستان من هستند و بر خلاف مقاصد خدا عمل كردند... بايد ماها و شماها طورى رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار را كه رضايت خداست، به دست بياوريم.


    - تجديد بيعت (اللّهم اِنى... عهداً و عقداً و بيعة له فى عنقى)(8)


    - اشتياق عزيز علىّ أن ارى الخلق ولاتُرى‏(9)


    - اظهار ناراحتى از فراق‏


    اللّهم إنا نشكوا اليك فقد نبيّنا و غيبة وليّنا(10)


 


    3- اطاعت‏


    ولو أنّ اشياعنا و فقّهم اللّه لطاعته، على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا.(11)


    امام صادق‏عليه السلام: هُم اطوع له من الأَمة لسيّدها.(12)


 


    4- تأسّى‏


    پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله: طوبى لمن أدرك قائم أهل بيتى و هو يأتمّ به فى غيبة قبل قيامه.(13)


    برخى از صفات حضرت كه در آنها بايد به ايشان تأسّى نمود عبارتند از:


    - تقوا


    امام رضاعليه السلام: يكون.... أتقى الناس(14)


    امام صادق‏عليه السلام: من سرّه أن يكون من أصحاب القائم فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر(15)


    - عبادت‏


    امام كاظم‏عليه السلام: يعتاد مع سمرته صفرة من سهر اللّيل بأبى من ليله يرعى النجوم ساجداً و راكعاً - مهدى‏عليه السلام بر اثر تهجد و شب زنده دارى رنگش به زردى متمايل است، پدرم فداى كسى باد كه شبها درحال سجده و ركوع، طلوع و غروب ستارگان را مراعات مى‏كند.(16)


    - سخت كوشى و جهاد


    امام رضاعليه السلام: المجاهد المجتهد...(17)


    - زُهد


    امام صادق‏عليه السلام: ما لباسُه الاّ الغليظ ولاطعامه الاّ الجشب(18)


    پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله: لايضع حجراً على حجر(19)


    - عدالت‏


    امام باقرعليه السلام: يعدل فى خلق الرحمان، البرّ منهم والفاجر(20)


    - سخاوت‏


    امام صادق‏عليه السلام: المهدىُّ سمح بالمال(21)


    بخشنده‏اى است كه مال را به وفور مى‏بخشد.


    امام رضاعليه السلام: يكون... أسخى الناس(22)


    - موضع‏گيرى در برابر بدعت‏ها


    لا يدع بدعة إلاّ أزالها(23)


    - نصيحت و خيرخواهى‏


    الولىّ الناصح(24)


    - صبر و بردبارى‏


    عليه... صبرُ ايّوب(25)


    امام صادق‏عليه السلام: هلك المستعجلون و نجى المسلّمون(26)


 


 وظايف اجتماعى‏


    اين وظايف در دو بخش قابل بررسى است:


    الف - وظايف مردمى ب - وظايف حاكميت‏


    الف - وظايف مردمى عبارتند از:


    1- دفاع و حمايت از حركت‏هايى كه در جهت اهداف حضرت باشد مثل انقلاب اسلامى ايران‏


    2- تكريم و بزرگداشت نام و ياد حضرت از راههاى:


    - قرار دادن موقوفات‏


    - برقرارى مجالس بزرگداشت (جشن‏ها، دعاى ندبه،...)


    - شركت در مجالس بزرگداشت‏


    ب - وظايف نهادهاى حكومتى:


    1- بسط فرهنگ مهدويت، از طريق راه كارهاى مناسب در:


    - جهان (مسلمين و غير مسلمين)


    - ايران‏


    2- تئوريزه كردن فرهنگ مهدويت: از آن جايى كه امروزه تئوريهاى مختلفى در مورد پايان تاريخ مطرح است و تنور بحث «جهانى شدن» داغ مى‏باشد، بايستى حكومت جهانى امام زمان‏عليه السلام را با عنوان بهترين تئورى و كارآمدترين گزينه براى پايان تاريخ، به جهانيان معرفى كرد.


    3- ارائه الگوهاى مناسب از حكومت دينى به جهانيان، تا اينكه در پرتو آن، جامعه جهانى به حكومت مهدوى علاقه‏مند شده و مهيّاى آن گردد.


    4- فراهم ساختن زمينه‏هاى مردمى براى ظهور حضرت يوطّئون للمهدى سلطانه‏


    5- شناسايى اهداف حكومت جهانى (مانند: عدالت، بسط معنويت، امنيت، رفاه،...) و تلاش در بدست آوردن راه كارهاى مناسب براى نزديك شدن به آن اهداف.


    6- نيروسازى‏


    كارگرى منتظر واقعى است كه به اين نيت تلاش و كار مى‏كند كه جامعه‏اى با پايه‏هاى قوى اقتصادى و در خور حكومت امام مهدى‏عليه السلام بسازد.


    معلم و استادى منتظر واقعى است كه به اين نيت درس بدهد كه شاگردانى تربيت كند تا بازوان پرتوانى در حكومت جهانى باشند.


    دانش‏آموزى، منتظر واقعى است كه درس بخواند تا در عصر ظهور بتواند بارى از دوش حضرت بردارد.


    پدر و مادرى، منتظر واقعى است كه فرزندان خود را به گونه‏اى تربيت كند كه در خدمت اهداف حضرت باشند.


    دانشجويى منتظر واقعى است كه فرا گرفتن تخصص خود را براى حكومت جهانى و تحمل مسئوليتى در آن جايگاه، قرار دهد.


    روحانى‏اى منتظر واقعى است كه در مواعظ خود، مردم را تشنه و مهياى برقرارى حكومت جهانى نمايد.


    چنانچه مردم از اولين روزهاى سياه غيبت با حال تباه خود آشنا مى‏شدند، عصر ظلمت اينگونه طولانى نمى‏شد.


    همه مردم، بالاخص كسانى كه داراى وظيفه بيان اين گونه مسائل بوده‏اند و از گفتن آن غفلت يا تغافل ورزيده‏اند، بايد سخت غمگين و شرمسار باشند. چرا ما به وظيفه‏هاى دوران غيبت عمل نمى‏كنيم؟


    پاسخ اين سؤال آن است كه ما به عصر غيبت خو گرفته‏ايم و به تيرگى‏ها و تاريكى‏ها عادت نموده‏ايم.


    اعتياد و خو گرفتن انسان به هر چيزى، مانند مسئله فطرت و طبيعت انسان را به سوى آن جذب مى‏كند، به طورى كه گويى اراده و اختيار را از او گرفته است.


    اين قدرت را خدا به انسان داده تا با خو گرفتن به خوبى‏ها بدون زحمت به سوى آنها جذب شوند و از بدى‏ها كناره گيرند.


    لذا اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: العادة طبع ثان.


    اعتيادهاى اجتماعى، قدرتى بسيار بيشتر از اعتيادهاى فردى دارند، يكى از عادت‏هاى شوم اجتماعى، خو گرفتن به وضع موجود است.


    در حاليكه اگر كسى بتواند عادت‏هاى اشتباه را كنار زده و خود را به خصلت‏هاى ارزنده انسانى زينت دهد، به بهترين مقامات عالى دست مى‏يابد.


    حضرت على‏عليه السلام: بغلبة العادات الوصول الى أشرف المقامات.


    ترك اعتياد اجتماعى و رها شدن از قيد و بند غفلت از ظهور حضرت انسان را به برترين مقامات مى‏رساند و در پرتو انتظار ظهور، نه تنها از قيد و بند غفلت از آن حضرت رها مى‏شود، بلكه غيبت براى او به منزله مشاهده،  مى‏شود:


    امام سجادعليه السلام: يا أبا خالد! إنّ اهل زمان غيبته، القائلون بإمامته، المنتظرين لظهوره افضل اهل كلّ زمان، لأن اللّه تعالى ذكره أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة و جعلهم فى ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدى رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله بالسيف، اولئك المخلصون حقّاً و شيعتنا صدقاً والدعاة الى دين اللّه سرّاً و جهراً.


    و قال‏عليه السلام: انتظار الفرج من أعظم الفرج.

عکس

عکس

عکس

حضرت زين العابدين(عليه السلام)


امام زين العابدين ابومحمد على بن الحسين(عليه السلام) چهارمين پيشوا، از امامان دوازده گانه شيعيان است آن حضرت القاب بسيارى داشته كه مهمترين آنها عبارتند از: زين العابدين، سيد الساجدين، سجاد و ذوالثفنات.

هرچند مورخين در تولد ايشان اختلاف نظر دارند اما ظاهراً نظر صحيح بر اين است كه ولادت ايشان در پنجم شعبان سال 38 قمرى مى باشد مادر بزرگوار ايشان نيز شهربانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى بوده است و گروهى نام ايشان را شاه زنان، شاه جهان و شهر بانويه نيز گفته اند ابوالاسود دئلى شاعر تواناى اهل بيت در قصيده تهنيتى كه به مناسبت تولد آن حضرت سروده است به اين موضوع اشاره نموده است:

 

وان غلاما بين كسرى و هاشم

 

لا كرم من نيطت عليه التمائم

يعنى همانا پسرى كه از بين كسرى و هاشم برخاسته بهترين كودكى است كه مهرهاى نظر بند بر گردنش آويخته اند.

ولادت

اگر سال تولد آن حضرت را سال 38 در نظر بگيريم ـ چنانچه مورخين نيز گفته اند ـ امام سجاد(عليه السلام) در واقعه كربلا 23 سال و فرزند آن حضرت امام باقر(عليه السلام) در آن سال در حدود چهار سال داشته است. پس آن حضرت در واقعه كربلا جوانى برومند بوده است كه مى توانسته در ركاب پدر بجنگد و مثل ديگران به شهادت برسد اما به علت بيمارى در جنگ شركت نداشته و از همين روى از قتل وى چشم پوشيده اند. هرچند كه برخى آن حضرت را در واقعه كربلا كودكى خردسال دانسته اند كه به خاطر سن كمش وى را نكشته اند.

ايشان يكى از دوازده امام شيعيان است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) طبق حديث صحيح بخارى، صحيح مسلم و ديگر صحاح معتبر اهل سنت از آمدن آنها خبر داده است آنجا كه حضرت فرمود: الخلفاء بعدى اثنا عشر كلهم من قريش

وى در مكتب عمويش امام حسن و پدرش امام حسين(عليهم السلام) رشد و از علوم نبوت و دست آوردهاى پدران پاكش تغذيه نمود تا بدانجا كه در زمينه مسائل علمى و دينى عالمى بزرگ گرديد چنانچه مسلمانان به دانش و برترى ايمانش ايمان آوردند.

زهرى گويد در ميان بنى هاشم برتر از على بن الحسين و فقيه تر از او كسى را نديدم. ستايش زهرى على رغم وابستگى اش به امويان به حدى است برخى مروانيان به وى مى گفتند اى زهرى پيامبرت على بن الحسين چه كار مى كند.

از حاحظ نقل شده است كه مى گفت درباره شخصيت على بن الحسين، شيعى، معتزلى، خارجى، عامى، خاصى همه يكسان مى انديشند و هيچ كدام ترديدى بر برترى و تقدم او بر سايرين ندارند.

شافعى امام اهل سنت على بن حسين را آگاه ترين مردم مدينه شمرده است.

و در مجموع اين كه، حقيقتِ برترى آن حضرت به سايرين را حتى زمامداران معاصرش (خلفاى بنى اميه) با همه بدخواهى هايى كه نسبت به آن حضرت داشتند اقرار كردند چنانچه عبدالملك مروان به آن حضرت مى گويد: خدا چنان دانش، دين و پارسايى به تو داده كه هيچ كس قبل از تو جز پدرانت بدان تشرف نيافته اند.

و عمر بن عبدالعزيز گفته است: زين العابدين چراغ دنيا و جمال اسلام است.

از مجموع روايات اهل سنت و شيعه در مورد آن حضرت اين طور برمى آيد كه ايشان در مدينه بسيار موقر و محترم بود و همگان به جلالت، شأن، علو مقام، حسن خلق و علم و فقه، و ورع و تقواى آن حضرت اذعان داشتند.

مرجع و ملجاء مردم

عموم مسلمانان وابستگى عاطفى شديدى در خود نسبت به آن حضرت احساس مى كردند بدين صورت كه مشهور است هشام بن عبدالملك در زمان خلافت پدرش عبدالملك يا وليد به حج رفته بود چون در مراسم حج خواست استلام حجر كند به خاطر كثرت جمعيت موفق به اين كار نشد در اين ميان على بن الحسين رسيد و به طواف مشغول شد و چون به حجر الاسود رسيد همه راه را برايش باز كردند و به جهت مهابت و جلالت قدر به او اجازه دادند تا استلام حجر كند.

هشام خشمگين شد مردى از او پرسيد كه اين شخص كيست. هشام با آن كه او را مى شناخت گفت او را نمى شناسم زيرا مى ترسيد مردم شام به او ميل پيدا كنند. فرزدق شاعر بزرگ عرب ضمن اين كه بيان داشت چگونه اين فردى را نمى شناسى، قصيده معروف خود را انشاء كرد و گفت:

اين پسر بهترين بندگان خداست اين پرهيزكار پاك و عارى از هر عيب و معروف خاص و عام است سخن تو كه او را نمى شناسم زيانى به او نمى رساند آن را كه تو گفتى نمى شناسى همه عرب و عجم مى شناسند.

مردم مسلمان نه تنها ايشان را در مسائل دينى و اخلاقى مقتداى قريش مى شناختند بلكه در هر مسأله و مشكلى به آن حضرت مراجعه كرده و حل مشكل خود را از ايشان طلب مى نمودند و ايشان نيز مثل پدران بزرگوارش به مسائل آنها رسيدگى مى فرمود بدين جهت وقتى عبدالملك مروان خليفه اموى با پادشاه روم درگيرى پيدا كرد و پادشاه روم از نياز آن روز مسلمانان بهره بردارى كرد و او را تهديد نمود كه نقدينه هاى آنان را براى تحقير مسلمانان از كشور روم وارد كند و در مقابل آن هر قرار داد كه خواست با آنها ببندد در اينجا عبدالملك متحير و بيچاره شد لذا مسلمانان را دعوت به گردهمايى كرد و با آنها به مشورت پرداخت در اين ميان هيچ كس نظرى كه بتوان آن را به كاربرد اظهار نكردند در اين هنگام به وى گفتند تو خود ميدانى راه فرار از اين مشكل به دست چه كسى است و آن شخص على بن الحسين حضرت سجاد(عليه السلام) است و لذا براى رفع اين مشكل به امام سجاد(عليه السلام) پناهنده شد. حضرت تعليمات لازم را به فرزند برومند خويش امام محمد باقر(عليه السلام) داد و وى را به شام گسيل داشت و در آنجا امام باقر(عليه السلام) طرحى نو براى تنظيم پول مسلمانان ارائه داد و كشور اسلامى را از موقعيت خطرناكى كه در آن قرار داشت و مى رفت كه مورد استعمار كشور روم قرار بگيرد نجات داد.

عبادت

امام را ذوالثفنات مى گفتند زيرا ثفنه به معناى پينه زانو و سينه شتر است آن حضرت از بس سجده مى كرد روى زانوها و ساير سجده گاه هاى او پينه مى بست به طورى كه سالى دو بار آن را مى تراشيد.

شيخ صدوق از امام باقر روايت كرده است كه پدر بزرگوارش سجده بسيار مى كرد هر وقت بلايى از او دفع مى شد يا از شر بدخواهى نجات مى يافت يا از نماز فارغ مى شد يا در اصلاح بين دو خصم موفق مى شد سر به سجده مى نهاد مالك پيشواى مسلمانان اهل سنت گويد: او را به خاطر كثرت خداپرستى اش زين العابدين لقب دادند.

آورده اند كه آن حضرت وقتى وضو مى گرفت رنگ چهره اش دگرگون مى شد وقتى علت را مى پرسيدند مى فرمود: آيا مى دانيد در برابر چه كسى مى خواهم بايستم، گفته شده است كه هنگام نماز چهره ام دگرگون شده و رعشه بر اندامش بود وقتى علت را پرسيدند فرمود: مى خواهم در مقابل پروردگار عظيم قرار بگيرم.

زمخشرى مى گويد: زمانى على بن الحسين به قصد وضو گرفتن دستش را در آب برد و در آن حال امام سرش را به سوى آسمان ماه و ستارگان بلند كرد و در آنها به تفكر پرداخت تا آن كه صبح شد و در حالى كه موذّن اذان مى گفت هنوز دست امام در داخل آب بود. زمانى كه از خدمتكار وى خواستند تا او را توصيف كند گفت: من هيچ گاه در روز براى او طعامى نياوردم و در شب براى او بسترى پهن نكردم.

و نكته ديگر در توجه آن حضرت هنگام نماز اين كه گفته اند روزى به هنگام نماز مارى به سمت آن حضرت حركت كرد، اما ايشان حركتى به خود نداد مار از ميان پاهاى امام عبور كرد و ايشان از جايش تكان نخورد و رنگش عوض نشد.

علم امام

حضرت مجلس درسى در مسجد پيامبر تشكيل داد و با اشاعه انواع معارف اسلامى از قبيل تفسير، حديث، فقه و غيره علوم پدران بزرگوار را بر مردم و انديشمندان عرضه كرد و شيوه صحيح استنباط احكام را به دانشمندان اسلام ياد داد به طورى كه از اين كلاس مقدار قابل توجهى از فقهاى مسلمان فارغ التحصيل گرديدند و اين كلاس خود بنياد فكرى مهمى براى مكاتب فقهى اسلامى شد. ابنوه عظيمى از قاريان قرآن و حافظان كتاب و سنت او را به رهبرى خود پذيرفته و بر گرد وى جمع شدند.

سعيد بن مسيب مى گويد قاريان قرآن به مكه نمى رفتند مگر وقتى كه على بن الحسين مى رفت و وقتى او براى حج حركت مى كرد ما نيز به تعداد يك هزار سواره ملازم ركاب و همراه ايشان بوديم.

صحيفه سجاديه

امام سجاد در زمان و شرايط خاصى كه توانايى مبارزه مستقيم با حكومت امويان نداشت و نبرد علنى با آنها را به مصلحت جامعه اسلامى نمى دانست و از سوى ديگر فقر فرهنگى شديد و ميل به تجمل گرايى و ثروت اندوزى را در توده مردم مشاهده نمود با سلاح نيايش و دعا سعى در مبارزه غير مستقيم با حاكمان ظالم گرفته و درصدد برآمد بدين وسيله به جامعه مسلمانان غناى فرهنگى ببخشد و از اين رو صحيفه سجاديه كه امروزه در دست ماست محصول نيايش هاى امام سجاد است كه در آن زمان و شرايط عرضه داشت.

اين امام بزرگ با قدرت بلاغت بى مانند، نيروى بيان عالى كه اديبان عرب از مثل آن عاجزند; انديشه اى الهى و بلند و ادبياتى منحصر به فرد توانست با استفاده از ظريف ترين و دقيق ترين مفاهيمى كه در ارتباط با خدا و انسان وجود دارد عشق به خدا، ارزش هاى اخلاقى و انسانى، حق و تكليف ناشى از آن ارزش ها را در قالب تعابير و كلماتى زيبا بيان دارد.

بنابراين صحيفه سجاديه را بايد به عنوان بزرگترين عمل اجتماعى متناسب با ضرورت مرحله اى كه مسؤوليت رهبرى آن بر عهده امام(عليه السلام) بود معرفى نمود علاوه بر آن، اين كتاب را بايد از بى نظيرترين ميراث هاى فرهنگى الهى، بزرگ ترين منابع اصيل دينى، از جمله نورانى ترين مشعل هاى هدايت مردم به سمت خدا و بزرگترين مدرسه اخلاق و تربيت اسلامى دانست كه گذشت روزگار از اهميت آن نكاسته بلكه جوامع مختلف در اعصار و زمان هاى مختلف بيش از پيش خود را نيازمند تعاليم بلند آن احساس مى كنند.

 


از نگاهي ديگر

حضرت امام زين العابدين عليه السلام امام علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام مشهور به سجاد، چهارمين امام شيعيان بنا به قولي مشهور، در پنجم شعبان سال 38 هجري قمري متولد شد و در 12 محرم سال 95 هجري قمري به دست وليد بن عبدالملك به شهادت رسيد. امام زين العابدين عليه السلام زماني ديده به جهان گشود كه زمام امور در دست جد بزرگوارش امام علي بن ابيطالب عليه السلام بود. آن حضرت 3 سال از خلافت علوي و حكومت چند ماهه امام حسن عليه السلام را درك كرد. امام سجاد عليه السلام در عاشوراي سال 61 هجري قمري حضور داشت و در آن واقعه به صورتي معجزه آسا نجات يافت و پس از شهادت پدرش امام حسين عليه السلام مسئوليت زمامداري شيعيان از جانب خدا بر عهده او گذاشته شد و از آن روز تا روزي كه به شهادت رسيد زمامداراني چون يزيد بن معاويه، عبدالله بن زبير، معاويه بن يزيد، مروان بن حكم، عبدالملك بن مروان و وليد بن عبدالملك، معاصر بود. امام سجاد عليه السلام در اوضاع ناگوار اجتماعي آن روز كه ارزش هاي ديني دست خوش تغيير و تحريف امويان قرار گرفته بود، مهمترين كار خويش را در زمينه برقراري پيوند مردم با خدا، با دعا آغاز كرد. چنين بود كه مردم تحت تأثير رو حيات آن حضرت قرار گرفتند و شيفته مرام و روش او شدند و بسياري از طالبان علم و دانش در مسلك راويان حديث او در آمدند و از سرچشمه زلال دانش وي كه برخاسته از علوم رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين عليه السلام بود، بهره ها جستند.   شرايط، مقتضيات و رسالتها در عصر امام سجاد عليه السلام:  اقتدار حكومتهاي جبار و ظالم عصر، نظارت شديد و سختگيريهاي بسيار بر مخالفان سياسي بويژه شيعيان، سركوبي قيامها با كشتارهاي بي رحمانه، جهالت سياسي و مذهبي مردم، شيوع بي ديني و مفاسد اخلاقي، و قلت ياران و مجاهدان واقعي، از جمله موانعي بودند كه نگذاشتند امام سجاد عليه السلام به صورت مسلحانه قيام كنند. مردم مسلمان عصر امام عليه السلام به علت تبليغات و فعاليتهاي سياسي و فرهنگي حكومتهاي نامشروع در برابر حقايق سياسي و مذهبي در نهايت جهالت و بي ديني به سر مي بردند. بدعتها و عقايد گمراه كننده و باطل به عنوان احكام و عقايد مذهبي، مورد اعتقاد و عمل مسلمانان قرار گرفته بود. در چنين شرايطي، بزرگترين و مهمترين مسئوليت امام سجاد عليه السلام، احياي مجدد اسلام ناب محمدي (ص)، تبيين جايگاه امامت و رهبري اهل بيت عليه السلام، مبارزه با جهالت سياسي و مذهبي مردم و تربيت مجاهدان واقعي بود. امام عليه السلام مي بايد در برابر حقايق سياسي اسلام روشنگري مي كردند بويژه كه درباره امامت و رهبري و افشاگري عليه حكومتهاي غاصب و ظالم و ترويج فرهنگ جهاد و شهادت لازم بود كه شيعيان و مسلمانان را براي مبارزه و جهاد عليه ظلم، بدعت و گمراهي آماده مي ساختند. آن حضرت موفق شدند كه در سخت ترين شرايط و با استفاده از ظريفترين شيوه هاي تبليغاتي و مبارزاتي، در اهداف خويش موفق و پيروز شوند. سرانجام امام عليه السلام در راه پايداري و استقامت در اين جهاد مقدس، به مقام والاي شهادت نايل شدند.  نقش امام سجاد در تربيت موالي : "موالي" يعني: عده اي از ايرانيان كه به عراق آمده و در آنجا با تشيع آشنا شده. همچنين از جمله موضوع شايع در قرن اول و دوم هجري تربيت موالي بود. اين افراد عمدتاً به علت داشتن استعداد مناسب و نيز آمادگي كسب علم و نيز با احساس ضعفي كه ايشان در برابر عرب ها داشتند و درصدد بودند كه آن را جبران كنند، به خوبي در زمينه حديث كار كردند و در نتيجه توانستند در مدت زماني كوتاه از فقها و محدثين مراكز عمده اسلامي شوند. اين افراد در خانواده هاي مختلف عرب، تربيت شده بودند كه طبعاً انگيزه هاي سياسي و مذهبي جاري و مرسوم در آن قبايل و عشيره ها، به اينان نيز سرايت كرده بود، به ويژه كوفه، بيشتر گرايش شيعي داشت و "موالي" آن نيز چنين بودند، از اين رو اهل بيت عليهم السلام نيز از اين ويژگي براي تربيت موالي استفاده كردند. در اين ميان، سياست علي بن الحسين عليه السلام شايان توجه بسيار است. امام مي كوشيد تا در مدينه، با تربيت طبقه "موالي"، راه را براي آينده باز كند. و اسلام صحيح و سليم را به آنان (كه زمينه كافي داشتند) انتقال دهد، پس با شخصيتي كه امام داشت به شايسگي مي توانست در روحيه موالي اثر بگذارد و احساسات شيعي را به آنان انتقال دهد. استاد "سيد جعفر مرتضي" در تشريح سياستهاي امام سجاد عليه السلام و به منظور بخشيدن حياتي نوين به مكتب جعفري، اشاره به اين نكته دارد كه آن حضرت غلامان را مي خريد و آنان را آزاد مي كرد، به طوري كه به نوشته "سيد الاهل" : غلامان اين مسئله را دريافته، شور و شوق فراواني داشتند كه مشمول اقدام امام شوند. امام نيز در هر سال و ماه و روز و به مناسبت هرحادثه، آنان را آزاد مي ساخت. به طوري كه درمدينه قريب به يك لشگر از موالي آزاد شده و كنيزكان رهايي يافته، به سر مي بردند كه تمامي آنها از موالي امام سجاد عليه السلام بودند. و شمار آنها به 50 هزار تن يا بيشتر مي رسيد. مؤلف محترم "اعيان شيعه" نيز مي نويسد: او سودانيان را مي خريد، حال آنكه هيچ نيازي به آنان نداشت. استاد "سيد جعفر مرتضي" پس از ذكر اين مطالب نتايج متعددي از اين مسئله مي گيرد و مي نويسد: يعني نتيجه چنين سياستي، اين بود كه موالي، اهل بيت عليهم السلام نمونه هاي انسانيت و اسلاميت به شمار مي رفتند. و آمادگي كامل داشتند تا در شرايط گوناگون در كنار آنها قرار بگيرند، شواهدي نيز وجود دارد كه نشان مي دهد "موالي" در مواقعي كه علويين مورد ظلم قرار مي گرفتند و يا بعضي از حكام به آنها ستم مي كردند، به ياري آنها مي شتافتند.


خلاصه زندگي امام چهارم

امام زين العابدين(ع) در يك نگاه


 

حضرت على بن الحسين ، ملقّب به سجّاد و زين العابدين، روز پنجم شعبان سال 38 هجرى يا 15 جمادى الاولى همان سال، در مدينه ديده به جهان گشود و در روز 12 و يا 25 محرّم سال 95 هجرى، درمدينه، به دسيسه هشام بن عبدالملك، مسموم گرديد و در 56 سالگى به شهادت رسيد.


 

مزار شريف آن حضرت در مدينه در قبرستان بقيع مىباشد.


 

مادر مكرّمه آن حضرت بنا بر منابع تاريخ اسلامى، غزاله از مردم سند يا سجستان كه به سلافه يا سلامه نيز مشهور است، مىباشد.


 

ولى بعضى از منابع ديگر نام او را شهربانويه، شاه زنان ، شهرناز، جهان بانويه و خوله، ياد كردهاند.


 

امام سجّاد(ع) در بدترين زمان از زمان هايى كه بر دوران رهبرى اهل بيت گذشت مىزيست، چه، او با آغاز اوج انحرافى، معاصر بود كه پس از وفات رسول اكرم(ص) روى داد.


 

امام(ع) با همه محنتها و بلاها كه در روزگار جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين(ع) آغاز گرديده بود همزمان بود.


 

او سه سال پيش از شهادت امام على(ع)متولّد گرديد، وقتى ديده به جهان گشود، جدّش اميرمؤمنان(ع)در خطِّ جهادِ جنگِ جمل، غرق گرفتارى بود و از آن پس با پدرش امام حسين(ع) در محنت و گرفتاريهاى فراوان او شريك بود. او در واقعه كربلا حضور داشت، اما تقدير الهي بر آن بود، به علت بيماري در نبرد شركت نكند تا ادامه دهنده نهضت حسيني شود.


 

او همه اين رنج ها را طى كرد و خود به طور مستقل روياروى گرفتاريها قرار گرفت.


 

محنت و رنج او وقتى بالا گرفت كه لشكريان يزيد در مدينه وارد مسجد رسول اللّه شدند و اسب هاى خويش را در مسجد بستند، يعنى همان جايى كه انتظار آن مىرفت مكتب رسالت و افكار مكتبى در آنجا انتشار يابد، امّا برعكس، آن مكان مقدّس در عهد آن امام تقوا و فضيلت، به دست سپاه منحرف بنىاميّه افتاد و آنان ضمن تجاوز به نواميس مردم مدينه و كشتار فراوان، بى پروايى را از حدّ گذراندند و حرمت مدفن مقدّس رسول اكرم(ص) و مسجدش را هتك نمودند.


 

امام سجّاد(ع) براى پيش راندن مسلمانان به سوى نفرت از بنى اميّه و افزودن مبارزه جويى با آنان، تلاش هاى مؤثّرى نمود.


 

و هر گاه فرصتى به دست مىآمد، مردم را بر ضدّ امويان تحريك مىكرد. و با احتياط، برنامه حاكمان منحرف را تحت نظر قرار مى داد. امام(ع) براى آگاهى مردم، اسلوب دعا را به كار برد، به طورى كه دعاهاى آن حضرت، رويدادهاى عصر او را تفسير مىكند. دستگاه اموي آن گاه كه شيوه امام را براي بقاي حكومت غاصبانه خود خطرناك ديد، ايشان را به شهادت رساند. 


 

صحيفه سجّاديّه امام سجاد، كه به زبور آل محمّد مشهور است، اثر بى نظيرى است كه در جهان اسلام، جز قرآن كريم و نهج البلاغه، كتابى به اين عظمت و ارزش، پديد نيامده كه پيوسته مورد توجه بزرگان و علما و مصنّفان باشد.


 

از ديگر آثار ارزنده به جا مانده از امام سجّاد(ع)، مجموعه اى تربيتى و اخلاقى است به نام رساله حقوق كه امام(ع) در آن وظايف گوناگون انسان را در برابر خدا و خود و ديگران، با بيانى شيوا و گويا بيان كرده است.


 

مجموعه حقوقى كه در اين رساله ذكر شده جمعاً 51 حقّ مىباشد.

 


عصر امام علی تا امام سجاد علیهما السلام

اقدامات و فعالیتهای حدیثی امامان (علیهم السلام) در این دوره

الف) فعالیتهای حدیثی امام علی (علیه السلام)

زندگی امام علی (علیه السلام) را به طور كلی می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

1ـ عصر حضور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و‌ آله) و همراهی امام با ایشان: بيشتر روایات باقی‌مانده از ایشان در این دوره روایات تاریخی است که حاکی از نقش امام در حوادث صدر اسلام است. همچنین در این دوره برخی قضاوتهای امام نيز به عنوان روایت نقل شده است. اما بخش بزرگی از روایات نقل‌شده از شخص ايشان مربوط به سالهای پس از رحلت پیامبر است.

2ـ از زمان وفات پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله) تا آغاز عصر خلافت علوی عصر خلفای سه‌گانه: حل مشکلات علمی و فقهی و قضایی و بیان آموزه‌ها و سیرۀ نبوی را عهده‌دار بودند و طبعاً اكثر روايات منقول از ايشان در اين دوره پیرامون موارد مذکور است.

3ـ عصر خلافت امام علی (علیه السلام): مباحث سیاسی و نظامی و مباحث مربوط به جهاد و دفاع از حقوق مسلمانان و مکاتبات حكومتی و غير حكومتی موضوع غالب روایات این دوره است. در این دوره موضوعات مختلف و مهم در روایات امام علی (علیه السلام) به تفصیل بیان شده است.

قطعاً آن بخش از روایات ایشان که به دست ما رسیده است، بسیار کمتر از بخشی است که به دست ما نرسیده است؛ به عنوان مثال شمار روایات امام علی (علیه السلام) در مصادر حدیثی اهل سنت بسیار کمتر از توصیفاتی است که آنها برای حضرت به کار برده‌اند؛ مطابق گزارش ابن‌حَزْم اَنْدُلُسی، مجموع روایات ايشان در مصادر صحاح اهل سنت بالغ بر 536 حدیث است1. این آمار بر اساس روایات موجود در مسند ابن‌مَخْلَد، که بزرگ‌ترین کتاب مسند در آن عصر بوده، ارائه شده است2. این در حالی است که بزرگان اهل سنت نیز به این حقیقت اذعان دارند که عالِم مدینه، که علم همۀ عالمان شهر به وی منتهی می‌شد، امام علی (علیه السلام) بود.3 و بر همين اساس امام علی (علیه السلام) را از جمله کسانی شمرده‌اند که فتواهای بسیاری صادر کرده‌اند. 4

از دیدگاه صحابه نیز ـ که برخی از ایشان از دشمنان امام علی (علیه السلام) بوده‌اند ـ علی (علیه السلام) با عباراتی مانند «أعْلَمُ النّاسِ بِالسُّنَةِ»5 یا «أعْلَمُ مَنْ بَقِیَ بِالسُّنَةِ»6 توصیف شده است.

شیخ محمد ابوزُهْره ضمن اقرار به اندک بودن احادیث امام علی (علیه السلام) در مصادر حدیثی اهل سنت دلیل آن را اين‌چنین بیان می‌کند:

«باید اقرار کنیم که فقه علی و فتواها و قضاوتهای او [چنان‌که باید] در کتابهای اهل سنت روایت نشده است .... به نظر ما بی‌تردید حکومت اموی تأثیر جدّی در پنهان ماندن بسیاری از آثار علی (علیه السلام) (فتواها و قضاوتها) داشته است. چون معقول نیست که بر فراز منبرها علی را لعن کنند و از سویی عالمان را در روایت علم او آزاد بگذارند و ایشان بتوانند فتواها و آراء و گفته‌های او را برای مردم نقل کنند؛ مخصوصاً مطالبی را که با اساس حکومت اسلامی ارتباط داشت. این در حالی بود که عراق، که زیستگاه علی و محل انتشار علم او بود، در آغاز و میانۀ دوران حکومت اموی در اختیار حکمرانانی سخت‌گیرد بود که ممکن نبود رواج آرای علی را در بین جماعت مسلمان روا بشمارند. اینان بودند که دربارۀ امام، شک و شبهه می‌پراکندند.» 7

از جمله شواهد این گفتۀ ابوزُهْره، روایات حسن بَصْری است؛ وی هنگام نقل احادیث پیامبر از زبان امام علی (علیه السلام)، نامی از ایشان نمی‌برد و دلیل این امر را روزگاری عنوان می‌کرد (حکومت حجاج بن یوسف) که در آن می‌زیست. 8

شیوه‌های نشر احادیث

امام علی (علیه السلام) برای استفادۀ بهتر و بیشتر مخاطبان، گفتارهای خود را به شکلهای مختلف بیان کرده‌اند. اکنون مهم‌ترین شیوه‌های بیانی حضرت را در احادیث که موجبات ار آنها را فراهم کرده، بررسی می‌کنیم.

1ـ خطابه‌ها

از جمله شیوه‌هایی که امام علی (علیه السلام)، پس از خلافت برای انتشار گفتار خویش، بسیار از آن بهره جست، ایراد خطبه‌های عمومی بود. اعراب ـ که مخصوصاً در آن عصر ـ به سخن فصیح و بلیغ عشق می‌ورزیدند، با شنیدن خطبه‌های ایشان به شدت تحت تأثیر قرار می‌گرفتند. هنر بیانی آن حضرت تا به آنجا ظهور کرد که خطابه‌ای پُرمعنی بدون استفاده از «الف» انشا کرد.9 و در خطابه‌ای دیگر تماماً از کلمات، بدون نقطه استفاده کردند. 10

فصاحت و بلاغت امام تا حدی بود که معاویه نیز در مواردی به این فضیلت امام علی (علیه السلام) تصریح کرده است. 11

این خصوصیات، علی‌رغم منع بنی‌امیه از نشر احادیث امام علی (علیه السلام) و به خصوص با توجه به محتوای بسیاری از خطبه‌ها، باعث ماندگاری کلمات ایشان شد.

2ـ حکمتها و کلمات کوتاه

از دیگر شیوه‌های آن حضرت در ماندگار کردن گفتارهای خود استفاده از عبارات حکمت‌آمیز بود که به گونه‌ای بسیار گویا و کوتاه، معانی بلندی را در موضوعات مختلف بیان فرموده است. از سایر امامان، حکمتهای کوتاه و پرمعنی در این حد نقل نشده است. شیوایی، جامعیت و کاربردی بودن این کلمات همراه با اختصار آنها و همچنین قابل فهم بودن برای عموم مردم همراه با مفاهیمی روشن، موجب جاودانگی این کلمات در ذهنها و نشر آنها شد.

جاحِظ (م 255 ﻫ) اولین کسی است که کلمات کوتاه آن حضرت را به عنوان مئته کلمة گرد آورد. عبدالواحد آمدی از عالمان قرن پنجم هجری، نیز چهار هزار حکمت از سخنان ایشان را فراهم آورد و آن را "غُرَرُ الحِکَم و دُرَرُ الکَلِم" نام نهاد. پس از آن "عُیونُ الحِکَمِ و الْمَواعِظِ و ذَخیرَةُ المُتَّعِظِ و الواعِظِ" که 13628 حکمت را در بر داشت، فراهم آمد.

3ـ نامه‌ها

نامه‌نگاریهای علی (علیه السلام) که پس از رحلت پیامبر و غالباً در دوران خلافتش انجام شد، نیز به دلایل مختلف باقی ماند و انتشار یافت. یکی از دلایلماندگاری این نامه‌ها، نثر قوی و محتوای غنی آنها است. در آن روزگار کمتر کسی می‌توانست با این قوّت و زیبایی بنویسد. همچنین برخی از این نامه‌ها به عنوان اسناد تاریخی ارزش دوچندان دارند که نامه‌های آن حضرت به معاویه و کارگزاران حکومت علوی در عصر خلافتشان را باید از این دست است. 12

گذشته از این، برخی نامه‌ها نیز به عنوان وصایا توسط امام نوشته شده است. این وصایا برخی دارای مخاطب عام و برخی نیز خطاب به اشخاصی چون امام حسن مجتبی (علیه السلام) نگاشته شده است که هدف از آن ـ با توجه به حضور امام حسن (علیه السلام) در نزد علی (علیه السلام) ـ به جهت درس‌آموزی به تمام کسانی بود که به آن نامه دسترسی داشته و یا خواهند داشت. 13

4ـ آموزش حدیث

امام علی (علیه السلام) در مواردی نیز به نشر حدیث در به تعلیم و آموزش آن می‌پرداختند. بسیاری از "احادیث عددی" که امام در آنها مطالب را با نوعی دسته‌بندی عددی بیان کرده‌اند، قطعاً در جمع فراگیران دانش و در مقام آموزش بیان شده است. بررسی این گونه احادیث نشان می‌دهد بیشتر آنها در پاسخ به پرسشهای فراگیران صادر شده است.

اوّلینها، ارکان ایمان و کفر و اخلاق نیک و بد از مضامین مهم این احادیث‌اند. 14

بارزترین حدیث آموزشی امام علی (علیه السلام) "حدیث اربعمئه" است که امام (علیه السلام)، چهارصد کلمۀ مهم حدیثی را در یک جلسه برای حاضران و اصحابش بیان کرده‌اند. 15

5ـ احتجاجه

جایگاه بلند علمی امام علی (علیه السلام) موجب شد تا مدّعیان صاحب ادیان دیگر در صدد مناظره با آن حضرت برآیند؛ احتجاج با عالم مسیحی در موضوع توحید،16 احتجاج با عالم یهودی در موضوع فضائل پیامبر و معجزات ایشان در حدیثی طولانی،17 احتجاج با عالم یونانی دربارۀ علوم مادّی،18 احتجاج با زندیقی که مدّعی وجود تناقض در قرآن بود،19 احتجاج در روز برگزاری شورای سقیفه دربارۀ فضائل خودشان20 و همچنین نقل احتجاجهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و‌ آله) از زبان ایشان21 از جمله شیوه‌های نشر حدیث و بقای آن بوده است.

6ـ دیوان شعر

در این مورد که آیا امیرالمؤمنین شعر می‌سروده‌اند، گزارشهای متعددی در منابع کهن آمده است.22 عبدالعزیز جلودی (م 322 ﻫ) درکتاب" مُسْنَدُ علی" خود، بابی به اشعار منسوب به امام علی (علیه السلام) اختصاص داده بود. 23

" انوار العقول فی اشعار وصیّ الرسول" از قطب‌الدّین کیدری از علمای قرن ششم هجری، دیوان بزرگی از اشعار منسوب به امام علی (علیه السلام) مشتمل بر 506 قطعه و نزدیک به 2000 بیت است.

البته همواره در مجامع حدیثی پیرامون انتساب این دیوان به آن حضرت بحثهای متفاوتی مطرح شده است. علامه مجلسی می‌نویسد:

«انتساب کتاب دیوان به آن حضرت، مشهور است و بسیاری از اشعار مذکور در آن، در سایر کتب نیز روایت شده است، ولی حکم کردن به صحّت انتساب تمامی آن اشعار به حضرت مشکل است.» 24

انتساب اغلب این اشعار به امام علی (علیه السلام) ثابت نبوده یا دلایلی بر ردّ آن وجود دارد. آنچه که به طور مختصر دربارۀ دیوان امام علی (علیه السلام) می‌توان گفت به شرح زیر است.

1ـ امام علی (علیه السلام) در بعضی موارد، ولی بسیار کم، شعر می‌سروده‌اند که این اشعار در منابع معتبر ادبی و روایی آمده است. رجزهای جنگی حضرت نیز از این گروه است.

2ـ در بعضی از موارد، امام (علیه السلام) به اشعار پیشینیان استناد کرده و آنها را انشاء کرده و در بعضی موارد تصریح به «کَما قالَ الشّاعرُ» کرده‌اند. بسیاری از این موارد در کتب مربوطه ذکر شده‌است.

3ـ بسیاری از این اشعار، برگرفته از سخنان امام علی (علیه السلام) است که توسط دوستداران ایشان به نظم درآمده است. وصایای امام (علیه السلام) به حسنین (علیهما السلام) و محمد بن حنفیه از این قبیل است. بسیاری از اشعار کوتاه که در دیوان آمده برگرفته از سخنان نغز ایشان هستند.25

4ـ بعضی از افعال و حالات و وقایع امام علی (علیه السلام) نیز توسط شاعران به نظم درآمده است. اینها در حقیقت زبان حال هستند و به وسیلۀ شاعر، پرداخت شده و مضمون شاعرانه یافته‌اند. اشعار اطعام مسکین، یتیم و اسیر از این دست است.

5ـ برخی از اشعار نیز از اشخاصی با نام علی بن ابی‌طالب است که افرادی غیر از امام علی (علیه السلام) هستند.

موضوع روایات امام علی (علیه السلام)

اینک به صورت اجمالی به موضوعات روایات امام علی (علیه السلام) می‌افکنیم:

الف) روایات اعتقادی امام علی (علیه السلام)

مسائل عقیدتی و کلامی از موضوعات مهم در روایات علوی است. این مسائل در خداشناسی، معادشناسی و امام‌شناسی تمرکز یافته است. در زير به بررسي هر يك از اين روايات می‌پردازيم:

1ـ خداشناسی در روایات امام علی (علیه السلام)

امام علی (علیه السلام) به گونه‌ای بدیع دربارۀ خداوند، توحید و صفات الهی سخن گفته است؛ امام برترینِ معارف را شناخت خدا دانسته و برکات بسیاری را برای خداشناسی برشمرده‌اند،26 ایشان در تشریع شیوه‌های خداشناسی، فطرت را مهم‌ترین راه شناخت خداوند ذکر کرده‌اند.27 ایشان همچنین با استفاده از عقل به شکلهای مختلف افراد را به سوی خداشناسی رهنمون شده است. امام علاماتی چون تدبیر،28 حدوث خلقت،29 خودشناسی30 و نقض اراده‌ها31 را راههای اثبات وجود خدا دانسته‌اند. راه دیگر خداشناسی در منظر امام، قلب است که با کنار زدن حجابهای نور می‌توان به وسیلۀ ان به خداشناسی دست یافت. امام علی (علیه السلام) در مناجاتهای پرمضمون خویش، توفیق در این راه را از خداوند خواستار شده است.32 موانع خداشناسی در نگاه علی (علیه السلام) عبارت‌اند از: گناهان،33 غفلت،34 بیماریهای قلب35 و حجاب خلق در ممکنات.

امام در پی اثبات توحید، به تعریف و توضیح صفات ثبوتیه و اثبات آنها برای خداوند پرداخته است و صفاتی چون: وحدانیت،36 صمد بودن،37 علم،38 شاهد بودن،39 قدرت40 و .... را برای خداوند اثبات کرده است. همچنین صفات سلبیۀ خداوند از قبیل: محدوده بودن،41 مثل داشتن،42 تغییر یافتن،43 حرکت و سکون،44 والد و ولد داشتن.45 را از ذات خداوند نفی کرده است.

2ـ معاد در روایات علوی

امام در روایات بسیاری از دنیا و آخرت و قیامت سخن گفته‌است. ایشان حقیقت دنیا را دار غرور، دار فنا و دار عبرت معرفی کرده و اقبال به آن را آفت جان آدمی دانسته‌اند. ایشان همچنین با توصیف اهل دنیا و با بیان تشبیه‌های مختلف، مردم را از دنیاپرستی و به زهد دعوت کرده‌ و آثار و زیانهای دنیاپرستی را برشمرده و آن را مذمت کرده‌اند.46 از سوی دیگر ایشان آخرت را به عنوان غایت خلقت توصیف کرده و انسانها را به آن دعوت کرده است.47 امام آثار به یاد آخرت بودن و شیوۀ استفاده از دنیا برای رسیدن به آخرت را تفصیل برشمرده است.

حجم این‌گونه مسائل در خطبه‌ها و بیانهای عمومی آن حضرت، زیاد و قابل توجه است.

3ـ امامت در روایات امام علی (علیه السلام)

آن حضرت در ذیل بحث از امامت به ذکر موضوعات زیر پرداخته‌اند: ضرورت وجود امام در هر عصر و خالی نبودن زمین از حجت خدا،48 تعداد امامان،49 شیوۀ حکمرانی و شرایط امام و حاکم،50 حقوق متقابل امام و مردم بر یکدیگر،51 فضائل امامان و لزوم پیروی از ایشان و تأکید بر محبت آنان52 و سعادتمند خواندن آشنایان به حقوق امامان. 53

ب) روایات تفسیری امام علی (علیه السلام)

امام بارها خود را پس از پیامبر عالم‌ترین فرد به کتاب خداوند معرفی کرده و فرموده است: «آیه‌ای در قرآن نیست مگر آنکه پیامبر معنا و تأویل آن را برای من باز گفته است».54 پیامبر وظیفۀ تفسیر قرآن را پس از خود بر عهدۀ امام علی (علیه السلام) گذاشت.55 آن حضرت نیز به همین سبب، خود را "قرآن ناطق" و زبان و ترجمان قرآن معرفی کرده است. 56

ابن ابی‌الحدید مُعْتَزِلی علم تفسیر قرآن را نشأت گرفته از علوم علی (علیه السلام) و عبدالله بن عباس دانسته است. ابن‌عباس نیز، آن چنان که خود بدان تصریح کرده است، این دانش را از امیرمؤمنان (علیه السلام) فرا گرفته است. 57

در قرائت قرآن نیز عبدالله بن مسعود به استادی امام علی (علیه السلام)، و افضل بودن ایشان در آن عصر اقرار کرده است. 58

در مصادر روایی شیعه و سنّی، بیش از هزار روایت تفسیری از امام علی (علیه السلام) در تفسیر آیات بیش از نود سورۀ قرآن یافت می‌شود.59 این تفسیر در مورد سوره‌هایی چون سورۀ حمد کامل و جامع است. 60

ج) روایات فقهی امام علی (علیه السلام)

بیشتر روایاتی که اهل سنّت از امام علی (علیه السلام) نقل کرده‌اند، به آن دسته از موضوعات فقهی که علی (علیه السلام) مستقیماً از پیامبر نقل کرده یا در آنها کردار پیامبر را حکایت کرده‌اند، مربوط است و به سخنان خود امام کم‌تر توجه کرده‌اند.

شمار روایات فقهی امام علی (علیه السلام) که توسط اهل‌بیت (علیه السلام) یا غیر ایشان نقل شده است، در مصادر روایی شیعه بسیار است. در کتاب مسند الامام علی (علیه السلام) مجموع این روایات فقهی ـ گذشته از برخی روایات اهل سنت که در این کتاب نقل نشده ـ بالغ بر 6300 حدیث است که نیمی از مجموع روایات امام علی (علیه السلام) در این کتاب است.

محتوای این روایات، تمام ابواب فقه (عبادات، معاملات و احکام قضایی) را شامل می‌شود. البته مباحث عبادات، احکام قضایی و بحث اطعمه و اشربه مهم‌ترین بخش این روایات است. از مهم‌ترین شاخصه‌های روایات فقهی امام علی (علیه السلام) تبیین حکمت و علل تشریع احکام کلّی اسلام است. 61

در موضوع فقه سیاسی نیز عهدنامه‌های امام، که خطاب به والیان خود در نقاط مختلف تحت حکومتش ‌نوشته شده است، بهترین اسناد روایی برای فراگیری شیوۀ مطلوب حکومت و سیاستمداری است. به این مجموعه باید روایاتی را نیز که سیرۀ عملی آن حضرت در امور سیاسی را نشان می‌دهد، افزود.

د) روایات اخلاقی امام علی (علیه السلام)

بخش مهمی از روایات حضرت را احادیث اخلاقی تشکیل می‌دهد. توصیۀ امام به تقوا و موعظه‌های مؤثّر ایشان، زبانزد مؤمنان است. در خطبۀ هَمّام ـ که از نمونۀ بارزی از موعظۀ مؤثر است ـ حضرت اوصاف پارسایان را چنان تشریح کرد که همّام از شدت تأثیر سخن امام قالب تهی کرد. 62

رکن اساسی در تعالیم اخلاقی امام علی (علیه السلام)، که روایات بسیاری به آن اشاره دارد، تأکید بر تقوا، ورع و بیان فضیلت آن به تعبیرات مختلفی چون سپر، برترین لباس، موجب صلاح دین، اساس رستگاری و بهترین توشه است. 63

امام در شیوۀ بیان اخلاقی خود، حقیقت نفس را شناسانده و اصلاح آن را ضروری دانسته است. ایشان ضمن برشمردن عوامل مؤثّر در اصلاح اخلاقی، ریاضت، توبیخ و تهذیب نفس را لازم دانسته است. 64

از جمله عوامل ایجاد اخلاق نیک و ایمان که امام علی (علیه السلام) بر آن تأکید کرده است، صبر و استقامت است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) حقیقت صبر و انواع آن را بیان کرده، آثار و فوائد آن را برشمرده‌ و آن را موجب سلامت نفس دانسته‌اند. 65

از جمله آموزه‌های مهم امام علی (علیه السلام) ذمّ دنیاطلبی و بیان آثار شوم آن است. به نظر می‌رسد علت توجه امام علی (علیه السلام) به این نکته در خطبه‌های عمومی خویش شیوع کج‌رویهای اخلاقی و دنیاطلبی مردم پس از پیامبر بوده است.

از دیگر آموزه‌های امام علی (علیه السلام) اخلاق جنگ است؛ امام در موقعیتهای مختلف، لشکریان خود را به اموری سفارش می‌کرد که می‌توان مجموع آنها را اخلاق جنگ خواند. برخی از این آموزه‌ها عبارت‌اند از: پرهیز از شروع جنگ،66 پرهیز از دعوت به مبارزه،67 مصون دانستن پیکهای جنگی،68 لازم دانستن اتمام حجّت پیش از شروع جنگ،69 دعا هنگام جنگ،70 توصیۀ لشکریان به یاری افراد ضعیف لشکر و مجروحان71 و رفتار همراه با مدارا و گذشت با بازماندگان دشمن. 72

ﻫ) روایات دعایی امام علی (علیه السلام)

امام صادق (علیه السلام) از جدّ خود به عنوان فردی که بسیار دعا می‌کرد،73 یاد می‌کند. شاهد این سخن دعاهای زیاد حضرت علی (علیه السلام) است. موضوعات کلّی دعاهای امام را می‌توان در ده عنوان کلّی ارائه کرد: 74

  1.  ستایش خداوند.
  2. صلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله).
  3. اصلاح فرزندان و کارگزاران و اصحاب
  4. یاری جستن از خداوند در حکومتداری.
  5. پناه بردن به خداوند از بدیها.
  6. درخواست فضائل و اخلاق نیک.
  7. موقعیتهای مختلف؛ مثل خواب، پوشیدن لباس نو.
  8. زمانهای خاص؛ مثل صبح و عصر.
  9. دعاهای نماز و تعقیبات آن.
  10. دعا هنگام جنگ و جهاد.

دعاهای جامعی چون دعای صَباح، دعای کمیل و دعای مشلول از دعاهای مشهور و مفصّل امام علی (علیه السلام) است. مناجاتهای پرخشوع و دلسوزانۀ آن حضرت نیز از حلاوت و جذّابیت بسیار برخوردار است که هم به صورت نثر مسجّع و هم به صورت منظوم نقل شده است75 و در کتابهای مفصّلی با عنوان کلی" الصَّحیفةُ العَلَوِیَّةُ" گردآوری شده است.

و) فضائل علی (علیه السلام) در روایات علوی

بخشی از روایات امام علی (علیه السلام)، در بر دارندۀ فضائل خود امام است. این گونه روایات که به دوران از وفات پیامبر مربوط است، قطعاً نشانۀ خودستایی نیست. دلایل بیان این فضائل، با توجه به سخنان امام علی (علیه السلام) چنین است:

  • بیان نعمت الهی.
  • بیان حقایق تاریخی.
  • دفاع از حقّ مظلوم.
  • دفاع از حقّ مردم (به عنوان امام بر حق).
  • دفاع از شخصیّت خویش در برابر هجوم تبلیغاتی دشمن.

امام در برخی روایات، فضائل خویش را با عدد برشمرده است، که از آن میان می‌توان به فضایل شش‌گانه،76 هفت‌گانه،77 نه‌گانه،78 ده‌گانه79 و هفتادگانۀ ایشان اشاره کرد. 80

ز) روایات امام علی (علیه اسلام) از پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله) (فضائل)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در موقعیتهای مختلف فضائل امام علی (علیه السلام) را برشمرده است. این روایات به سندهای گوناگون در مجامع حدیثی یافت می‌شود. در برخی از این روایات که به وسیلۀ امام علی (علیه السلام) نقل شده است ایشان به سخنان پیامبر دربارۀ خود استناد کرده است. موضوع کلی این روایات که در منابع حدیثی شیعه و سنّی فراوان است، عبارت‌اند از:

1ـ علی از نظر خلقت

پیامبر در پاره‌ای از سخنان خود که در آنها به حقیقت وجودی امام علی (علیه السلام) اشاره کرده‌اند، خود و علی (علیه السلام) را شعاع یک نور81 و ریشۀ یک درخت دانسته‌اند، در حالی که مردم محصول درختان مختلف‌اند.82 این وحدت خَلقی چنان است که پیامبر خود و علی (علیه السلام) را از یک گوشت و خون شمرده است. 83

2ـ خاندان علی (علیه السلام)

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را از فاطمه (علیها السلام) ـ که عزیزترین کسانش بود ـ عزیزتر می‌شمرد84 و او را از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) برتر می‌خواند85 و نیز نسل خویش را از صلب علی (علیه السلام) می‌دانست. 86

3ـ منزلت علی (علیه السلام) نزد پیامبر

از جمله فضیلتهای امام علی (علیه اسلام) جایگاه آن حضرت نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. در روایات بسیاری به این موقعیت تصریح کرده است: تعبیر «أنتَ مِنّی و أنا مِنْکَ»، تو از من هستی و من از تو،87 از جملۀ این نقلها است. همچنین بر اساس بعضی از این روایات، آنچه که نزد پیامبر محبوب یا مکروه بود، نزد علی (علیه السلام) نیز محبوب یا مکروه بود. 88

رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را دوست و برادر خویش89 و قضاکنندۀ دینش معرفی کرده90 و زندگی و مرگ او را زندگی و مرگ خود دانسته است. 91

4ـ جایگاه سیاسی ـ اجتماعی علی (علیه السلام)

از بلندترین تعبیرات پیامبر در این مقام، روایات مربوط به نصب امام به خلافت است. پیامبر خود و علی (علیه السلام) را پدران این امّت دانسته92 و حقّ علی را بر امّت مانند حقّ پدر بر فرزندش شمرده‌اند. 93

تعبیراتی چون امام متّقین و سیّد مسلمین،94 حجّت خدا پس از پیامبر،95 وزیر پیامبر،96 وصیّ پیامبر97 و جانشین پیامبر98 از جمله تعبیراتی است که پیامبر دربارۀ امام علی (علیه السلام) به کار برده است.

روایت امامان از امام علی (علیه السلام)

امامان پس از امام سجاد (علیه السلام) در موارد بسیاری از امام علی (علیه السلام) روایت نقل کرده‌اند. این روایات گاه با استناد به کتابها و تألیفاتی که به عنوان میراث نبوّت نزد اهل‌بیت (علیهم السلام) به یادگار مانده است، نقل شده‌است و گاه بدون ذکر منبع.

برای نقل این‌گونه روایات و استناد امامان به علی (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله) سه دلیل می‌توان ذکر کرد:

1ـ از آنجا که امامان پس از امام سجاد (علیه السلام) از صحابه و تابعین محسوب نمی‌شوند و اهل سنّت کلمات آنان را به عنوان مصدر تشریع، حجّت نمی‌دانند، امامان با مستند کردن علم و احکام خویش به رسول خدا (صلی الله علیه و‌ آله) از طریق امام علی (علیه السلام) در پی اتمام حجت بر مردم بودند. این حدیث که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است، گواه این مطلب است:

«حدیث من، حدیث پدرم و حدیث پدرم، حدیث جدّم و حدیث جدّم، حدیث حسین و حدیث حسین، حدیث حسن و حدیث حسن، حدیث امیرمؤمنان و حدیث امیرمؤمنان حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا، کلام خداوند بزرگ است.» 99

2ـ در برخی از روایات، راوی پرسشگر یا حاضران در مجلس از اهل سنّت بودند و امامان در مقام جواب، غالباً مطالب را به امام علی (علیه السلام) و پیامبر مستند می‌کردند. برای نمونه در پرسشهای سَکونی از امام صادق (علیه السلام) این نکته مشهود است.

3ـ پیروان مدرسۀ خلیفۀ دوم به دنبال رأی و قیاس بودند که با نص‌گرایی ـ آموزۀ مسلک اهل‌بیت علیهم السلام ـ در تضاد بود. امامان که در پی دعوت مردم به نص‌گرایی و استناد فتاوای خویش به قرآن و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند، به روایات مسند امام علی (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه و آله) تمسک می‌جستند.

تا اينجا اعمال شده است

ب) فعالیتهای حدیثی امام حسن (علیه السلام)

همان‌گونه که قبلاً نیز بیان شد، مهم‌ترین ویژگی‌ حدیث در دوران بیست‌سالۀ امامتِ امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) ـ به دلیل اوضاع فرهنگی و سیاسیِ حاکم ـ محدود و معدود بودن حدیث است، به عنوان مثال مجموع احادیث امام حسین (علیه السلام) که در تمامی کتب تاریخی و ادبی، حدیثی، تفسیری، اجتماعی و ادعیۀ قبل از نهضت عاشورا در دست است، از 250 سخن کمتر است و احادیث منقول از امام حسن (علیه السلام) نیز از جهت کمیّت چندان تفاوتی با احادیث امام حسین (علیه السلام) ندارد.

اما در همین احادیث اندک و محدودِ این دو امام هُمام، مباحث گران‌سنگی مطرح شده است که ذیلاً در چند عنوان به بیان و شرح آنها می‌پردازیم.

1ـ خطبه‌های امام حسن (علیه السلام)

یکی از شیوه‌های نشر احادیث توسط امام مجتبی (علیه السلام) خطبه‌های آن حضرت است که از آن میان می‌توان به خطبه‌های آن حضرت پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام)100، خطبۀ آن حضرت قبل از صلح101 و هنگام صلح با معاویه102و همچنین خطبۀ ایشان بعد از صلح با معاویه103 اشاره کرد. همچنین حضرت در روز جنگ جمل خطبه‌ای ایراد فرمودند.104 و خطبه‌ای نیز از آن حضرت پیرامون ارزشهای انسانی به یادگار مانده است.105

2ـ پرسش و پاسخ

این روش نیز از دیگر شیوه‌های نشر حدیث توسط امام حسن (علیه السلام) بوده است، که برای نمونه می‌توان به پرسش امام حسن از امیرالمؤمنین (علیهما السلام) پیرامون حضرت سلیمان (علی نبینا و علیه السلام)106 و همچنین پاسخ آن حضرت به پرسشهای حضرت خضر (علی نبینا و علیه السلام)107 و امام علی (علیه السلام)108، پاسخ ایشان به پرسشهای پادشاه روم (قیصر روم)109 و پاسخ به سؤالات مرد شامی،110 پاسخ آن حضرت به پیام تسلیت دوستان در مرگ دخترش111 و همچنین پاسخ قاطع آن حضرت به سخنان معاویه در کوفه112 اشاره کرد.

3ـ امام و امامت

یکی از مباحث گران‌سنگی که در سخنان گهربار امام مجتبی (علیه السلام) مطرح شده است، جایگاه امامت و رهبری در امت اسلامی است؛ زیرا انسانها بدون رهبری به کمال نمی‌رسند. اما کدام رهبر کاملی می‌تواند بشریّت را به خوبیها رهنمون گردد؟ امام حسن (علیه السلام) به طریق مقتضی به این مباحث پرداخته و می‌فرماید: «محمدٌ و علی أَبوا هذه الأُمَّةِ ...»113 ؛ محمد (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) دو تن از پدران [و رهبران] امّت اسلامی هستند. سپس به مسألۀ مهم امامت ائمه (علیهم السلام) پرداخته و مباحث مهمی چون ضرورت شناخت امام114، ضرورت اطاعت از امامان معصوم (علیهم السلام)115، شمار امامان معصوم، ویژگی‌ حکومت ایشان116، پاداش دوست‌داران امامان117 و حتی اثبات امامت خودشان118 را در آن روزگار خفقان دوران زندگی خویش مطرح می‌سازند و همچنین در مورد اختصاص القاب "امیرالمؤمنین"119 و "ابوتراب120" به علی (علیه السلام) احادیثی را بیان می‌کنند.

4ـ اهل‌بیت (علیهم السلام) و ترویج فضائل آنان

امام حسن (علیه السلام) در احادیث مختلف به بخشی از فضائل و ویژگیهای اهل‌بیت، که در قرآن و احادیث نبوی نیز به آن اشاره شده است، می‌پردازد. از آن جمله به بزرگ‌داشت مقام اهل‌بیت توسط خدا،121 انتخاب آنها برای رهبری،122 میوۀ درخت نبوت بودن آنان،123 عصمت و طهارت اهل‌بیت،124 برتری علمی ایشان بر دیگران125 و بهره‌مندی اهل‌بیت از فضائل بی‌شمار اشاره126 می‌کند.

امام حسن (علیه السلام) همچنین در سخنان دیگر خود به بیان شباهت اهل‌بیت با یکدیگر،127 ضرورت نیکی به اهل‌بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)128، ارزش دوست داشتن اهل‌بیت129، آثار دشمنی با اهل‌بیت130 و فضیلت زیارت ایشان می‌پردازد.

5ـ معاویه در کلام امام حسن (علیه السلام)

به دلیل هم‌عصر بودن معاویه و امام حسن (علیه السلام) بخشی از روایات رسیده از این امام هُمام دربارۀ معاویه و سیاست حاکم زمانه است که برای نمونه می‌توان به یادآوری تاریخ صدر اسلام برای معاویه131، نکوهش جنگ‌طلبی معاویه132 و بیان خصلتهای ناپسند او133، بیان ملعون بودن معاویه در احادیث نبوی134 و نکوهش پیروان معاویه135 و از همه مهم‌تر افشای سیاستهای شومِ معاویه136 اشاره کرد.

روایات امام حسن (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله)

اینک به طور اجمالی موضوع روایات امام حسن (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله) را مرور می‌کنیم:

  1. ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و آله). 137
  2. پیامبر (صلی الله علیه و آله) و زمینه‌های اخلاق پسندیده. 138
  3. پیامبر (صلی الله علیه و آله) و نیازمندان 139
  4.  ره‌آورد اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله). 140
  5. وضو گرفتن پیامبر (صلی الله علیه و آله) 141
  6. پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همسران (تفسیر آیۀ 51 سورۀ اعراف توسط امام حسن). 142
  7. مَثَل حسنین (علیهما السلام) در کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله). 143
  8. پیامبر (صلی الله علیه و آله) و احیای سنّت مشورت (تفسیر آیۀ ‌159 سورۀ آل‌عمران توسط امام حسن). 144
  9. شهادت ائمۀ اطهار در کلام پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله). 145
  10. یادآوری لعنهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ابوسفیان (در یکی از احتجاجهای طولانی امام حسن با معاویه). 146
  11. مؤمن در نگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام حسن (علیه السلام). 147
  12. امام حسن (علیه السلام) و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و‌ آله):

الف) اظهار محبّت شدید نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خردسالی. 148

ب) گریه به هنگام بیماری پیامبر (صلی الله علیه و آله). 149

ج) هدیۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله) به امام حسن (علیه السلام). 150

د) برطرف شدن تشنگی امام حسن با اعجاز پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله). 151

ج) فعالیتهای حدیثی امام حسین (علیه السلام)

از سال 60 هجری و پس از مرگ معاویه، که قیام امام حسین (علیه السلام) آغاز شده و پس از شش ماه، امام حسین (علیه السلام) به شهادت می‌رسیدند؛ احادیث و گزارشات نسبتاً خوبی از ایشان در کتب حدیثی و تاریخی وجود دارد. اما احادیث و روایاتِ رسیده، قبل از نهضت عاشورا تقریباً اندک و ناچیز است.

1ـ خطبه‌ها

اکثر بیانات و خطبه‌های امام حسین (علیه السلام) که به دست ما رسیده است، مربوط به افشای سیاستهای معاویه و یزید و به ویژه سخنان امام حسین (علیه السلام) در رابطه با قیام عاشورا است. همچنین سخنرانیهای ایشان در واقعۀ کربلا و روز عاشورا نیز درخور توجه است. در اینجا با ذکر فهرستی از خطبه‌های ایشان را می‌پردازیم:

  • خداشناسی و توحید. 152
  • دفاع از ارزش اهل‌بیت (علیهم السلام). 153
  • دفاع از ولایت در مجلس معاویه و طرح ویژگیهای عترت در این مجلس. 154
  • افشای سیاستهای معاویه. 155
  • دفاع از ولایت و افشای یزید. 156
  • سخنرانی اخلاقی، سیاسی و افشاگرانه در منیٰ. 157
  • بیان فلسفۀ قیام. 158
  • سخنرانی برای کوفیان در (شراف) و اتمام حجت با آنان. 159
  • سخنرانی شب عاشورا. 160
  • سخنرانی صبح عاشورا (نکوهش و هشدار به کوفیان). 161
  • 11بحث و مناظره با کوفیان. 162
  • صبح عاشورا و سخن از آیندۀ جهان. 163
  • سخن حماسی در نبرد. 164

2ـ نامه‌ها

از دیگر مواریث حدیثی به‌جامانده از این امام هُمام نامه‌های آن حضرت به اشخاص مختلف است که از آن جمله می‌توان به نامه‌های آن حضرت به معاویه و یزید165، نامه به مردم کوفه، بصره، و بنی‌هاشم مدینه166، نامۀ آن حضرت در جواب عبدالله بن جعفر167 که امام را از رفتن به کوفه و سرزمین کربلا منع می‌کرد اشاره کرد. از همه مهم‌تر نامۀ آن حضرت به محمد بن حنفیه است168 که در آن اهداف قیام خود را بیان نموده است تا دست تحریف‌گران به ساحت قدس نهضت عاشورا نرسد و آیندگان علت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا را بدانند.

3ـ وصایا

حضرت در روزهای پایانی عمر شریفشان وصایایی چند بیان فرمودند که از آن جمله می‌توان به وصیت حضرت به خواهرش زینب (سلام الله علیها)169 برای دلداری و توصیۀ وی به صبر اشاره کرد. همچنین وصایای ایشان به زنان و فرزندان170 و تسلّی خاطر دادن به آنها، وصیت ایشان به امام سجاد (علیه السلام)171 و نیز وصیّت ایشان به امامت امام سجاد (علیه السلام)172 در میان زنان و فرزندان خویش می‌توان اشاره کرد.

4ـ تفسیر قرآن

از امام حسین (علیه السلام) در زمینۀ تفسیر برخی از آیات قرآن کریم، روایاتی رسیده است که در اینجا فهرست‌وار به بیان آنها می‌پردازیم:

1ـ تفسیر آیۀ ﴿إذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ﴾ (بقره/ 63) [عهد و پیمان الٰهی]
2ـ " ﴿مَنْ کَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ﴾ (بقره/ 97)
3ـ " ﴿ثُمَّ اَفِیضُوا﴾ (بقره/ 199)
4ـ " ﴿البَلَدُ الطَّیِّبُ﴾ (اعراف/ 58)
5ـ " ﴿أُولُوا الأَرْحَامِ﴾ (انفال/ 57)
6ـ " ﴿إنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾ (صافات/ 24)
7ـ " ﴿وَ أَمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلوٰةِ﴾ (طه/ 132)
8ـ " ﴿وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ (احزاب/ 33)
9ـ " ﴿خَصْمَانِ اِخْتَصَمُوا﴾ (حج/ 19)
10ـ " ﴿إِنْ مَکَّنَّا هُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ (حج/ 41)
11ـ " ﴿کُلُّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فی إمَامٍ مُبِینٍ﴾ (یس/ 12)
12ـ " ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أجْراً﴾ ( شوریٰ/ 33)
13ـ " ﴿تَراهُم رُکَّعاً وَ سُجَّداً﴾ (فتح/ 29)
14ـ " ﴿إِنْ جَائَکُمْ فَاسِقٌ﴾ (حجرات/ 6)
15ـ " ﴿وَ شَاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ﴾ (بروج/ 3)
16ـ " ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَیٰهَا﴾ (شمس/ 1 تا 4)
17ـ " ﴿وَ أما بِنِعْمَةِ رَبِّکَ﴾ (الضّحی/ 11)
18ـ " ﴿صَمَد﴾ (توحید/ 2)

روایات امام حسین (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله)

اینک به طور مختصر موضوع روایات امام حسین (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله) را مرور می‌کنیم:

  • اثبات امامتِ امامان معصوم (علیهم السلام) (تفسیر آیۀ اولوا الأرحام). 173
  • تعداد امامان معصوم، امام قائم و سرانجام جهان. 174
  • شخصیت و عظمت امام حسین (علیه السلام) از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله). 175
  • آگاهی از شهادت به وسیلۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله). 176
  • شرایط بیعت با پیامبر (صلی الله علیه و آله) (در بیعت عقبه). 177
  • روش دعا کردن پیامبر (صلی الله علیه و آله). 178
  • دعای پیامبر (صلی الله علیه و ‌آله) پس از صرف غذا. 179
  • سفارش پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حفظ چهل حدیث. 180
  • علی (علیه السلام) از دیدگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله). 181
  • دیدن جبرئیل در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله). 182
  • شهادت سوسمار به نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله). 183

د) فعالیتهای حدیثی امام زین‌العابدین (علیه السلام)

به طور قطع می‌‌توان ادعا کرد که مدرسۀ عظیم فرهنگی شیعه توسط امام سجاد (علیه السلام) پایه‌گذاری شده است. ایشان با گردآوری و آموزش هستۀ کوچکی از یاران مخلص خود اقدام به تأسیس این مدرسه کردند. این مدرسه در زمان امام باقر

(علیه السلام) شکوفا شده و در دوران امام صادق (علیه السلام) به اوج خود رسید. به طوری که در آن زمان بالغ بر چند هزار شاگرد داشت که بسیاری از آنان از فقهای برجسته بودند.

1ـ دعا و نیایش

مهم‌ترین راه نشر معارف توسط امام سجاد (علیه السلام)، دعا و نیایش است. امام علی بن الحسین (علیه السلام) را "زین‌العابدین"، "سجاد" و "سید الساجدین" لقب داده‌اند، این القاب به عبادت و مظهر عبودیت (سجده) اشاره دارد. عبادت، دعا و مناجات در زندگی امام سجاد (علیه السلام) جلوه‌ای ویژه دارد.

علت ترویج حدیث در قالب دعا توسط امام سجاد (علیه السلام)

1ـ موقعیت ویژۀ جامعه: موقعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه در آن زمان اقتضای جذب مطالب علمی صِرف را نداشت و تلقی مردم در مواجهه با امام سجاد (علیه السلام) نیز در ابتدا به گونه‌ای نبود که به دانش‌آموزی از آن حضرت بپردازند از این رو آن حضرت با استفاده از روش دعا و تلطیف احساس مردم، معارف الهی را به آنان القا نمود.

2ـ ضعف فرهنگ دینی: سلطۀ طولانی معاویه و سایر حکام بنی‌امیه در آن زمان موجب تضعیف فرهنگ مذهبی در میان مردم شده بود، لهو و لعب رواج پیدا کرده بود و حتی در مدینه نیز خوانندگان و نوازندگان جایگاه خاصی پیدا کرده بودند، به گونه‌‌ای که مدینه مرکز غنا شده و خوانندگان فراوانی داشت. اسامی این افراد در کتاب الأغانی آمده است.184 ضعف فرهنگی مردم مدینه در این زمان به حدی بود که زمانی که خلیفه، یکی از کنیزکان آوازه‌خوان مدینه را به مبلغ بیست‌هزار دینار خرید، مردم مدینه که به تودیع او آمده بودند در غم فراق او می‌گریستند. 185

در این اوضاع و احوال بود که امام سجاد (علیه السلام) با دعاهای لطیف و پراحساسِ خود به مبارزه با جوّ غالب فرهنگی و کوشش در نشر معارف اسلامی می‌پرداخت. مجموع دعاهای وارده از امام سجاد (علیه السلام) چند‌برابر دعاهای موجود در صحیفه است که معروف‌ترین آنها مناجات خمس عشَر و دعای سحر، مشهور به دعای ابوحمزۀ ثمالی است.

نسبت مناجات خمس عشر (مناجاتهای پانزده‌گانه) به امام زین‌العابدین (علیه السلام) مشهور است و علامۀ مجلسی آنها را در کتاب بحار الأنوار آورده است و دانشمندانی که ملحقات صحیفۀ سجادیه را تدوین کرده‌اند این مناجاتها را در زمرۀ فصلهای آن آورده‌اند. همچنین حاج شیخ عباس قمی در کتاب مفاتیح الجنان آنها را نقل کرده است. فهرست عناوین این مناجاتها عبارت‌اند از: مناجات تائبین، شاکین، خائفین، واجّین، راغبین، شاکران، مطیعان، مریدان، محبّین، متوسّلین، نیازمندان، عارفان، ذاکران، معتصمین و مناجات زاهدان.

میرزا حسین نوری در الصحیفة الرابعه، دو قطعه مناجات منظوم نیز به امام سجاد (علیه السلام) نسبت داده و یادآور شده است که آنها را به خط یکی از علما یافته و است. البته وزن این اشعار مختل و ناهنجار است و نمی‌توان چنین اشعار مُشوّشی را که هیچ آرایش ادبی و بلاغی ندارد به امام سجاد (علیه السلام) نسبت داد و به یقین هر دو قطعه از مجعولاتی است که به امام (علیه السلام) نسبت داده‌اند. 186

2ـ خطبه

سخنان امام سجاد (علیه السلام) در کوفه، شام و مسیر شام به مدینه را می‌توان یکی از ش

 

با نهضت حسينى

ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) با نهضت بزرگ اسلامى كه برادرش سرورآزادگان و سيدالشهداء امام حسين ( عليه السّلام ) آغاز كرد، همگام و همراه شد؛ نهضت عظيمى كه از بزرگترين نهضتهاى جهانى و پرثمرترين آنها براى ملتهاى روى زمين به شمار مى رود. اين نهضت ، سير تاريخ را دگرگون كرد، همه عالم را تكان داد، انسان مسلمان را آزاد نمود و گروههاى ملى مسلمان را به سرپيچى از حكومت ظلم و ظالم ستيزى ، برانگيخت .
قمر بنى هاشم و افتخار عدنان در اين نهضت ، فعالانه شركت كرد و نقشى مثبت ايفا نمود، در تمام مراحل آن با برادرش حسين ( عليه السّلام ) همكارى كرد، تمام اهداف و خواسته هاى رحيمانه و خيرخواهانه اش را براى محرومان و ستمديدگان ، دانست و به آنها ايمان آورد.
عباس ، برجسته ترين عضو اين نهضت درخشان بود. مطيعانه ملازمت برادر را پى گرفت ، خواسته هاى او را برآورد، بازوى توانمند او گشت ، به گفته اش ‍ ايمان آورد، مواضع و آرمانهايش را تصديق كرد و در سير جاودانه اش از مدينه به مكه و سپس به سرزمين كرامت و شهادت ، از برادر جدا نشد. در هر موقف و موضعى از نهضت امام حسين ( عليه السّلام ) عباس همراه و شريك او بود.
در اينجا به اختصار از برخى فصلهاى تاريخى اين نهضت بزرگ كه عباس ‍ چهره برجسته آن بود، سخن مى گوييم .
حسين (ع ) بيعت نمى كند 
امام حسين ( عليه السّلام ) رسماً از بيعت كردن با يزيد سر باز زد و آن هنگامى بود كه حاكم مدينه ((وليد بن عقبه )) حضرت را شبانه فراخواند. حضرت كه خواسته وليد را مى دانست بازوى توانمندش ، عباس و ديگر جوانان بنى هاشم را براى حمايت خود فراخواند و از آنان خواست بر در خانه وليد بايستند و همينكه صداى حضرت بلند شد، براى نجات حضرت ، داخل خانه شوند. امام وارد خانه وليد شد و مورد استقبال گرم او قرار گرفت . پس از آن ، وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت داد و گفت كه يزيد بيعت اهل مدينه عموماً و بيعت امام را خصوصاً خواستار شده است . امام تا صبح و تا آنكه مردم جمع شوند مهلت خواست . حضرت مى خواست در برابر آنان مخالفت كامل خود را با خلافت يزيد اعلام كند و آنان را به سرپيچى از حكومت و قيام عليه آن دعوت كند. ((مروان بن حكم )) كه از سران منافقين و پايه هاى باطل بود، حضور داشت و براى آتش افروزى و فتنه انگيزى از جا جهيد و بر وليد بانگ زد:
((اگر حسين اينك بدون بيعت از تو جدا شود، ديگر به چنين فرصتى دست نخواهى يافت ، مگر پس از كشته هاى بسيار ميان شما، او را باز دار و بيعت بگير و اگر مخالفت كرد، گردن او را بزن ...)).
نگهبان حرم نبوت ، امام حسين با تحقير در چهره مروان خيره شد و فرمود:
((اى پسر زرقاء! آيا تو مرا مى كشى يا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و خوار شدى ...)).
سپس پدر آزادگان متوجه وليد گشت و عزم و تصميم خود مبنى بر عدم بيعت با يزيد را چنين اعلام كرد:
((اى امير! ما اهل بيت نبوت ، معدن رسالت ، محل آمد و رفت ملائكه و جايگاه رحمت هستيم . خداوند نبوت را با ما آغاز كرد و با ما ختم كرد. اما يزيد، مردى فاسق ، مى خواره ، كشنده نفس به ناروا و متجاهر به فسق است . كسى چون من با مثل او بيعت نمى كند؛ به زودى خواهيم ديد و خواهيد ديد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم ...)).(54)
امام در دارالاماره و دژ قدرت حاكم ، بدون توجهى به آنان ، عدم بيعت خود را با يزيد اعلام كرد. حضرت خود را آماده كرده بود تا براى رهايى مسلمانان از حكومت جبار و تروريستى يزيد كه خوار كردن آنان را هدف خود كرده و واداشتن آنان را به آنچه نمى پسندند، وجهه نظر خود قرار داده بود، جانبازى و فداكارى كند.
امام به فسق و بى دينى يزيد، دانا بود و اگر حكومت او را امضا مى كرد، مسلمانان را به ذلت بندگى دچارمى ساخت واعتقادات اسلامى را در درّه هاى عميق گمراهى نهان مى كرد، ليكن حضرت سلام اللّه عليه در برابر طوفانها ايستاد، بر زندگى تمسخر زده ، به مرگ خنديد و براى مسلمانان ، عزتى استوار و كرامتى والا به ارمغان گذاشت و پرچم توحيد را در آسمان جهان به اهتزاز درآورد.
به سوى مكّه 
سرور آزادگان تصميم گرفت مدينه را ترك كند و به سوى مكه برود و آنجا را پايگاهى براى گسترش دعوت و تبيين اهداف نهضت خود قرار دهد و مسلمانان را به قيام عليه حكومت اموى كه جاهليت را با تمام ابعاد پليد خود مجسم كرده بود، برانگيزد.
حضرت قبل از حركت نزد قبر جدش پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) رفت و با صدايى اندوهباردرحاليكه بار مشكلات و بحرانها را بر دوش مبارك داشت ، به گفتگو با روح مطهر ايشان پرداخت و از فتنه هاى روزگار شكايت كرد. سپس براى آخرين ديدار نزد قبر مادر بزرگوار و برادرش امام حسن رفت و با آنان وداع كرد.
اينك كاروان حسينى با تمام افراد خانواده رهسپار مكه شده اند تا به خانه خدا كه بايد براى همگان جاى امن باشد، پناهنده شوند. ابوالفضل سرپرستى تمام كارهاى امام و خاندان او را به عهده دارد و نيك از پس آنها برمى آيد. عباس در كنار برادر، پرچم را به اهتزاز درآورده است و مصمم ، پيش مى رود. امام جاده عمومى را پيش گرفت ، يكى از همراهان به حضرت پيشنهاد نمود مانند ((ابن زبير)) از بيراهه حركت كند و بدين ترتيب از تعقيب نيروهاى دولتى در امان ماند، ليكن حضرت با شجاعت و اعتماد به نفس پاسخ داد:
((به خدا سوگند! اين راه را همچنان ادامه مى دهم ، تا آنكه خانه هاى مكه را ببينم ، تا خداوند در اين باب آنچه را اراده كند و مرضىّ اوست ، انجام دهد...)).
كاروان امام ، شب جمعه سوم شعبان به مكه رسيد و در خانه ((عباس بن عبدالمطلب )) فرود آمد. اهل مكه استقبال گرمى از حضرت به عمل آوردند و صبح و شام براى به دست آوردن احكام دين خود و احاديث پيامبرشان به ديدار حضرت مى شتافتند. حُجاج و ديگر زايران بيت اللّه از همه نقاط نيز براى زيارت امام نزد ايشان مى رفتند. حضرت براى نشر آگاهى دينى و سياسى در ميان بازديدكنندگان خود چه مكّى و چه غير آن لحظه اى فروگذار نمى كرد و آنان را به قيام عليه حكومت اموى كه قصد به بندكشيدن و خوار كردن آنان را داشت ، دعوت مى كرد.
هراس حاكم مكّه 
قدرت محلى در مكه از آمدن امام به آنجا و تبديل شهر به مركزى براى دعوت و اعلام نهضت خود، هراسان شد. حاكم مكه ((عمرو بن سعيد اشدق )) طاغوتى كه خود شاهد ازدحام مسلمانان به گرد امام بود و گفته هاى آنان مبنى بر اولويت امام به خلافت و ناشايستگى خاندان ابوسفيان كه حرمتى براى خداوند قايل نبودند، مشاهده مى كرد شتابان نزد حضرت رفت و خشمگين گفت :
((چرا به بيت الحرام آمده اى ؟)).
گويى خانه خدا ملك بنى اميه است و نه متعلق به همه مسلمانان ! حضرت با آرامش و اعتماد به نفس ، پاسخ داد:
((من به خداوند و اين خانه پناهنده شده ام )). آن طاغوت هم فوراً نامه اى به اربابش يزيد نوشت و او را در جريان آمدن امام به مكه ، رفت و آمد مردم با ايشان و تجمع آنان به دور حضرت ، قرار داد و گوشزد كرد كه اين مساءله خطرى جدّى براى حكومت يزيد، دربردارد.
هنگامى كه يزيد، نامه ((اشدق )) را خواند، به شدت هراسان شد و يادداشتى براى ((ابن عباس )) فرستاد و در آن ، حضرت امام حسين را به سبب تحركش ‍ تهديد كرد و از ابن عباس خواست براى بهبود امور و بازداشتن امام از ستيز با يزيد، دخالت كند. ابن عباس در پاسخ ، نامه اى به يزيد نوشت و در آن يزيد را به عدم تعرض به امام نصيحت كرد و توضيح داد كه امام براى رهايى از قدرت محلى مدينه و عدم رعايت مكانت و مقام حضرت ، توسط آنان به مكه هجرت كرده است .
امام در مكه توقف كرد، مردم همچنان به ديدار حضرت مى رفتند و از ايشان مى خواستند تا عليه امويان قيام كند.
نيروهاى امنيّتى ، به شدت مراقب حضرت بودند، تمام تحركات و فعاليتهاى سياسى ايشان را ثبت مى كردند، آنچه را ميان ايشان و ديدار كنندگان مى گذشت ، مى نگاشتند و همه را براى يزيد به دمشق مى فرستادند تا در جريان امور قرار گيرد.
تحرّك شيعيان كوفه 
خبر هلاكت معاويه ، شيعيان كوفه را خشنود كرد و آنان شادمانى خود را از اين واقعه ابراز كردند و كنفرانسى مردمى در خانه بزرگترين رهبر خود، ((سليمان بن صرد خزاعى ))، تشكيل دادند و در آن با ايراد خطابه هاى حماسى به تفصيل ، رنج و محنت خود را در ايام حكومت معاويه برشمردند و متفقاً تصميم گرفتند با امام حسين بيعت كرده و بيعت با يزيد را رد كنند.
فوراً هياءتى كه يكى از افراد آن ((عبداللّه بجلى )) بود، برگزيدند تا نزد امام رفته ايشان را به آمدن به كوفه و تشكيل حكومت در آن شهر تشويق كنند. آنان مى خواستند كه امام با حكومت خود، امنيت ، كرامت و آسايش از دست رفته شان در حكومت اموى را به آنان بازگرداند و شهرشان را همانطور كه در زمان اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) بود به پايتخت دولت اسلامى بدل كند.
هياءت نمايندگى به سرعت به مكه رفته و شتابان به حضور امام ( عليه السّلام ) شرفياب شده و خواسته هاى اهل كوفه را عرضه كرد ومصرّانه از حضرت درخواست نمود براى آمدن به كوفه بشتابد.
نامه هاى كوفيان 
اهل كوفه به هياءتى كه نزد امام فرستاده بودند، اكتفا نكردند، بلكه با ارسال هزاران نامه بر عزم خود نسبت به يارى امام تاءكيد نموده و اعلام داشتند كه در كنار ايشان خواهند ايستاد و با جان و مال خود از حضرت دفاع خواهند كرد و مجدداً از حضرت خواستند براى آمدن به كوفه بشتابد تا حكومت اسلامى و قرآنى كه نهايت آرزوى آنان است ، تشكيل دهد. همچنين حضرت را در برابر خداوند اگر خواسته آنان را اجابت نكند مسؤ ول دانستند.
امام ( عليه السّلام ) ديد كه حجت شرعى قائم شده و بر ايشان است كه پاسخ مثبتى به آنان دهد.
فرستادن مسلم به كوفه 
هنگامى كه تعداد هياءتها و نامه هاى تشويق آميز كوفيان براى آمدن حضرت به شهرشان ، بسيار شد، ايشان ناگزير از پذيرفتن خواسته شان گشت . پس ‍ حضرت ، فرد ثقه و مورد اعتماد و بزرگ خانواده و پسر عم خود، ((مسلم بن عقيل )) را كه در فضيلت و تقوا نمونه بود به نمايندگى خود به سوى كوفه فرستاد. ماءموريت مسلم ، مشخص و محدود بود، ايشان موظف بود كوفيان و خواسته آنان را ارزيابى كند و بنگرد كه آيا راست مى گويند و حقيقتاً خواستار حكومت امام هستند، تا در آن صورت امام راه شهر آنان را پيش بگيرد و در آنجا حكومت قرآن را برقرار سازد.
((مسلم )) به سرعت و بى درنگ به سوى كوفه حركت كرد و در خانه يكى از رهبران و رزم آوران شيعه ؛ يعنى ((مختار بن ابى عبيده ثقفى )) كه از آگاهى و بصيرتى تام در امور سياسى و مسايل روانى و اجتماعى برخوردار بود و شجاعتى بسزا داشت ، فرود آمد. مختار درهاى خانه اش را بر مسلم گشود و آنجا به مركز سفارت حسينى بدل گشت .
شيعيان كه خبر ورود مسلم را دريافت كردند، نزد حضرت رفتند و به گرمى به ايشان خوشامد گفتند و انواع احترامات لازم را تقديم داشتند و پشتيبانى خود را از ايشان اعلام كردند. آنان به گرد مسلم حلقه زدند و خواستار آن شدند تا با او به عنوان نماينده امام حسين ( عليه السّلام ) بيعت كنند.
مسلم خواسته آنان را پذيرفت و دفترى براى ثبت اسامى بيعت كنندگان تعيين كرد. در مدت كمى بيش از هجده هزار تن با حضرت به نيابت از امام ، بيعت كردند. تعداد بيعت كنندگان روز به روز افزايش مى يافت و با اصرار، از حضرت مسلم مى خواستند تا با امام مكاتبه كند و از ايشان بخواهد به سرعت بسوى كوفه بيايد و رهبرى امت را عهده دار شود.
ناگفته نماند كه قدرت محلى كوفه از تمامى رويدادهاى شهر و تحرك شيعيان باخبر بود، ليكن موضع بى طرفانه اتخاذ نموده و از هرگونه واكنشى عليه آنان خوددارى كرده بود.
علت اين بى تفاوتى آن بود كه حاكم كوفه ، ((نعمان بن بشير انصارى )) از ((يزيد)) كه موضعى ضد انصار داشت ، روگردان بود. علاوه بر آن ، دختر نعمان ، همسر مختار ميزبان و همگام مسلم به شمار مى رفت .
طبيعى بود كه مزدوران و وابستگان اموى ، موضع ملايمت آميز و سهل انگارانه نعمان در قبال كوفه را نپسندند، آنان با دمشق تماس گرفتند، يزيد را از مواضع نعمان آگاه كردند، بركنارى او را خواستار شدند و به جاى او تعيين حاكمى دورانديش را كه بتواند قيام را سركوب كند و مردم را به زير يوغ حكومت يزيد بكشد، درخواست كردند. يزيد از دريافت اين اخبار هراسان شد و مشاور مخصوص خود، ((سرجون )) را كه ديپلماتى كارآزموده و مجرّب بود، فرا خواند و قضايا را با او در ميان گذاشت . سپس از او خواست كسى را كه بتواند اوضاع انفجارآميز كوفه را كنترل كند، به او معرفى كند. سرجون نيز ((عبيداللّه بن زياد)) را كه در خونريزى و تهى بودن از هر خصلت انسانى چون پدرش بود، براى امارت كوفه مناسب دانست .
عبيداللّه در آن زمان حاكم بصره بود. يزيد طى حكمى علاوه بر ولايت بصره ، امارت كوفه را نيز به ابن زياد واگذار كرد و بدين گونه تمام عراق تحت سيطره او قرار گرفت . ابن زياد دستورات اكيدى براى رسيدن فورى به كوفه صادر كرد تا بتواند قيام را سركوب كند و مسلم را از پاى درآورد.
سفر ابن زياد به كوفه 
همينكه ابن زياد حكم امارت كوفه را دريافت ، به سرعت راه آن ديار را پيش گرفت و براى سبقت گرفتن از امام حسين در رسيدن به كوفه بدون كمترين درنگى تا نزديكيهاى آن شهر تاخت . در آنجا براى آنكه به كوفيان وانمود كند كه امام حسين است ، لباسهاى خود را تغيير داد و لباس يمنى پوشيد و عمامه اى سياه بر سر گذاشت . اين نيرنگ ، مؤ ثّر واقع شد و مردم به استقبال او شتافتند در حالى كه بانگ ((زنده باد)) سر مى دادند. ابن زياد به شدت نگران شد، از ترس ‍ آنكه مبادا رازش آشكار شود و به قتل برسد، بر سرعت خود افزود تا به دارالاماره رسيد. در آنجا درها را بسته ديد، در را به صدا درآورد. نعمان از فراز ديوار آشكار شد و به گمان آنكه امام حسين پشت در است ، با ملايمت گفت :
((يابن رسول اللّه ! من امانتم را به تو تحويل نخواهم داد، علاقه اى هم به جنگ با تو ندارم )).
پسر مرجانه بر او بانگ زد: ((در را باز كن كه مى خواهم باز نكنى ! شبت دراز باد!)).
يكى از كسانى كه در پس او بود، او را شناخت و بر مردم بانگ زد: ((به خداوند كعبه ! او پسر مرجانه است )).
اين سخن چون صاعقه براى آنان بود. همه آنان در حالى كه از هراس و ترس ، وجودشان پر شده بود، به طرف خانه هاى خود شتافتند. آن طاغوت وارد قصر شد، بر اموال و تسليحات دست گذاشت و مزدوران اموى چون ((عمر بن سعد، شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث )) و ديگر سران كوفه ، دور او را گرفتند و پس از بيان قيام و معرفى اعضاى برجسته آن ، به طرح نقشه هاى هولناك براى سركوب آن پرداختند.
فرداى آن روز، پسر مرجانه مردم را در مسجد اعظم شهر جمع كرد، آنان را از امارت خود بر كوفه آگاه كرد، مطيعان را به پاداش ، وعده داد و عاصيان را به كيفرهاى سخت ، تهديد كرد. سپس دست به گستردن وحشت و ترس ميان مردم زد؛ گروهى را بازداشت كرد و بدون كمترين تحقيقى دستور اعدام آنان را صادر كرد و زندانها را از بازداشت شدگان پر كرد و از اين وسيله براى تسلط بر شهر استفاده نمود.
هنگامى كه مسلم از آمدن ابن زياد به كوفه و اعمال وحشيانه او با خبر شد، از خانه مختار به خانه بزرگ كوفيان و سرور مطاع آنان ، سردار بزرگ ، ((هانى بن عروة )) كه به دوستى اهل بيت مشهور بود منتقل شد.
((هانى )) به گرمى از ((مسلم )) استقبال كرد و درهاى خانه را بر شيعيان او گشود و در زمينه تصميماتى كه براى استوارى و پشتيبانى نهضت و ستيز با دشمنان آن اتخاذ مى شد، همكارى كرد.
برنامه هاى هولناك  
پسر مرجانه با طرح و اجراى برنامه هايى در زمينه هاى سياسى ، پيروز شد و اوضاع شهر را كنترل كرد. كوفه پس از آنكه در اختيار مسلم بود، يكسره تغيير جهت داد و به طرف ابن زياد روى آورد. از جمله طرحهاى اجرا شده ابن زياد، موارد ذيل را مى توان نام برد:
1 شناسايى مسلم (ع ):
نخستين برنامه پسر مرجانه ، شناسايى فعاليتهاى سياسى مسلم ، دستيابى به نقاط قوت و ضعف نهضت و آنچه در اطراف حضرت مى گذشت بود. براى انجام اين ماءموريت ، ((معقل )) غلام ابن زياد كه فردى زيرك ، باهوش و آگاه به سياست نيرنگ بود، برگزيده شد. پسر مرجانه به او سه هزار درهم داده و دستور داد با اعضاى نهضت تماس بگيرد و خود را از موالى كه اكثر آنان به دوستى اهل بيت شهرت داشتند معرفى كند و بگويد كه بر اثر شنيدن خبر آمدن نماينده حسين ( عليه السّلام ) به كوفه براى گرفتن بيعت ، به اين شهر پاگذاشته است و همراه خود پولى دارد كه مى خواهد آن را در اختيار مسلم بگذارد تا از آن براى پيروز شدن بر دشمن سود جويد.
((معقل )) در پى اجراى ماءموريت خود به راه افتاد و به كنكاش از كسى كه سفير حسين را بشناسد، پرداخت . ((مسلم بن عوسجه )) را كه از بزرگان شيعه و از رهبران برجسته نهضت بود، به او معرفى كردند. معقل نزد او رفت و به دروغ ، خود را از محبان اهل بيت وانمود كرد و فريبكارانه عطش خود را براى ديدار سفير امام ، مسلم ، نشان داد.
ابن عوسجه فريب سخنان معقل و شيفتگى دروغين او براى ديدن نماينده حسين را خورد و او را نزد مسلم بن عقيل برد. معقل با مسلم بيعت كرد، پولها را به او داد و از آن پس ، به رفت و آمد نزد ايشان پرداخت .
طبق گفته مورخان ، معقل زودتر از همه نزد مسلم مى آمد و ديرتر از همه خارج مى شد و بدين ترتيب به تمام مسايل و امور نهضت واقف شد؛ اعضا و طرفداران پرحرارت آن را شناخت ، از رويدادها با خبر گرديد و تمام ديده و شنيده هاى خود را كلمه به كلمه به ابن زياد منتقل كرد. اين چنين بود كه پسر مرجانه از تمام مسايل مطلع گشت و چيزى بر او پوشيده نماند.
2 بازداشت هانى :
ابن زياد دست به خطرناكترين عملياتى زد كه پيروزى او را در اجراى طرحهايش ، تضمين كرد؛ دستور داد ((هانى بن عروه )) بزرگ كوفه و تنها رهبر قبايل ((مذحج )) را كه اكثريت قاطع ساكنين كوفه را تشكيل مى دادند دستگير كنند. اين حركت ، موجى از وحشت و هراس را در كوفيان ايجاد كرد و ضربه سخت و ويرانگرى به نهضت زد. ترس و خودباختگى بر ياران مسلم حاكم شد و آنان دچار شكست روحى شديدى شدند.
به هر حال ، هنگامى كه هانى را نزد ابن زياد آوردند، پسر مرجانه با خشونت و ددمنشى از او خواست فوراً مسلم ، ميهمان خود را تسليم كند.
هانى ، بودن مسلم در خانه اش را منكر شد؛ زيرا اين مساءله در نهايت پنهانكارى و خفا بود. ابن زياد دستور داد جاسوسش معقل را حاضر كنند و همين كه هانى او را ديد، وارفت و سرش را به زير انداخت ، ليكن به سرعت ، دليرى او بر وضعيت مجلس ، پرتو افكند و چون شيرى شرزه غريد و ابن زياد را مسخره كرد و او را تمرد نمود و از تحويل دادن ميهمان بزرگوارش به شدت خوددارى كرد؛ زيرا با اين كار، خوارى و ننگى براى خود ثبت مى كرد. آن طاغوت بر او شوريد و بانگ زد و سپس به غلام خود ((مهران )) دستور داد تا او را نزديك بياورد، پس با عصاى خود به صورت مباركش زد تا آنكه بينى هانى را شكست ، گونه هاى او را پاره كرد و خون بر محاسن و لباسهايش سرازير شد و اين كار را آنقدر ادامه داد تا آنكه عصايش شكست و پس از آن دستور داد هانى را در يكى از اتاقهاى قصر زندانى كنند.
3 قيام مذحج :
همينكه خبر بازداشت هانى منتشر شد، قبايل مذحج به طرف قصر حكومتى سرازير شدند. رهبرى آنان را فرصت طلب پست ، ((عمرو بن الحجّاج )) كه از وابستگان و حقيرترين مزدوران اموى بود، به عهده داشت . هنگامى كه به قصر رسيدند، عمرو با صداى بلندى كه ابن زياد بشنود فرياد زد:
((من عمرو بن الحجّاج هستم و اينان سواران و بزرگان مذحج هستند، نه از پيمان طاعت خارج شده ايم و نه از جماعت جدا گشته ايم ...)).
در اين سخنان اثرى از خشونت و درخواست آزادى هانى نبود، بلكه سراپا ذلت و نرمش در برابر قدرت و پشتيبانى ابن زباد بود؛ لذا ابن زياد اهميتى بدان نداد و به شريح قاضى كه از وعاظ السلاطين و پايه هاى حكومت اموى بود دستور داد، نزد هانى برود و سپس در برابر مذحجيان ظاهر شود و زنده بودن و سلامتى او را خبر دهد و دستور او را مبنى بر رفتن قبايل مذحج به خانه هايشان به آنان ابلاغ كند. شريح نيز نزد هانى رفت و همينكه هانى او را ديد دادخواهانه فرياد زد:
((مسلمانان ! به دادم برسيد. آيا عشيره ام هلاك شده اند؟ متدينين كجا هستند؟ اهل كوفه كجا هستند؟ آيا مرا با دشمنان خود تنها مى گذارند؟!...)).
سپس در حالى كه صداى افراد خاندان خود را شنيده بود، متوجه شريح شد و به او گفت :
((اى شريح ! گمان كنم اين صداهاى مذحج و مسلمانان هواخواه من باشد. اگر ده تن بر من وارد شوند، مرا نجات خواهند داد...)).
شريح كه آخرت و وجدان خود را به پسر مرجانه فروخته بود، خارج شد و به مذحجيان گفت :
((يار شما را ديدم ، او زنده مى باشد و كشته نشده است )). عمرو بن الحجّاج مزدور و نوكر امويان ، فوراً در پاسخ ، با صداى بلندى كه مذحجيان بشنوند، گفت :
((اگر كشته نشده است ، پس الحمدللّه )).
قبايل مذحج با خوارى و خيانت عقب نشستند گويى از زندان ، آزاد شده باشند و پراكنده شدند.
به تحقيق شكست و عقب نشينى سريع مذحجيان بر اثر زد و بند مخفيانه ، ميان رهبران آنان با پسر مرجانه براى از پادرآوردن هانى بود. و اگر چنين نبود، آنان به زندان حمله مى كردند و او را آزاد مى ساختند. مذحجيان در اوج قدرت خود در كوفه ، رهبرى را كه برايشان زحمت كشيده بود، در دست پسر مرجانه تروريست ، به اسارت رها كردند تا هر طور بخواهد او را مقهور و خوار كند. آنان به حقوق خود در برابر رهبرشان وفا نكردند.
4 قيام مسلم (ع ):
همينكه مسلم خبر بازداشت هانى و توهين به اين عضو برجسته نهضت را دريافت كرد، تصميم به آغاز قيام عليه ابن زياد گرفت . پس به يكى از فرماندهان سپاه خود ((عبداللّه بن حازم )) دستور داد تا ياران خود را كه در خانه ها جمع شده بودند، فرا بخواند. نزديك به چهار هزار رزمنده و به قولى چهل هزار تن در حالى كه شعار مسلمانان در جنگ بدر ((يا منصور امت ...)) را تكرار مى كردند، نداى حضرت را پاسخ دادند و آماده شدند.
مسلم به آرايش سپاه خود پرداخت ، محبّان و مُخلصان اهل بيت را به فرماندهى بخشهاى سپاه برگزيد و با سپاه به طرف دارالاماره پيشروى كرد. ابن زياد در آن هنگام در مسجد به خطابه پرداخته بود و مخالفان دولت و منكران بيعت يزيد را تهديد مى كرد. همينكه خطابه او به پايان رسيد، بانگ و فرياد انقلابيون را كه خواستار سقوطش بودند، شنيد؛ وحشت زده از ماجرا پرسش ‍ كرد، به او گفتند كه مسلم بن عقيل در راءس جمعيت بسيارى از شيعيان خود به جنگ او مى آيد. آن بزدل ، هراسان شد، از ترس ، رنگ خود را باخت ، دنيا بر او تنگ شد و چون سگى لَه لَه زنان به طرف قصر شتافت ؛ زيرا نيروى نظامى حمايت كننده اى در كنارش نبود، بلكه تنها سى تن از نيروى انتظامى و بيست تن از اشراف كوفه كه به مزدورى امويان معروف گشته ، همراه ابن زياد بودند. بر تعداد سپاهيان مسلم همچنان افزوده مى شد، پرچمها را برافراشته و شمشيرها را بركشيده بودند. طبلهاى جنگ به صدا درآمد و آن طاغوت ، به هلاكت خود يقين كرد؛ زيرا به ركنى استوار پناهنده نشده بود.
5 جنگ اعصاب :
ابن زياد به نزديكترين و بهترين وسيله اى كه پيروزى او را تضمين كند، انديشيد و جز جنگ اعصاب و شايعه پراكنى كه به تاءثير آن بر كوفيان آگاه بود، راهى نيافت ، پس به اشراف و بزرگان كوفه كه به مزدورى او تن داده بودند، دستور داد تا در صفوف سپاه مسلم رخنه كنند و بذر وحشت و هراس را بپراكنند. مزدوران نيز ميان سپاه مسلم رفتند و به دروغ پردازى و شايعه پراكنى پرداختند. عمده تبليغات آنان بر محورهاى ذيل مى گشت :
الف :
تهديد ياران مسلم به سپاه شام و اينكه اگر همچنان به پيروى از مسلم ادامه دهند، سپاه شام از آنان انتقام سختى خواهد گرفت .
ب :
حكومت ، به زودى حقوق آنان را قطع خواهد كرد و آنان را از تمام درآمدهاى اقتصادى شان محروم خواهد ساخت .
ج :
دولت ، آنان را به جنگ شاميان گرفتار خواهد كرد.
د:
امير، به زودى حكومت نظامى برقرار خواهد كرد و سياست زياد بن ابيه را كه نشانه هاى مرگ و ويرانى را با خود دارد، درباره آنان به كار خواهد بست .
اين شايعات در ميان سپاه مسلم چون توپ صدا كرد، اعصاب آنان را متشنج ساخت ، دلهايشان هراسان و لرزان شد، به شدت ترسيدند و در حالى كه مى گفتند: ((ما را چه كار، به دخالت در امور سلاطين !)) پراكنده شدند. اندك زمانى نگذشته بود كه بخش اعظم آنان گريختند و مسلم با گروه كمى كه مانده بودند، راه مسجد اعظم را در پيش گرفت تا نماز مغرب و عشا را بخواند. باقيمانده سپاه نيز كه وباى ترس آنان را از پا انداخته و دلهايشان پريشان بود، ميان نماز، حضرت را تنها گذاشته و فرار كردند و حتى يك تن ، باقى نماند تا به ايشان راه را نشان دهد و يا به ايشان پناه دهد.
كوفيان با اين كار، لباس ننگ و عار را به تن نموده و ثابت كردند كه محبت آنان نسبت به اهل بيت ( عليهم السّلام ) احساسى زودگذر و در اعماق وجود آنان نفوذ نكرده و آنان پايبند پيمان و وفا نيستند.
مسلم ، افتخار بنى هاشم در كويهاى كوفه سرگردان شد و به دنبال خانه اى بود تا باقى مانده شب را در آن به سر برد، ليكن جايى نيافت . شهر از رهگذر تهى شده بود. گويى مقرّرات منع رفت و آمد برقرار شده بود. كوفيان درها را بر خود بسته بودند. مبادا جاسوسان ابن زياد و نيروهاى امنيتى ، آنان را بشناسند و بدانند كه همراه مسلم بوده اند و در نتيجه ، آنان را بازداشت و شكنجه كنند.
6 در سراى طوعه :
پسر عقيل حيران بود و نمى دانست به كجا پناه ببرد. امواج غم و اندوه او را فراگرفته بود و قلبش از شدت طوفان درد، در آستانه انفجار قرار داشت . دريافت كه در شهر، مردى شريف كه او را حمايت و از او پذيرايى كند، يافت نمى شود. سرگردان ، كوچه ها را پشت سر مى گذاشت ، تا آنكه به بانوى بزرگوارى به نام ((طوعه )) رسيد كه در انسانيت ، شرافت و نجابت سرامد همه شهر بود.
طوعه ، بر در خانه ، به انتظار آمدن پسرش ايستاده بود و از حوادث آن روز بر او بيمناك بود. همينكه مسلم او را ديد به سويش رفت و بر او سلام كرد طوعه پاسخ داد. مسلم ايستاد، طوعه به سرعت پرسيد:
((چه مى خواهى ؟!
كمى آب مى خواهم .
طوعه به درون خانه شتافت و با آب بازگشت . مسلم آب را نوشيد و سپس نشست ، طوعه به ايشان شك كرد و پرسيد:
آيا آب نخوردى ؟!
چرا...
پس به سوى خانواده ات راه بيفت كه نشستن تو شك برانگيز است )).
مسلم ساكت ماند. طوعه بار ديگر سخن خود را تكرار كرد و از او خواست آنجا را ترك كند، باز مسلم ساكت ماند. طوعه كه هراسان شده بود بر او بانگ زد:
((پناه بر خدا! من راضى نيستم بر در خانه من بنشينى )).
همينكه طوعه نشستن بر در خانه را بر مسلم حرام كرد، حضرت برخاست و با صدايى آرام و اندوه بار گفت :
((در اين شهر، خانه و بستگانى ندارم . آيا خواهان نيكوكارى هستى ، امشب از من پذيرايى كنى ؟ چه بسا پس از اين ، عمل تو را جبران كنم ...)).
زن دانست كه اين مرد، غريب است و داراى مكانت و منزلت بالا. و اگر در حق او نيكى كند، در آينده جبران خواهد كرد. پس از او پرسيد:
((اى بنده خدا، قضيه چيست ؟)).
مسلم با چشمانى اشكبار، گفت :
((من مسلم بن عقيل هستم ، اين قوم به من دروغ گفتند و فريبم دادند...)).
آن بانو خود را باخت و با دهشت و بزرگداشت پرسيد:
((تو مسلم بن عقيل هستى ؟!)).
((آرى ...)).
آن بانو با فروتنى به ميهمان بزرگوارش اجازه داد تا به خانه درآيد و بدين گونه شرافت و بزرگى را از آن خود كرد.
طوعه با بزرگداشت ، برگزيده بنى هاشم ، سفير ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) را پناه داد و مسؤ وليت پناه دادن به او را در قبال ابن زياد به دوش گرفت .
طوعه ، مسلم را به اتاقى جز آنكه در آن مى زيست ، راهنمايى كرد و روشنايى و غذا براى ايشان آورد. حضرت از خوردن غذا امتناع كرد. رنج و اندوه ، قلب ايشان را پاره پاره نموده و به فاجعه اى كه انتظارش را داشت ، يقين پيدا كرده بود، به حوادثى كه به سراغش خواهد آمد، مى انديشيد و در فكر امام حسين (كه از او خواسته بود به كوفه بيايد،) غوطه ور بود؛ كوفيان با امام همان خواهند كرد كه با مسلم ...
اندك زمانى نگذشت كه ((بلال )) پسر طوعه وارد شد و ديد كه مادرش به اتاقى كه مسلم در آن بود، براى خدمت كردن ، زياد رفت و آمد مى كند. شگفت زده از مادر علت رفت و آمدش را به آنجا پرسش كرد، اما مادر از پاسخ دادن خوددارى نمود و پس از آنكه بلال بر سؤ الش پافشارى كرد، مادر با گرفتن سوگند و پيمان از پسر، براى راز نگهدارى ، ماجرا را به او گفت . آن پست فطرت از خوشحالى در پوست نمى گنجيد و تمام شب را بيدار ماند تا بامداد، شتابان ، جايگاه مسلم را به حكومت نشان دهد و بدين وسيله به ابن زياد تقرب جويد و جايزه اى دريافت كند.
اين پليد، تمام عرفها، اخلاق و سنتهاى عربى در باب ميهمان نوازى و دور داشتن هر گزندى از او را كه حتى در عصر جاهليت حاكم بود زير پا گذاشت و با حركت خود نشان داد از هر ارزش انسانى به دور است ؛ نه تنها او، كه اكثريت آن جامعه ، ارزشهاى انسانى را زير پا، لگدمال كرده بودند.
به هر حال ، زاده هاشم و سفير حسين آن شب را با اندوه ، اضطراب و تنش ‍ به سر برد. ايشان اكثر شب را به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود. يقين داشت كه آن شب آخرين شب زندگى اوست . در آن شب لحظه اى خواب او را درربود، در خواب ، عمّ خود اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) را ديد كه به او خبر داد خيلى زود به پدر و عمويش ملحق خواهد شد؛ آنجا بود كه مسلم يقين كرد كه اجل حتمى ، نزديك شده است .
7 نشان دادن جايگاه مسلم (ع ):
همينكه سپيده دميد، بلال با حالتى آشفته كه جلب توجه مى كرد، به سوى ((دارالامارة )) رهسپار شد تا جاى مسلم را نشان دهد. در آنجا نزد ((عبدالرحمن بن محمد بن اشعث )) رفت ؛ عبدالرحمن ، متعلق به خاندان فرصت طلبى بود كه شرف و نيكى را سه طلاقه كرده بودند. بلال ماجرا را با وى در ميان گذاشت . عبدالرحمن از او خواست ساكت بماند تا ديگرى خبر را نزد ابن زياد نبرد و جايزه را به خود اختصاص ندهد و خودش به سرعت نزد پدرش رفت و خبر بزرگ را به او داد. چهره محمد از خوشحالى برق زد و نشانه هاى خرسندى بر آن ظاهر شد. ابن زياد به زيركى دريافت كه بايد خبر مهمى كه مربوط به حكومت است او را چنين خوشحال كرده باشد، پس سؤ ال كرد:
((عبدالرحمن به تو چه گفت ؟)).
محمد سر از پا نشناخته پاسخ داد:
((امير پاينده باد! مژده بزرگ ...)).
چه هست ؟ هيچ كس چون تو مژده نمى دهد...
پسرم به من خبر داده است كه مسلم در خانه طوعه است .
ابن زياد از خوشحالى به پرواز درآمد و آمال و آرزوهاى خود را برآورده مى ديد. او در آستانه دستيابى به برگزيده بنى هاشم بود تا وى را براى پيوند دروغين و نامشروع اموى خود، قربانى كند؛ شروع به وعده دادن مال و مقام به ((ابن اشعث )) كرد و گفت :
((برخيز و او را نزد من بياور كه هرچه جايزه و نصيب كامل خواسته باشى ، به تو داده خواهد شد)).
ابن اشعث با دهانى آب افتاده از طمع به دنبال اجراى خواسته پست ابن زياد و دستگيرى مسلم به راه افتاد.
8 هجوم به مسلم (ع ):
پسر مرجانه ، محمد بن اشعث و عمرو بن حريث مخزومى را براى جنگ با مسلم تعيين كرد و سيصد تن از سواران كوفه را در اختيار آنان گذاشت . اين درندگان خونخوار كه بويى از شرافت و مردانگى نبرده بودند، به جنگ مسلم كه مى خواست آنان را از ذلت و بندگى و ظلم و ستم امويان برهاند، آمدند.
همينكه آنان به خانه طوعه نزديك شدند، مسلم دريافت كه به جنگش ‍ آمده اند. پس به سرعت اسب خود را زين كرد و لگام زد، زره را بر تن كرد، شمشير بر كمر بست و از طوعه به سبب ميهمان نوازى خوبش تشكر نموده و به او خبر داد كه پسر ناجوانمردش جاى او را به ابن زياد، گزارش كرده است .
دشمن به خانه ريخت تا مسلم را بگيرد، ليكن ايشان چون شيرى بر آنان تاخت و با ضربات شمشير همه را كه از شدت ترس گيج شده بودند، فرارى داد. كمى بعد باز به طرف حضرت آمدند و ايشان با حمله ديگرى دشمنان را از خانه بيرون كرد و به دنبال آنان خارج شد، در حالى كه با شمشيرش ، سرها را درو مى كرد. در آن روز مسلم قهرمانيهايى از خود نشان داد كه در هيچ يك از مراحل تاريخى ، از كسى ديده نشده است ؛ به گفته برخى مورخان ، چهل و يك نفر را كشت و اين تعداد غير از زخميها بود. از توانمندى حيرت آور ايشان آن بود كه هر گاه يكى از مهاجمان را مى گرفت چون پاره سنگى به بالاى بام پرتاب مى كرد.
به تاءكيد مى گوييم ، در تاريخ انسانيت چنين قهرمانى و نيرومندى ، بى مانند بوده است . و البته اين عجيب نيست ؛ زيرا عموى مسلم ، امام ، اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) نيرومندترين ، دليرترين و استوارترين مردمان است .
بى سر و پاهاى كوفه كه از رويارويى مستقيم با حضرت ، ناتوان شده بودند پرتاب سنگ و گداخته هاى آتشين از روى بامهاى خانه هايشان به طرف مسلم را شروع كردند.
بدون شك اگر جنگ در فضاى باز و هموار ادامه پيدا مى كرد، مسلم آنان را از پا درمى آورد، ليكن اين جنگ نابرابر در كوچه ها و خيابانها بود. با اين همه ، مهاجمان پليد كوفه شكست خوردند و از مقابله با اين قهرمان يكتا درمانده شدند. مرگ و نيستى در ميان آنان گسترش مى يافت و ابن اشعث ناگزير نزد اربابش ، پسر مرجانه رفت و از او نفرات بيشترى براى جنگ درخواست كرد؛ زيرا از مقابله با اين قهرمان بزرگ ناتوان بود.
طاغوت كوفه حيرت زده از اين درخواست ، رهبرى ابن اشعث را توبيخ كرد و گفت :
((پناه بر خدا! تو را فرستاديم تا يك نفر را براى ما بياورى ، ولى اين صدمات سنگين به افرادت وارد شده است !)).
اين سرزنش ، بر ابن اشعث گران آمد، پس به ستايش قهرمانيهاى پسر عقيل پرداخت و گفت :
((تو گمان كرده اى مرا به جنگ بقالى از بقالان كوفه يا جرمقانى از جرامقه حيره (55) فرستاده اى ؟ در حقيقت مرا به جنگ شيرى شرزه و شمشيرى بران در دست قهرمانى بى مانند از خاندان بهترين مردمان فرستاده اى )).
ابن زياد هم نيروى كمكى زيادى در اختيار او گذاشت و او را گسيل داشت .
مسلم ، قهرمان اسلام و فخر عدنان با نيروى تازه نفس به جنگ سختى پرداخت در حالى كه رجز ذيل را مى خواند:
((سوگند خورده ام ، جز به آزادگى تن به كشتن ندهم . اگرچه مرگ را ناخوشايند يافته ام . (در حال محاصره دشمن هرگاه اندكى بگذرد) شعاع خورشيد مى تابد و آب سرد را گرم و تلخ مى كند (كار را بر من دشوار مى سازد) هركس روزى با ناخواسته ناپسندى مواجه خواهد شد.(56) مى ترسم از اينكه مرا دروغگو پنداشته (بگويند او ناتوان بود و دستگير شد) يا او را به حيله گرفتيم )).
آه ! اى مسلم ! اى پسر عقيل ! تو سالار خويشتنداران و آزادگان بودى ، پرچم عزت و كرامت را برافراشتى و شعار آزادى سر دادى ، امّا دشمنانت ، بندگانى بودند كه به پستى و خوارى تن دادند و زير بار بندگى و ذلت رفتند.
تو خواستى آزادشان كنى و زندگى آزاد و كريمانه را به آنان بازگردانى ، ولى آنان نپذيرفتند و با تو به جنگ برخاستند و بدين ترتيب ، انسانيت و بنيادهاى زندگى معنوى را از دست دادند.
ابن اشعث كه رجز مسلم مبنى بر مرگ آزادگان و شريفان را شنيد، به قصد فريب به ايشان گفت :
((به تو دروغ نمى گوييم و فريبت نمى دهيم ، آنان عموزادگان تو هستند، نه تو را مى كشند و نه به تو آسيبى مى رسانند)).
مسلم بدون توجه به دروغهاى ابن اشعث ، به شدت پيكار خود را با دشمنان ادامه داده و به درو كردن سرهاى آنان پرداخت آنان از مقابل حضرت مى گريختند و به ايشان سنگ پرتاب مى كردند. مسلم اين حركت ناجوانمردانه را توبيخ كرد و بر ايشان بانگ زد:
((واى بر شما! چرا مرا با سنگ مى زنيد، آن طور كه كفار را مى زنند؟! در حالى كه از خاندان نيكان هستم واى بر شما! آيا حق رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و فرزندان او را رعايت نمى كنيد؟!)).
اين دون همتان از همه ارزشها و سنتها به دور بودند و حق رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را كه آنان را از صحرانشينى به بالاترين مرحله تمدن بشرى رساند تا آنجا كه چشمها خيره شد اين چنين ادا كردند كه فرزندان آن حضرت را به بدترين وجه بكشند و زجر دهند.
به هر حال ، سپاهيان ابن زياد از مقاومت در برابر اين قهرمان بزرگ ، ناتوان شدند و آثار شكست بر آنان ظاهر گشت . ابن اشعث درمانده شد، پس ناگزير به مسلم نزديك شد و با صداى بلند گفت :
((اى پسر عقيل ! خود را به كشتن مده ، تو در امانى و خونت به گردن من است ...)).
مسلم تحت تاءثير گفته هاى او قرار نگرفت و به امان دادن او توجهى نكرد؛ زيرا مى دانست كه ابن اشعث به خاندانى تعلق دارد كه از مهر و وفا و پيمان ، جز نام نمى شناسند؛ لذا حضرت اين چنين پاسخ داد:
((اى پسر اشعث ! تا قدرت جنگيدن دارم ، هرگز خود را تسليم نخواهم كرد. نه ، اين كار محال است )).
سپس مسلم چنان به او حمله ور شد كه آن بزدل ، چون سگى لَه لَه زنان گريخت ، تشنگى ، سختى ، حضرت را آزار مى داد تا آنكه ايشان گفتند:
((پروردگارا! تشنگى مرا از پا درآورد)).
سپاهيان با ترس و وحشت ، مسلم را محاصره كردند، ليكن نزديك نمى شدند. ابن اشعث بر آنان بانگ زد:
((ننگ آور است كه شما از يك مرد، اين چنين هراس داشته باشيد، همگى با هم بر او حمله ببريد...)).
آن پليدان بى شرم نيز به حضرت حمله كردند و با شمشيرها و نيزه هايشان ايشان را سخت مجروح كردند، ((بُكير بن حَمران احمرى )) با شمشير، ضربه اى به لب بالاى حضرت زد كه آن را شكافت و به لب زيرين رسيد، ايشان نيز با ضربه اى آن ناجوانمرد را بر خاك افكند.
9 اسارت :
زخمهاى بسيار و خونريزى مداوم ، نيروى حضرت را تحليل برد و ديگر نتوانست ايستادگى كند؛ مهاجمان بى سر و پا ايشان را به اسارت درآوردند و براى رساندن خبر اسارت رهبر بزرگى كه براى آزادى شهرشان و حاكميت قرآن در آنجا و رهاندن آنان از ستم امويان ، به كوفه آمده بود؛ به پسر مرجانه بر يكديگر پيشى مى گرفتند.
ابن زياد از خوشحالى مى خواست پرواز كند، دشمنِ خود را در چنگ داشت و نهضت را سركوب كرده بود.
مسلم را نزد بنده و مزدور امويان آوردند، گروهى ازدحام كرده ، به صف تماشاچيان پيوسته بودند؛ آنان كسانى بودند كه با او (مسلم ) بيعت كرده و پيمانهاى وفادارى بسته بودند، ولى از در خيانت وارد شده و با حضرت جنگيدند.
مسلم را تا در قصر آورده بودند، تشنگى به شدت ايشان را مى آزرد، در آنجا كوزه آب سردى ديدند، پس متوجه اطرافيان شدند و گفتند:
((مرا از اين آب بنوشانيد)).
مزدور پست و لئيم امويان ، ((مسلم بن عمرو باهلى )) به سرعت گفت :
((مى بينى چقدر خنك است ! به خدا سوگند! از آن قطره اى نخواهى چشيد تا آنكه در آتش دوزخ ((حميم ))، آب جوشان بنوشى )).
اين حركت و مانند آن ، كه از اين مسخ شدگان صادر مى شد، نشان مى دهد كه آنان از هر ارزش انسانى به دور بودند.
به طور قطع اين نشانه گوياى تمامى پليدان بى حيثيت ، از قاتلان پيامبران و مصلحان است . مسلم شگفت زده از اين انسان مسخ شده ، پرسيد:
((تو كيستى ؟)).
((باهلى )) خود را از بندگان و دنباله هاى حكومت دانست و گفت :
((من آنم كه حق را شناخت ، زمانى كه تو آن را ترك كردى ، به خيرخواهى امت و امام پرداخت ، وقتى كه تو نيرنگ زدى . شنيد و اطاعت كرد، هنگامى كه تو عصيان كردى ؛ من مسلم بن عمرو باهلى هستم )).
كدام حق را اين احمق سبك سر شناخته بود! مگر نه اينكه او و اكثريت قاطع افراد جامعه اى كه در آن مى زيستند؛ در گرداب باطل و منكر دست و پا مى زدند. بالاترين افتخار اين بى شرم ، آن است كه سرسپرده پسر مرجانه ، پليدترين مخلوقى كه تاريخ بشرى ، شناخته است مى باشد.
مسلم بن عقيل با منطق نيرومند و فياض خود، چنين پاسخ داد:
((مادرت به عزايت بنشيند! چقدر سنگدل ، خشن و جفاكارى ! تو اى پسر باهله ! به حميم و خلود در آتش دوزخ ، سزاوارتر از من هستى )).
((عمارة بن عقبة )) كه در آنجا حاضر بود، از سنگدلى و پستى باهلى ، شرمنده شد، پس آب سردى خواست و آن را در قدحى ريخت و به مسلم داد. همينكه حضرت خواست آب را بنوشد، قدح ، پر از خون لبهاى ايشان شد. سه مرتبه آب را عوض كردند و هر بار، قدح پر از خون مى شد؛ سپس حضرت فرمود:
((اگر اين آب روزى من بود آن را مى نوشيدم )).

با پسر مرجانه :
ماه عدنان را بر پسر مرجانه وارد كردند، به حاضران سلام كرد، اما به ابن زياد سلام نكرد. يكى از اوباش كوفه بر حضرت خرده گرفت و گفت :
((چرا بر امير سلام نكردى ؟)).
قهرمان بزرگوار با تحقير او و اميرش ، پاسخ داد:
((ساكت باش اى بى مادر! به خدا سوگند! مرا اميرى نيست تا بر او سلام كنم )).
طاغوت كوفه برافروخته و خشمگين شد و گفت :
((مهم نيست ، چه سلام بكنى و چه سلام نكنى ، تو كشته مى شوى )).
سرمايه اين طاغوت جز ويرانى و كشتار نيست و محال است اين چنين سلاحى ، آزادگانى چون مسلم كه تاريخ اين امت را ساختند و بناى تمدن آن را استوار كردند، بهراساند. در اين ديدار، گفتگوهاى بسيارى بين مسلم و پسر مرجانه صورت گرفت كه حضرت در آنها دليرى ، استوارى ، عزم قوى و ايستادگى خود را در قبال آن طاغوت نشان داد و با دلاورى خود، ثابت كرد كه از افراد يگانه تاريخ است .
به سوى دوست  
پسر مرجانه ناپاك و بى ريشه ، به ((بكير بن حمران )) كه مسلم او را ضربتى زده بود، رو كرد و گفت : ((مسلم را برگير و او را به بام قصر ببر و در آنجا گردنش را خودت بزن تا خشمت فرونشيند و دلت خنك شود)).
مسلم ، با چهره اى خندان مرگ را پذيرا شد و همچنان ، آرام ، استوار، با عزمى قوى و قلبى مطمئن ، تن به قضاى الهى داد.
((بكير)) حضرت را كه مشغول ذكر و ستايش خدا و نفرين بر خونخواران و جنايتكاران بود، به بالاى بام برد، جلاد، ايشان را بر زانو نشاند و گردن ايشان را زد؛ سپس سر و تن حضرت را به پايين انداخت . و اين چنين ، زندگانى قهرمان بزرگى كه در راه دفاع از حقوق محرومان و ستمديدگان و كرامت انسانى و آرمانهاى سرنوشت سازش ، به شهادت رسيد، پايان يافت .
مسلم ، نخستين شهيد از خاندان نبوت بود كه آشكارا در برابر مسلمانان او را كشتند و كسى براى رهايى و دفاع از او، از جاى نجنبيد.
شهادت هانى 
زاده نيرنگ و خيانت ، پس از قتل مسلم ، دستور داد هانى ، سردار بزرگ و عضو برجسته نهضت را اعدام كنند. او را از زندان درآوردند، در حالى كه در برابر خاندان خود كه چون حشره بودند، فرياد مى كشيد:
((مذحجيان ! به دادم برسيد! عشيره ام ! به دادم برسيد!)).
اگر خاندان او سر سوزنى غيرت و حميت داشتند، براى نجات رهبر بزرگ خود كه چون پدرى براى آنان بود و همه گونه خدمت در حق آنان كرده بود، بپا مى خاستند، ليكن آنان نيز چون ديگر قبايل كوفه ، نيكى و غيرت را سه طلاقه نموده و بويى از شرف و كرامت نبرده بودند.
هانى رابه ميدان گوسفندفروشان آوردند.جلادان در آنجا حكم اعدام را اجرا كردند و بدن هانى در حالى كه با خون شهادت گلگون شده بود، به خاك افتاد.
هانى در راه دفاع از دين ، آرمانها و عقيده اش به شهادت رسيد و با شهادت او درخشان ترين صفحه از كتاب قهرمانى و جهاد در اسلام نوشته شد.
بر زمين كشيدن اجساد 
مزدوران و بندگان ابن زياد و فرصت طلبان و اوباش ، اجساد مسلم و هانى را در كوچه ها و خيابانها به حركت درآوردند و بر زمين كشيدند. اين كار براى ترساندن عامه مردم و گسترش وحشت ، ميان آنان و توهين به پيروان و ياران مسلم صورت گرفت .
با اين حركت ، نهضت والايى كه گسترش عدالت ، امنيت و آسايش ميان مردم را مد نظر داشت ، به پايان رسيد و پس از شكست قيام ، كوفيان به بندگى و ذلت تن دادند.
طاغوت كوفه به ستمگرى پرداخت ، در آن خطه حكومت نظامى اعلام كرد و چون پدرش زياد بيگناه را به جاى گناهكار مجازات كرد و با تهمت و گمان ، به كشتن اقدام كرد و بالا خره كوفيان را چون گله هاى گوسفند، براى ارتكاب وحشيانه ترين جنايت تاريخ بشرى ؛ يعنى جنگ با نواده پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) امام حسين ( عليه السّلام ) به حركت درآورد.

ارزش نماز اول وقت

 

آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »
 

2. زنده نگه داشتن سنت

حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد. »
 

3. آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام

باز آقای قدس می گوید: روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

 

4. ارزش وضو و طهارت

باز آقای قدس می گوید:
« روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و آقا به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو بسازد. »

 

5. شخصیت ممتاز آقا شیخ محمد حسین کمپانی

آیت الله مصباح می گوید:
« روزی آقا فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمد حسین طوری بود که اگر کسی به فعالیتهای علمی اش توجه می کرد تصور می کرد در شبانه روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد، و اگر کسی از برنامه های عبادی ایشان اطلاع پیدا می کرد فکر می کرد غیر از عبادت به کاری نمی پردازد.
مرحوم آقا شیخ محمد حسین می گفت: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی، صاحب کفایه شرکت می کردم، در طول این سیزده سال یک شب موفق نشدم که در درس ایشان حضور پیدا کنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ایراد می فرمودند ) آن یک شب نیز به زیارت کاظمین مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشکلی پیش آمد که به موقع نرسیدم، در بین راه که می آمدم حدس می زدم که امشب چه مطالبی را بیان خواهند کرد. پیشاپیش آنها را نوشتم.
به نجف که رسیدم و با دوستان صحبت کردم دیدم تقریباً همه مطالبی که بیان فرموده بودند چیزهایی بوده که من پیشاپیش حدس زده و نوشته بودم، و تقریباً نوشته های من چیزی از درس کم نداشت.
ایشان با اینکه چنین موقعیت علمی داشتند و درس استاد را پیشاپیش می توانستند حدس بزنند و بنویسند، در عین حال مقید بودند که حتی یک شب درس استاد از او فوت نشود.

در کنار این فعالیتهای علمی آن قدر مقید به برنامه های عبادتی بودند، که هر کس اینها را می دید فکر می کرد که اصلاً به هیچ چیز غیر از عبادت نمی رسد، هر روز زیارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طیار از برنامه های عادی ایشان بود. روزهای پنج شنبه، طبق سنتی که علمای نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه یا جمعه یک روضه هفتگی دارند که زمینه ای است برای دیدار دوستان و استادان و شاگردان با همدیگر و توسلی هم انجام می گرفت، مرحوم آقا شیخ محمد حسین در این روضه شان مقید بود که خود پای سماور بنشیند، و خود او همه کفش ها را جفت کند، و در عین حال زبانش مرتب در حال حرکت بود خیلی تند تند یک چیزی را می خواندند ما متوجه نمی شدیم که این چه ذکری است که ایشان این قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقید است.
بعد یکی از دوستان که خیلی با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله علیه ) از ایشان سؤال کرده بود: آقا، این چه ذکری است که شما این قدر تقیِّد دارید که حتی بین سلام و احوال پرسی تان آن را ترک نمی کنی؟ ایشان لبخندی زده بود و بعد از تأملی فرموده بود: خوب است انسان روزی هزار مرتبه إنا أنزلنا بخواند. »
 

6. راضی به رضای الهی

حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:
« یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.

من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »

 

7. برکت و عظمت ولایت علی(ع)

هم او می گوید:
« روزی آقا در ارتباط با ولایت و عظمت آن فرمودند: در نجف یا کاظمین یکی از آقایان قریب 10 یا 15 نفر از اهل علم را برای ناهار دعوت کرده بود ولی فرستاده آقا اشتباهاً طلاب یک مدرسه را که قریب 60-70 نفر بودند دعوت کرده بود. وقتی میهمانان آمده بودند وی دیده بود گذشته از این که جا برای نشستن آنها کم است غذا نیز خیلی اندک است، بی درنگ به ذهنش خطور کرد که آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی را از جریان با خبر سازد.
وقتی خبر به آقا رسیده بود فرموده بود: دست به کار نشوند تا من بیایم. تا اینکه ایشان تشریف می آورد و می فرماید: یک پارچه سفید آب ندیده برایم بیاورید. و ظرف برنج را وارسی کرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جای سرپوش می گذارد و می فرماید: حال ظرفها را به من بدهید، من غذا می ریزم و شما تقسیم کنید، و مکرر می فرموده است:
« ها علیّ (ع) خیر البشر، و من أبی فقد کفر: هشدار، که علی علیه السلام بهترین
انسانهاست، و هر کس [ولایت او] را نپذیرد[ به خدا ] کفر ورزیده است.
بحار الانوار، ج26، ص306، روایت 66 و 68 »
تا اینکه به شرافت مقام شامخ علی علیه السلام تمام میهمانان را از آن دیگ غذا داده بود و هنوز طعام دیگ به آخر نرسیده بود ».
یکی دیگر از شاگردان آقا (آقای تهرانی) این قضیه را نقل میکرد:
« آن گونه که به یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می فرمودند که مرحوم حاج میرزا حسین نوری(ره)، صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در سامراء به شخصی فرموده بودند که برای شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت کن، ولی شخص قاصد صد نفر را برای شب پنجشنبه دعوت کرده بود ( در حالی که منظور حاجی نوری(ره) این بود که پنجاه نفر برای شب پنجشنبه، و پنجاه نفر برای شب جمعه دعوت کند، و برای شب پنجشنبه غذای پنجاه نفر را تدارک دیده بود. )
وقتی حاجی از جریان باخبر می شود می فرماید: سریعاً آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی (ره) را که در سامراء اقامت داشته است، خبر کنید. مرحوم آخوند به محض اطلاع از قضیه می فرماید: غذا را نکشید تا من بیایم. وقتی تشریف می آورند می فرماید: یک پارچه آب ندیده بیاورید، پارچه را می آورند و ایشان آن را روی ظرف غذا قرار می دهد و سه بار دست خود را روی پارچه می کشند و در هر بار می فرمایند: « ها علی(ع) خیر البشر، من أبی فقد کفر. » و بعد می فرمایند: حالا غذا را بکشید، غذا را می کشند و تمام مهیمانها را غذا می دهند. »
 

8. ارزش کار خالصانه

باز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگر چه اندک باشد، فرمود:
یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری یک درهم صدقه داد ( البته بیشتر ازآن نداشت ) شب در خواب دید او را به باغی مجلل و دارای قصری بسیار عالی و زیبا دعوت کرده اند که نظیر آن را کسی ندیده بود. پرسید این باغ و قصر از آن کیست؟ گفتند: ازآن شماست تعجب کرد که من در برابر این همه تشریفات، عملی انجام نداده ام. به او گفتند: تعجب کردی؟ گفت:آری. گفتند: تعجب نکن. این پاداش آن یک درهم شماست. که خالصانه و با حسن عمل انجام گرفته است. »

 

9. ثبات قدم در دیانت

هم او می گوید:
« روزی آقا در ارتباط با ثبات قدم در دیانت و استمرار پرهیزکاری و تقوا فرمودند: یکی از علمای بزرگ و اهل معنی شخصی را در صحن مبارک حضرت امیر علیه السلام دید که از نهایت تواضع و ادب و ذلت در برابر مقام شامخ ولایت مولی الموحدین ایستاده و چنان سر به زیر و افتاده و خاضع بود که گویی با سر راه می رود. آن عالم عابد ربانی پیش آن مرد شریف و بزرگوار که عمرش از هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و کیفیت زندگی او جویا شد. آن مرد شریف فرمود: از زمانی که پا به تکلیف گذاشتم تاکنون از روی عمد و دانسته گناه نکرده ام. البته آن طور مواظبت و دقت و مراقبت این گونه نتیجه را دارد. »

 

10. توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی

و نیز می گوید:
« روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند از... و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت.
دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود. »

 

11. توجه تام به حضرت حقّ

باز می گوید:
« روزی آقا فرمود: در نجف رسم بود که طلاب در ایام زیارتی، دسته دسته و بسیاری از اوقات با پای پیاده برای زیارت عتبات عالیات می رفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر یک در گوشه ای مشغول نماز شب می شدند.
در یکی از سفرها آقای روحانی پیر مردی که همراه آنها بود بیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرش و نعره شیری را از نزدیک شنیدند و در صدد بر آمدند که چه بکنند. دیدند شیر به سوی آن پیرمرد می رود، گفتند: « إنا لله و إنا إلیه راجعون » هیچ کاری نمی توانستند انجام بدهند، شیر رفت و رفت و رفت تا چند قدمی آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وتر بود، شیر چند دقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه می کرد، آقا هم مانند مجسمه ایستاده بود و هیچ تکان نمی خورد، بعد از دقایقی شیر حرکت کرد و رفت.
چون قدری دور شد آقایان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شیر نترسیدی؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتی، أحسنت! عجب دل قوی و با جرئتی داری؟ آقا فرمود: بله من ترسیدم، خیلی هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمی یابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم، در حال مناجات و راز و نیاز با قاضی الحاجات باشم. و با این حال خوب از دنیا بروم. »
حجة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل از آیت الله بهجت نقل میکند:
« حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می فرمودند که در نجف معروف شده بود که فلان آقا از شیر نمی ترسد و در بیابان شیر را دیده نترسیده است.

از خود آقا در این باره سؤال می کنند می فرماید: نه، من نیز خیلی از شیر می ترسم، ولی وقتی در بیابان مشغول نماز بودم ناگهان شیری از بالای کوه به سوی من سرازیر شد، با خود گفتم: بهتر است اینک که قدرت بر رهایی از شیر را ندارم فکر فرار را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر که مرا در حال نماز بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هیچ عکس العملی از خود نشان ندادم، تا اینکه شیر نزدیک من آمد و دید من کاری نمی کنم، دورادور من گشت و رفت. »

 

12. توجه حضرت زهرا علیها السلام به فرزندان خود

همچنین آقای قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند یکی از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود دختر خود را به ازدواج یک روحانی سید که خیلی فقیر بود در آورد، از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هیچ وجه حوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاری نداری و برای او غذا درست نمی کنی؟ وی در خواب جواب داد که من حال غذا درست کردن برای این آقا را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد.
تا اینکه حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بکن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار، لازم نیست که دستکاری کنی.
در این هنگام از خواب بیدار شد و تعجب کرد، بعد به عنوان امتحان همان کار را انجام داد، وقت ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت دید غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطر کرد. وی همواره به این صورت غذا می پخت و حتی روزی مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اینطور غذا نخورده ام.
تعجب اینکه آن خانم با اینکه این کرامت را بارها می دید، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت. »

 

13. حیات اولیای خدا

هم او می گوید:
« روزی آقا فرمود: جنازه یکی از مردان پاک را ( به نظرم فرمودند: گیلانی بود.) به نجف می بردند، یک نفر قرآن خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبی از شبها همه از خستگی به خواب می روند و قاری مشغول خواندن سوره مبارکه «یس» می شود و هنگام قرائت آیه کریمه ( ألم أعهد إلیکم یا بن آدم ) لفظ «اعهد» را آنطور که باید ادا نمی کند و چند بار آن را تکرار می کند، ناگهان از داخل تابوت می شنود که آن مرد خدا دو یا سه بار با بیانی شیرین و با تجوید درست و قرائت این کلمه را ادا می کند. رعشه بر بدن مرد قاری می افتد که آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنید که من در اداء آیه کریمه مانده ام و با بهترین طریق قرائت و تجوید آن را به من یاد می دهد. روحش شاد! »

حجة السلام والمسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل نگاشته است:
« آن گونه که یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می کردند، که جنازه یکی از بزرگان را به نجف می بردند، یکی از همراهان می گوید: در بین راه به منزل رسیدیم، و جنازه را در کاروانسرای کثیفی گذاشتند، من دیدم که آنجا مناسب جنازه آن آقا نیست و شاید بی احترامی به او محسوب شود، لذا جنازه را از آنجا به جای دیگر انتقال دادم، و بالای سر جنازه نشستم و مشغول شدم به قرائت قرآن و سوره «یس» به آیه « ألم أعهد» که رسیدم، چون عرب نیستم و بین «همزه» و «عین» خوب تمیز نمی دهم آن کلمه را تند خواندم، ناگهان شنیدم که جنازه دوبار با صدای بلند آن کلمه را با عربیت و تمییز بین «همزه» و «عین» ادا نمود.

و نیز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند:« در زمان قاجار آقایی در یکی از مدارس علمیه تهران حجره داشت و معروف بود به کرامت داشتن، ولی مقید بود چیزی از او ظهور و بروز نکند، در میان طلاب زمزمه می افتد که آقا موت ارادی دارد( یعنی هر وقت بخواهد، می تواند اختیاراً قالب تهی کند، ) روزی عده ای جمع شدند و خدمت آقا رسیدند و گفتند: آقا، ما امروز آمده ایم تا از شما کرامتی ببینیم و هر چه عذر آورد قبول نکردند، ناچار راضی شد ( خوب یادم نیست که تعهد گرفت که تا زنده ام به کسی اظهار نکنید، یا نگرفت ) و فرمود: من می خوابم، شما مرا صدا نزنید و کاری به من نداشته باشید.

رو به قبله خوابید و شهادتین را گفت و آنها دیدند که آقا مُرد. وی را این رو آن رو کردند و دیدند که واقعاً مرده است، برای اطمینان چند جای زیر پای آقا را با کبریت سوزاندند و دیدند که واقعاً جان داده است.
پس از مدتی آقا نفسی کشید و نشست. همین که نشست فرمود: به شما نگفتم با من کاری نداشته باشید، چرا مرا از راه رفتن باز می داشتید؟ »
 

14. تهذیب نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)

حجة السلام قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
« آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین )
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »

 

15. نتیجه توسل به امام رضا (ع)

باز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند: یکی از علمای نجف اشرف به جهت بیماری به تهران می آید و بعد از مراجعه به پزشک و تشکیل کمیسیون پزشکی بنابر آن می شود که آقا از ناحیه مغز عمل جراحی شود، آقا خیلی وحشت زده شده و سخت ناراحت می شود و اجازه می گیرد به مشهد مقدس مسافرت نماید.
پس از تشرف و توسل شبی در خواب می بیند آقای بزرگواری نزد ایشان می آید و می فرماید: چرا اینقدر ناراحت هستید صلاح دیده شد که عمل نشوید و با دارو معالجه شوید. از خواب بیدار می شود و می گوید: نتیجه گرفتم، به تهران برویم. به تهران می آیند، پس از مراجعه مجدد به پزشک، رئیس کمیسیون طبی آقا به او می گوید: ناراحت نباشید صلاح دیده شد که عمل جراحی انجام نشود، با دارو معالجه می کنیم.
با تطبیق این گفتار در خواب و بیداری بر یقین او می افزاید و با توسل به ثامن الحجج علیهم السلام معالجه نموده و شفا می یابد. »
 

16. زیارت واقعی

همچنین وی می گوید:
« روزی آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج علیهم السلام مشرف می شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پیرمردی از اهل محل را می بیند که در گرمای روز کوله باری از علف به دوش کشیده و با مشقت بسیار به خانه می رود، مسافرین مشهد مقدس که او را می بینند زبان به شماتت و سرزنش می گشایند که: پیرمرد، زحمت دنیا را ول کن نیستی، آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدس سفر کن. و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ می کنند.
پیرمرد خسته و پاک دل زبان می گشاید و می گوید: شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید، جواب گرفتید یا نه؟ می گویند: پیرمرد، این چه حرفی است که می زنی مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پیرمرد می گوید: عزیزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را می بیند و سخنان ما را می شنود، زیارت که یک طرفه نمی شود.

آنان می گویند: آیا تو این عُرضه را داری؟ وی می گوید: آری، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدس می کند و می گوید:« ألسلام علیک یا امام هشتم » و همه با کمال صراحت می شنوند که به آن پیرمرد به نام خطاب می شود که: علیکم السلام آقای فلانی »
و بدین ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان می شوند که چرا سبب دلشکستگی این مرد نورانی شدند. »

 

17. قناعت شیخ انصاری( قدس سره )

و نیز می گوید:
« روزی آقا در رابطه با قناعت شیخ انصاری ( اعلی الله مقامه ) فرمود: ما در ماجده و والده مکرمه شیخ و نوه دختری اش با ایشان زندگی می کردند، روزی شیخ بچه دخترش را تعقیب می کند. که با عصا تأدیب کند، بچه خود را به دامن مادر بزرگ می اندازد، مادر شیخ می پرسد: بچه چه کار کرده؟ شیخ می فرماید: نان تازه به او داده ایم و گریه و لجاجت می کند که خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش می خواهد؟ »
 

18. مشاهده انوار آیات قرآن

آیت الله تهرانی می نویسد:
« حضرت آیت الله العظمی بهجت فرمودند: در زمان جوانی ما، مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد، من نیز در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت. من گفتم: نه اینطور نیست، اینجا آیه دیگری است. به من گفت: مگر کوری نمی‌بینی؟! »

 

19. اهمیت تربیت طلاب

آیت الله سید موسی شبیری زنجانی می گوید:
« آقای بهجت نقل می کردند: زمانی که آقا شیخ محمود حلی به نجف آمدند ما برای دیدن ایشان خدمتشان رسیدیم و ایشان نیز برای بازدید به خانه ما آمدند، وقتی آیت الله خوئی شنیدند که آقا شیخ محمود به منزل ما می آیند برای دیدار ایشان تشریف آوردند تا به اصطلاح دید دیگری ( از نظر معنوی ) به ایشان کنند. آقا شیخ محمود یک ساعت تأخیر کردند و آقای خوئی منتظر نشستند تا اینکه تشریف آوردند. آقای خوئی فرمودند: من دلم می خواست مقداری از آقا حسنعلی نخودکی اصفهانی تعریف کنید، تا وقتی ما می خواهیم برای اثبات عالم ماوراء دلیل بیاوریم، تنها از آیات و روایات استفاده نکنیم بلکه از حالات یک شخص هم در این مورد استفاده کنیم.
آقا شیخ محمود فرمودند: آقا شیخ حسنعلی مختصرات داشت ( یعنی مختصری از مطالب و عوالم را داشتند )، و اگر شما به همین کارتان ( تربیت طلاب ) توجه کنید بیشتر می توانید به اسلام خدمت کنید، تازه آقا شیخ حسنعلی مرید یکی از شماها بود. که آقای بهجت می فرمودند: منظورشان آقای بروجردی بود. »
 

20. اندیشه ای که بهتر از عبادت یک سال است

آقای قدس می گوید:
« روزی آقا می فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب بر نمی خیزد، برای بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر می کنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام می فرماید:
« تفکر ساعة خیر من عباده سنه: یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است. »
آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادت یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند. »
 

21. توفیق مصونیت از گناه پیش از بلوغ

نیز می گوید:
« روزی آیت الله بهجت در رابطه با اینکه نیکان و بزرگان حتی پیش از بلوغشان هم مرتکب کارهای ناشایست نمی شدند، فرمود: یکی از اعاظم نجف می فرمود: من در دوران بچگی هرگاه می خواستم کاری را که برای افراد مکلف حرام است، انجام بدهم بی درنگ مانعی پیش می آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری می کرد. من در زمان کوچکی خودم کاملاً مصون و محفوظ بودم، به طور قهری نه اختیاری.»
 

22. تأثیر نماز وحشت در گشایش کار اموات

همچنین می گوید:
« روزی آیت الله بهجت پیرامون تأثیر عمل نیک و قبول شدن عمل خالص فرمودند: مرحوم آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی ( از آیات عظام و جامع فقه و اصول و عرفان) که در حرم کاظمین علیهماالسلام تدریس می کرد، خیلی از اوقات در اثنای درس ایشان میت می آوردند و دفن می کردند و رسم آقا هم این بود شبها نماز وحشت برای آنان می خواند یکی از بزرگان کاظمین شبی یکی از بستگان خود را در خواب می بیند و از حال او می پرسد وی می گوید: وضعم خراب بود، نماز آقا به دادم رسید و موجب گشایش کار من شد. »
 

23. نقش مقتضیات در نحوه زندگی بزرگان

هم او می گوید:
« روزی آقا فرمود: چند نفر از بازاریان تهران به نجف مشرف شدند و جهت پرداخت خمس اموال خود خدمت شیخ انصاری(قدس سره) رسیدند، وقتی وضع ساده خانه و بی آلایش شیخ را دیدند، آهسته به یکدیگر می گفتند: این است معنی پیشوا و مقتدا. یعنی علی گونه زیستن، نه مانند ملا علی کنی با خانه بیرونی و اندرونی و با تشکیلات و تشریفات آن چنانی. »
شیخ در حال نوشتن بود، و کاملاً به سخنان آنان توجه داشت، نخست کلمه خیلی زننده ای به آنها گفت، سپس فرمود: چه می گویید؟ من با چند نفر طلبه سروکار دارم و نیازی به تشریفات بیش از این ندارم، اما آخوند ملا علی کنی با امثال ناصرالدین شاه سر و کار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدین شاه به خانه اش نمی رود، آخوند ملا علی این کارها را برای حمایت از دین انجام می دهد. »

 

ريـا

 

ريا عبارت است از طلب کردن اعتبار و منزلت در نزد مردم به وسيله ي افعال خير و پسنديده، يا آثاري که دلالت بر صفت نيک کند و مراد از آثار داله بر خير، افعالي است که خود آن فعل، خير نباشد وليکن از آن، پي به امور خير توان برد؛ مثل اظهار ضعف و بي حالي به جهت فهمانيدن کم خوراکي و روزه بودن يا شب بيداري و مثل آه بي اختيار کشيدن به جهت اظهار اينکه به فکر خدا يا احوال روز جزا افتاده است و امثال آنها و همه ي اقسام ريا شرعاً مذموم، بلکه از جمله ي مهلکات عظيمه و گناهان کبيره است و بر حرمت آن، اجماع امت منعقد و آيات و اخبار يکديگر را متعاضد است.

پروردگار عظيم در کتاب کريم مي فرمايد: «واي بر نمازگزاراني که در نماز خود مسامحه و سهل انگاري مي کنند. آنچنان کساني که ريا مي کنند و طاعت خود را به جهت ثنا يا فايده ي ديگر از فوايد دنيا به جا مي آورند».   (ماعون، آيه 4-6)

و در مقام مذمّت جمعي مي فرمايد: «مي نمايند اعمال خود را به مردم و ياد نمي کنند خدا را مگر اندک».   (نساء، آيه 142)

از حضرت رسول (ص) مروي است که فرمودند: «به درستي که بدترين چيزي که بر شما مي ترسم شرک اصغر است.عرض کردند که:شرک اصغر چيست؟فرمود: ريا. خداي- عزّو جلّ- در روز قيامت وقتي که جزاي بندگان را دهد به رياکاران مي فرمايد که: شما برويد پيش کساني که از براي ايشان ريا کرديد و ببينيد که آيا جزاي شما در نزد ايشان هست يا نه».   (بحار الانوار، ج 72، ص 303)

و نيز از آن حضرت منقول است که: «خداي- تعالي- فرمود: هر که عملي به جا آورد که غير مرا در آن شريک سازد، همه ي آن عمل از غير است و من نيز از آن عمل بيزارم». 

   (محجه البيضاء، ج 6، ص140)

و نيز فرمود که: «در روز قيامت، رياکار را به چهار نام مي خوانند و مي گويند: اي کافر! اي فاجر! اي غادر! اي جابر! عمل تو فاسد و اجر تو باطل شده. تو را امروز در پيش ما نصيبي نيست؛ برو امروز مزد خود را از آن کس بگير که عمل از براي او مي کردي».   (بحارالانوار، ج 72، ص 304)

روزي آن سرور گريست گريستني شديد، عرض کردند که: چه چيز شما را گريانيد؟ فرمود: به درستي که بر امت خود ترسيده ام از شرک! آگاه باشيد که ايشان نخواهند پرستيد بتي را و نه خورشيد و ماه را و نه سنگي را وليکن در اعمال خود ريا خواهند کرد».  (محجه البيضاء، ج 6، ص 141)

و از حضرت امام محمد باقر (ع) مروي است که: «نگاهداري عمل، مشکل تر است از انجام دادن آن. عرض کردند که: چگونه است نگاهداري آن؟ فرمود که: مردي صله به جا مي آورد و از براي خدا انفاق مي کند و به غير از خدا احدي را منظور ندارد پس ثواب پنهاني آن عمل از براي او ثبت مي شود و بعد از آن در نزد مردمان، آن عمل را ذکر مي کند، ثواب که نوشته شده بود محو مي شود و ثواب عمل آشکارا که کمتر است از پنهاني به جهت او نوشته مي شود و بار دوم که آن عمل را ذکر مي کند آن ثواب نيز محو مي شود و ريا در نامه ي عمل او ثبت مي گردد. 

  برگرفته از کتاب معراج السعاده

امام صادق (ع):

عمل خالص آن است که نخواهي کسي جز خداي عز وجل تو را بر آن بستايد.

کافي، ج 2، ص 16

تأملي در نهج البلاغه

صفات بنده پرهيزگار

خدا رحمت کند کسي را که چون سخن حکيمانه بشنود، خوب فراگيرد و چون هدايت شود بپذيرد، دست به دامن هدايت کننده زند و نجات يابد. مراقب خويش در برابر پروردگار باشد. از گناهان خود بترسد و خالصانه گام بردارد. عمل نيکو انجام دهد، ذخيره اي براي آخرت فراهم آورد و از گناه بپرهيزد. همواره اغراض دنيايي را از سر دور کند و درجات آخرت به دست آورد. با خواسته هاي دل مبـارزه کنـد، آرزوهـاي دروغين را طرد و استقامت را مرکب نجات خود قرار دهد و تقوا را زاد و توشه ي روز مردن گرداند. در راه روشن هدايت قدم بگذارد و از راه روشن هدايت فاصله نگيرد. چند روز زندگي دنيا را غنيمت شمارد و پيش از آن که مرگ او فرا رسد خود را آماده سازد و از اعمال نيکو، توشه ي آخرت بردارد.

منبع:

خطبه 76 نهج البلاغه، ص 89

درسهايي از بزرگان

- نقل است که بزرگي گفت: با حسن (بصري) و جماعتي به حج مي رفتم در باديه تشنه شديم به سر چاهي رسيديم دلو و رسن (ريسمان) نديديم. حسن گفت چون من در شروع نماز شوم شما آب خوريد. پس در نماز شد تا به سر آب شديم آب بر سر چاه آمده بود. باز خورديم. يکي از اصحاب کوزه اي (مقداري) آب برداشت، آب به چاه فرو شد چون حسن از نماز فارغ شد، گقت: خداي را استوار نداشتيد تا آب به چاه فرو رفت.

از سخنان اوست:

معرفت آن است که در خود يک ذرّه خصومت نيابي.

و گفت: بهشت جاوداني بدين عمل روزي چند اندک نيست به نيت نيکو است.

و گفت: فکر آئينه است که حسنات تو بدو به تو نمايند.

و گفت: پيوسته اهل دل به خاموشي معاودت مي کنند تا وقتي که دلهاي ايشان در نطق آيد پس از آن بر زبان سرايت کند.

و گفت: اگر بدانمي که در من نفاقي نيست از هرچه در روي زمين است دوست تر داشتمي. اختلاف ظاهر و باطن و دل و زبان از جمله نفاق است.

و گفت: هيچ مؤمن نبوده است از گذشتگان و نخواهد بود از آيندگان الا که بر خود مي لرزد که نبايد که منافق باشم.

و گفت: نجات يافتند سبکباران و هلاک شدند گران باران.

«تذکره الاولياء»

عطار نيشابوري

 

 

 

عکس

چرا نام اهل بیت علیهم السلام در قرآن نیامده است؟ (همراه با پاسخ مفصّل)

 

گاهي برخي از مخالفان شيعة اماميه اشكال مي‌كنند كه اگر آن طوري كه شما مي‌گوييد، امامت از اصول دين است و امامان بعد از رسول خدا«صلي الله عليه و آله» دوازده نفر از ذريّة رسول خدايند، و اين مسأله از اهميّت فراواني برخوردار است، چرا در قرآن سخني از امامت به ميان نيامده است؟ چرا نام ائمة اهل بيت و مقام پيشوايي و امامت آنان در قرآن به طور صريح نيامده است؟ اگر آن چنان كه شيعه مي‌گويد؛ امامت از اهميّت به سزايي در جامعه برخوردار است، بايد به طور صريح در قرآن آمده باشد. در حالي كه چنين نيست. ما در صدد آنيم كه در اين بحث به اين مسأله بپردازيم:.

ديدگاه‌هاي مختلف

در پاسخ به اين كه چرا نام اهل بيت «عليهم السلام» به طور صريح در قرآن نيامده است، سه ديدگاه مطرح است:

الف) ديدگاه افراطي

در اين ديدگاه گفته‌ مي‌شود نام اهل بيت عليهم السلام و مقام پيشوايي آنان در قرآن به طور صريح بوده ، ليكن پس از وفات پيامبر خدا«صلي الله عليه و آله» و در عصر جمع آوري قرآن و تدوين آن، قرآن تحريف گشته و نام اهل بيت از قرآن ساقط شده است.

اين ديدگاه در ميان فريقين طرفداراني بسيار اندك دارد .استناد اين افراد چيزي جز روايات نيست، رواياتي كه از نظر سند و دلالت مخدوش و بسياري از مصادر آن‌ها بي‌اعتبارند. ابن شنبوذ بغدادي از علماي اهل سنّت ، آية شريفة (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُمْ اَذِلّةُ...) [1] را چنين قرائت مي‌كرده‌ است (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ ـ بسيف عليّ ـ وَ اَنْتُمْ أَذِلَّة) … [2] او تأويل آيه و مورد نزول آن را با تنزيل خلط كرده، بدون آنكه بر اين توهّم خود دليلي اقامه كند.

محدّث نوري از علماي شيعه، انگيزه‌اش در تدوين « فصل الخطاب» اثبات همين مدعاست كه نام اهل بيت در قرآن بوده و به تحريف ساقط شده است .

وي در دليل نهم خود مي‌گويد: «نام اوصياي خاتم پيامبران و دختر ايشان حضرت زهراي مرضيه عليها السلام و برخي از صفات ويژگي‌هاي آنان در تمام كتاب‌هاي آسماني گذشته بوده است... پس بايد نام آنان در قرآن نيز كه سيطره بر كتاب‌هاي پيشين دارد و كتاب جاودانه است، بوده باشد.» [3]

در واقع محدّث نوي با اين قول، ناخواسته با خود قرآن مخالفت كرده است، چون اگر قرآن سيطره بر كتاب‌هاي آسماني پيشين دارد، همان‌گونه كه فرموده: (وَ اَنْزلْنا إلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكتابِ وَ مٌهَيْمناَ عَلَيْه) [4]

بايد قرآن معيار صحّت و سقم محتواي كتاب‌هاي پيشين باشد و تكليف آنها را تعيين كند، ليكن محدّث نوري معيار صحت و سقم آيات قرآن را كتاب‌هاي آسماني قبل مي‌داند و تكليف قرآن را با آنها روشن مي‌كند، از اين رو حكم به تحريف قرآن كرده مي‌گويد: «نام ائمه از قرآن ساقط شده است.»

 

ب) ديدگاه تفريطي

در اين ديدگاه گفته مي‌شود، نه تنها نام اهل بيت در قرآن نيامده بلكه هرگز مقام پيشوايي و امامت آنان به طور مطلق در قرآن مطرح نشده است و هر آيه‌اي كه دربارة اهل بيت به طور عام و يا امام علي«عليه‌السلام» به طور خاص نازل شده باشد تنها بيان كنندة فضايل و مناقب آن‌هاست. و خداوند از امامت آنان سخني به ميان نياورده است .

اين ديدگاه جمهور اهل سنّت است كه ضعف آن در بررسي تطبيقي آيات ولايت، بيان شده است.

ج)ديدگاه معتدل

اين ديدگاه جمهور متكلّمان، مفسّران محدثان شيعه است. آنان بر اين باورند كه هرچند نام اهل بيت به طور صريح در قرآن نيامده است، ليكن خداوند آياتي متعدد دربارة پيشوايي اهل بيت ـ به ويژه امام علي«عليه‌السلام» و مناقب آنان نازل كرده است و پيامبر خدا «صلي الله عليه و آله» كه مبيّن و معلّم آيات خدا است، آنها را به طور صريح و روشن براي امّت بيان كرده است، به گونه‌اي كه اگر جهالت‌ها و عنادها رخت بربندد براي همگان اين مطلب روشن و هويدا خواهد شد.

در منابع فريقين رواياتي به چشم مي‌خورد كه دلالت بر حجم عظيمي از آيات قرآن دربارة اهل بيت «عليهم السلام» دارد.

حكمت عدم تصريح

ممكن است كسي سؤال كند: گرچه به طور اجمال ذكري از اهل بيت مخصوصاً امام علي«عليه‌السلام» در قرآن شده است، ولي چرا به طور صريح و شفاف اسامي آنان در قرآن نيامده است تا هر گونه شك و شبهه‌اي را از ميان بردارد؟ در اينجا به جواب‌هايي اشاره مي‌كنيم:

1- قرآن كريم، كتابي است آسماني كه در آن كليّات اموري كه متكفّل سعادت بشر در دنيا و آخرت است بيان گرديده، و شرح اسرار و دقايق و حقايق و جزئيات آن به نبّي اكرم اسلام«صلي الله عليه و آله» واگذار گرديده است. همان طور كه تفصيل همة آيات در تمامي ابواب به عهدة آن حضرت محوّل شده، تشريح آيات امامت نيز به او واگذار شده است

خداوند متعال گفتار رسول خود را به طور مطلق امضا كرده است، آنجا كه مي‌فرمايد:(أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكرَ لِتُبَيِِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم)  [5]«و ما به سوي تو ذكر (قرآن) تفسير و تبيين و تعيين مصداق آيات قرآن ذكر كرده براي ما حجيت دارد. و با مراجعه به روايات فريقين مشاهده مي‌نماييم كه آيات بسياري بر اهل بيت«عليهم السلام» تطبيق شده است .

ابو بصير مي‌گويد:‌از امام صادق«عليه‌السلام» دربارة آية (أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمرِ مِنّْكُمّ( [6] پرسيدم فرمود: (أُولِي الْأمر( علي بن ابي‌طالب و حسن و حسين«عليه‌السلام» است. گفتم: مردم مي‌گويند: چرا نام علي و اهل بيت ايشان در كتاب خدا نيست؟ فرمود: به آنان بگو: نماز بر رسول خدا«صلي الله عليه و آله» نازل شد ولي خداوند ركعات آن را كه سه يا چهار تاست (در كتابش) نام نبرد، تا آنكه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» آن را براي مردم تفسير كرد. زكات بر ايشان نازل شد ولي اينكه از چهل درهم، يك درهم زكات دارد را نام نبردند تا آن كه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي آنان مقدار زكات را تفسير كرد. و حج نازل شد و خداوند  به مردم نفرمود هفت بار طواف كنيد تا آنكه رسول خدا«صلي الله عليه و آله»  براي آنان تفسير كرد. آيه (أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمرِ مِنّْكُمّ( نيز دربارة علي و حسن و حسين«عليه‌السلام» نازل شد و رسول خدا«صلي الله عليه و آله» (آن را تفسير كرد) و دربارة علي«عليه‌السلام» فرمود: هر كس من مولاي اويم (و اطاعت من بر او واجب است) علي هم مولاي اوست و (اطاعتش بر او واجب است) و فرمود: شما را به كتاب خدا و اهل بيتش سفارش مي‌كنم. من ازخدا خواسته‌ام بين‌ آن دو جدايي نيندازد تا بر من در سر حوض (كوثر) وارد شوند، و خدا هم آن را به من عطا كرد.

و نيز فرمود: شما (لازم نيست) چيزي به آنان ياد دهيد، آنان از همة شما آگاه‌ترند. و فرمود: آنان شما را از در هدايت بيرون نمي‌برند و به در گمراهي نمي‌آوردند. اگر رسول خدا ساكت مي‌شد و اهل بيت خود را كه مراد اين آيه است معرفي نمي‌فرمود، آل فلان و آل فلان ادعا مي‌كردند. لكن خداوند در كتاب خود، سخن پيامبرش را تصديق كرد و (دربارة اهل بيت) چنين نازل فرمود: (إنَّما يُريدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الّرجْسَ أهّلَ الْبيتِ وَ يُطَهِرَكُمْ تَطْهيراً) [7]  پس علي و حسن و حسين عليهم السلام تنها مراد از اهل بيت در اين آيه بودند و رسول خدا«صلي الله عليه و آله» آنان را زير كسا آوردند و فرمودند: «خدايا براي هر پيامبري اهلي و (افراد ) ارجمندي است، و اينان اهل من و افراد ارجمند من هستند...». [8]

2 - شايد يكي از حكمت‌هاي عدم تصريح نام ائمه در قرآن و واگذاشتن تبين آيات در اين زمينه به عهدة پيامبر خدا«صلي الله عليه و آله» آزمون امت بوده كه در سرنوشت نسل‌ها اثر مستقيم دارد.

براي توضيح اين مطلب تذكر چند نكته ضروري است،

الف) آزمون خداوند از همة افراد بشر و نيز تمام امت‌ها قطعي است همان‌گونه كه قرآن به صراحت به آن اشاره كرده است .

ب) شيوة آزمون خداوند از افراد و امّت ها متفاوت است، برخي را با گل خشكيده كه در آن روح دميده امتحان مي‌كند؛ مانند امتحان خداوند از فرشتگان، [9] و برخي را با ممنوعيّت از ماهي‌گيري، در روز شنبه و فراواني ماهي در همان روز در نهرها، مانند امتحان يهوديان، [10]... و بلاخره هر فردي و امّتي را با امتحان‌هاي گوناگون در سطوح مختلف و شيوه‌هاي متفاوت مي‌آزمايد.

ج ) يكي از آزمون‌هاي الهي از اين امّت در چگونگي پيروي آنان از پيامبر خداست. خداوند براي اجراي اين آزمون و پيش‌گيري از هر نوع عذر و بهانه، مقدمات آن را بدين گونه فراهم كرد:

1 - حرمت و منزلت رسولش را به امّت نماياند. [11]

2 -  اطاعت از دستور پيامبرش را صادر كرد. [12]

3 ـ پيامبر«صلي الله عليه و آله» نيز بر لزوم و ضرورت اطاعت از سنّت خود و پيروي از دستورات خود در تمام اعصار تأكيد كرده است، و وقوع تخلف را در اين امّت پيش‌بيني و امت را از اين تخلف و نافرماني، بر حذر داشته‌اند. پيامبر اكرم«صلي الله عليه و آله» فرمود:«يوشك الرجل متكثاً في أريكه يحدّث من حديثي، فيقول: بيننا و بينكم كتاب الله ـ عزّوجل ـ فما وجدنا فيه من حلال استحللناه و ما وجدنا فيه من حرام حرّمناه، ألا! و انّ ما حرّم رسول الله مثل ما حرّم الله ...»؛ [13] «نزديك است مردي بر اريكة قدرت تكيه زند و چون از حديث من سخني به ميان مي‌آيد مي‌گويد: بين ما و شما كتاب خداست، هرچه حلال در آن يافتيم حلال مي‌شمريم، و هرچه در آن حرام يافيتم حرام مي دانيم. (سپس پيامبر خدا فرمود:) آگاه باشيد هر آنچه را رسول خدا حرام كرد همانند آن چيزي است كه خداوند حرام كرده است...»

د) خداوند در اين پيروي و اطاعت، تفاوتي بين دستورها و تبيين‌هاي رسولش نگذاشته است و هيچ مرزبندي در قرآن و در روايات در اين مورد بين امر و اعتقادي و غير اعتقادي فرعي نيست. از اين رو كسي نمي‌تواند بهانه كند يا عذر بياورد. و بگويد:‌ چون فلان مسئله جزو‌ اعتقادات است، مثلاً مسئلة امامت كه يكي از اركان مذهب شيعه است، بايد اسامي امامان اهل بيت در قرآن به صورت نصّ بيان مي‌شد، نه آنكه در ظاهر آيات به صورت كليّ مطرح شود و پيامبر خدا آن را ـ مانند مسائل ديگر ـ تبيين كند. ما دلايلي بر اين عذرها نمي‌شناسيم، بلكه اطلاق پيروي از رسول خدا و تأكيد فراوان بر آن، اين مرزبندي را در هم مي‌شكند.

نتيجه اين كه: خداوند متعال در اين مسئله مهم ؛ يعني ذكر اسامي امامان از اهل بيت عليهم السلام در قرآن امت اسلامي را امتحان كرده تا نفوسي كه در مقابل دستورات خدا و پيامبر تسلميند، از نفوس متمرد و سركش جدا شده و شناسايي شوند.

3 -  مرحوم سيدعبدالحسين شرف الدين در رسالة «فلسفة الميثاق و الولاية» [14] در پاسخ به اين كه چرا قرآن كريم تصريح به خلافت اميرالمؤمنين«عليه‌السلام» نكرده، تا مجالي براي تأويل معاندين نباشد، مي‌گويد: «عرب به طور عموم و قريش به صورت خصوص ملاحظه نمود كه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي پيشبرد اهداف خود كه همان اهداف اسلام است از راه‌هايي استفاده نمود كه يكي از آن‌ها قلع و قمع مخالفان و معاندين با شمشير علي بن ابي طالب«عليه‌السلام» و ديگران بود، لذا برخي كه اقوام و افراد عشيرة خود را در جنگ‌ها از دست داده بودند، كينه و خشم خود را از رسول خدا«صلي الله عليه و آله»  در دل داشتند.

بعداز وفات رسول خدا تعصب و كينة خود را بر شخصي پياده كردند و ريختند كه نمونه و افضل عشيرة پيامبر؛ يعني علي بنابي طالب بود. نزد آنان او تنها كسي بود كه مي‌توانست همة آن حقدها و كينه‌ها بر او جاري شود، لذا در كمين او نشسته و تمام زندگي او بر هم ريخته، هرچه در توان داشتند بر ضدّ آن حضرت«عليه‌السلام» و ذريّة او به كار گرفتند... .

از طرفي ديگر كرامات و فضايل امام علي«عليه‌السلام» و نزديكي او به سوي خدا«صلي الله عليه و آله» را كه مشاهده مي‌كردند، حسد در دل آنان پديد آمده و مترصّد بودند تا در زمان مناسب آن را به هر شكلي ممكن بر سر حضرت ريخته و از او انتقام گيرند.

و از جانب ديگر عرب نظر بر اين داشت كه خلافت در اين قبايل خود بگردد، لذا از ابتدا،  قبل از وفات رسول خدا«صلي الله عليه و آله» بر اين توافق كردند كه به هر نحو ممكن خلافت را از خاندان بني‌هاشم بيرون كرده و خود صاحب آن شوند. آنها چنين گمان مي‌كردند كه اگر بعد از رسول خدا خليفة اول از بني‌هاشم باشد در ادامه نيز به بني هاشم خواهد رسيد، و لذا از ابتدا اصرار بر اين داشتند كه خلافت به دست آنان نرسد. و به همين جهت آن را از نصّ خارج كرده و به شورا و انتخاب واگذار نمودند... لذا عمر بن خطاب در مناظره‌اي كه با ابن عباس در مسألة خلافت داشت مي‌گويد «قريش كراهت دارد تا در شما نبوّت و خلافت جمع شود». [15]

از اينجا استفاده مي‌شود كه امر امامت بسيار مسألة سخت و دشوار بوده است، زيرا از طرفي از اصول دين است كه بايد از جانب پيامبر«صلي الله عليه و آله» براي مردم تبيين شده و تبليغ گردد و چاره‌اي از آن نيست. و از طرفي ديگر پيامبر عواقب اين تبليغ را در بين معاندين و كينه توزان مشاهده مي‌نمايد، نكند كه با ابلاغ آن، هرج و مرجي در جامعه پديد آيد، آشوب از جانب كساني كه هرگز حاضر نيستند زير بار حكومت امام علي«عليه‌السلام» رفته و او را اطاعت كنند. خداوند متعال از كينه و قصد و غرض آنها آگاه است كه چه نقشه‌هايي كشيده تا به اهداف شوم خود برسند، آنها حاضرند براي رسيدن به آن اهداف دست به هر كاري زده، حتّي قرآن را نيز تحريف نمايند و آنچه تصريح شده را حذف كنند. در صورتي كه پيامبر مصرّ بر آن باشد تا وصيّ خود را به هر نحو ممكن جانشين خود كرده و حتّي خداوند متعال نيز به طور صريح در قرآن به امامت او اشاره كرده و نام او را نيز ذكر كند. لذا حكمت و لطف خداوند متعال چنين اقتضا كرد كه امامت و اسم امامان را به طور صريح و آشكار در قرآن ذكر نكند؛ زيرا با اين كار ضرر و خطر عظيمي از اين جانب متوجه اسلام و كتاب آسماني آن مي‌شد...

نشانه‌هاي حركات و مقابله‌ها با خلافت امام علي«عليه‌السلام» و تمهيد مقدمات براي تصاحب خلافت، از اواخر عمر پيامبر پديدار شد، در شب عقبه گروهي قصد ترور پيامبر«صلي الله عليه و آله» را داشتند .در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفات آن حضرت، مانع نوشتن وصيت شدند تا مبادا نامي از امام علي و اهل بيت«عليهم السلام» به عنوان خلفاي بعد از پيامبر«صلي الله عليه و آله» در آن آورده شود. در فرستادن لشكر اسامة بن زيد براي مقابله با لشكر روم، با دستورات اكيد حضرت براي پيوستن به لشكر، مخالفت كردند تا مبادا خلافت براي امام علي«عليه‌السلام» تمام شده و از آن محروم شوند.

به اين جهات و جهات ديگر خداوند متعال حكمتش اقتضا نمود تا به طور صريح به امامت اهل بيت عليهم السلام اشاره نكرده و نام آنها را در قرآن ذكر نكند. بلكه پيامبرش را مأمور كرد تا امر امامت حضرت علي«عليه‌السلام» را از طريقي ديگر دنبال كند كه مطابق با مقتضاي حال بود و حكمت و مصلحت اسلام و مسلمين نيز در نظر گرفته شود. پيامبر«صلي الله عليه و آله»  نيز در اين زمينه از هيچ كوششي فرو گذار نكرد . او در طول بيست و سه سال بعثت خود با اسلوب‌هاي مختلف و در مواقع گوناگون هر جا كه مناسب مي‌ديد ولايت و امات امام علي«عليه‌السلام» و اهل بيتش را به مردم گوشزد مي‌كرد تا حجّت براي مردم تمام شده و اين اصل مهم از اصول دين مجهول و مبهم نماند. از همان شروع بعثت كه امر به انذار عشيرة خود از جانب خداوند متعال آمد، در آخر سخنان خود خطاب به عشيره‌اش فرمود: «إنّ هذا ـ عليّ أخي - و وصيّي و خليفتي من بعدي، فاسمعوا له و أطيعوا»؛ [16]«همانا اين ـ علي برادر و وصي و جانشين بعد از من است، پس سخن او را گوش فرا داده و از او اطاعت نماييد.»

در طول مدت بعثت با نصوص جلي و خفي، با قراين و بدون قراين، براي عشيرة خود و از خواص حضرت از مهاجرين؛ امثال ابوذر، مقداد و عمار، و انصار؛ امثال سلمان، ابيّ خزيمه و فروة  بنعمر بن ودقه ، و به طور عموم، امامت و ولايت امام علي«عليه‌السلام» را بيان كرد، و آنان را به اطاعت از او واداشت. در حجة الوداع در ملأ عام به ولايت اميرالمومنين«عليه‌السلام» تصريح كرده و دستور داد تا حاضرين به غايبين اطلاع دهند...

به اين شكل حكيمانه، پيامبر امر ولايت را بر مردم ابلاغ نموده و بين آنان منتشر ساخت، تا هم امامت كه اصل و ركني از اركان دين است بر مردم ابلاغ شده باشد، و هم جلوي مفاسد مترتب بر تصريح  به نام اهل بيت در قرآن گرفته شود. و از طرفي مي دانيم كه ما وظيفه داريم به بيانات پيامبر در ذيل آيات قرآن عمل كرده و آنها را اطاعت نماييم. خداوند متعال مي‌فرمايد: (وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاس ما نُزِِّلَ إلَيْهِمْ) [17] «و ما اين ذكر‌(قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي».

چهل حدیث گهر باراز حضرت امام محمد باقر(علیه السلام)

 

 

 1- چه بسا شخص حریص بر امری از امور دنیا ، که بدان دست یافته و باعث نافرجامی و بدبختی او گردیده است ، و چه بسا کسی که برای امری از امور آخرت کراهت داشته و بدان رسیده ، ولی به وسیله آن سعادتمند گردیده است . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (166)

--------------------------------------------------------------------------------

2- تو را به پنج چیز سفارش می کنم : اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ، اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ، اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ، اگر مدحت کنند شاد مشو ، و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (167)

--------------------------------------------------------------------------------

3- سخن نیک را از هر کسی ، هر چند به آن عمل نکند ، فرا گیرید . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (170)

--------------------------------------------------------------------------------

4- چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص(172)

 

5

- نهایت کمال ، فهم در دین و صبر بر مصیبت ، و اندازه گیری در خرج زندگانی است . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص(172)

--------------------------------------------------------------------------------

6- سه چیز از خصلتهای نیک دنیا و آخرت است : از کسی که به تو ستم کرده است گذشت کنی ، به کسی که از تو بریده است بپیوندی ، و هنگامی که با تو به ندانی رفتار شود ، بردباری کنی . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (173)

--------------------------------------------------------------------------------

7- خداوند دوست ندارد که مردم در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند ، ولی اصرار در خواهش از خودش را دوست دارد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (173)

--------------------------------------------------------------------------------

8- دانشمندی که از علمش سود برند ، از هفتاد هزار عابد بهتر است . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (173)

--------------------------------------------------------------------------------

9- هیچ بنده ای عالم نیست ، مگر اینکه نسبت به بالا دست خود ، حسادت نورزد ، و زیردست خود را خوار نشمارد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (173)

--------------------------------------------------------------------------------

10- هر که خوش نیت باشد ، روزی اش افزایش می یابد .  بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (175)

--------------------------------------------------------------------------------

11- هر کس با خانواده اش خوشرفتار باشد ، بر عمرش افزوده می گردد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (175)

--------------------------------------------------------------------------------

12- از سستی و بی قراری بپرهیز ، که این دو ، کلید هر بدی می باشند ، کسی که سستی کند ، حقی را ادا نکند ، و کسی که بی قرار شود ، بر حق صبر نکند . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (175)

--------------------------------------------------------------------------------

13- پیوند با خویشان ، عملها را پاکیزه می نماید ، اموال را افزایش می دهد ، بلا را دور می کند ، حسا آخرت را آسان می نماید ، و مرگ را به تاخیر می اندازد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 71، ص (111)

--------------------------------------------------------------------------------

14- بهترین چیزی را که دوست دارید درباره شما بگویند ، درباره مردم بگویید . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 65، ص (152)

--------------------------------------------------------------------------------

15- خداوند بنده مؤمنش را با بلا مورد لطف قرار می دهد ، چنانکه سفر کرده ای برای خانواده خود هدیه می فرستد ، و او را از دنیا پرهیز می دهد ، چنانکه طبیب مریض را پرهیز می دهد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (180)

--------------------------------------------------------------------------------

16- بر شما باد به پرهیزکاری و کوشش و راستگویی ، و پرداخت امانت به کسی که شما را بر آن امین دانسته است ، چه آن شخص ، نیک باشد یا بد .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (179)

--------------------------------------------------------------------------------

17- غیبت آن است که درباره برادرت چیزی را بگویی که خداوند بر او پوشیده و مستور داشته است . و بهتان آن است که عیبی را که در برادرت نیست ، به او ببندی .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (178)

--------------------------------------------------------------------------------

18- خداوند ، دشنام گوی بی آبرو را دشمن دارد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (176)

--------------------------------------------------------------------------------

19- تواضع ، راضی بودن به نشستن در جایی است که کمتر از شانش باشد ، و اینکه به هر کس رسیدی سلام کنی ، و جدال را هر چند حق با تو باشد ، ترک کنی .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (176)

20- برترین عبادت ، پاکی شکم و پاکدامنی است . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (176)

--------------------------------------------------------------------------------

21- خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش ، به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است ، دقت و باریک بینی می کند . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 7 ، ص (267)

--------------------------------------------------------------------------------

22- آن که از شما به دیگری علم بیاموزد ، پاداش او ( نزد خدای تعالی ) به مقدار پاداش دانشجوست ، و از او هم بیشتر می باشد . کافی ، ج 1 ، ص (35)

--------------------------------------------------------------------------------

23- هر که علم و دانش را جوید برای آنکه به علما فخر فروشی کند ، یا با نابخردان بستیزد ، و یا مردم را متوجه خود نماید ، باید آتش را جای نشستن خود گیرد .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، 2 ، ص (38)

--------------------------------------------------------------------------------

24- خداوند عزوجل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند ، دوست دارد .

کافی ، ج 2 ، ص (663)

--------------------------------------------------------------------------------

25- سه خصلت است که دارنده اش نمی میرد تا عاقبت شوم آن را ببیند : ستمکاری ، ازخویشان بریدن ، و قسم دروغ که نبرد با خداست .

کافی ، ج 75، ص (174)

--------------------------------------------------------------------------------

26- به خدا سوگند هیچ بنده ای در دعا ، پافشاری و اصرار به درگاه خدای عزوجل نکند ، جز اینکه حاجتش را بر آورد . کافی ، ج 2 ، ص (475)

--------------------------------------------------------------------------------

27- خداوند عزوجل از میان بندگان مؤمنش آن بنده ای را دوست دارد که بسیار دعا کند ، پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب ، زیرا آن ، ساعتی است که درهای آسمان در آن هنگام باز گردد و روزیها در آن تقسیم گردد و حاجتهای بزرگ بر آورده شود .

کافی ، ج 2 ، ص (478)

--------------------------------------------------------------------------------

28- دعای انسان پشت سر برادر دینی اش ، نزدیکترین و سریعترین دعا به اجابت است . کافی ، ج 2 ، ص (507)

--------------------------------------------------------------------------------

29- هر چشمی روز قیامت گریان است ، جز سه چشم : چشمی که در راه خدا شب را بیدار باشد ، چشمی که از ترس خدا گریان شود ، و چشمی که از محرمات الهی و گناهان بسته شود

کافی ، ج 2 ، ص (80)

--------------------------------------------------------------------------------

30- شخص حریص به دنیا مانند کرم ابریشم است که هر چه بیشتر ابریشم به دور خود می تند ، راه بیرون شدنش را دورتر و مشکل تر می کند ، تا اینکه از غم و اندوه بمیرد .

کافی ، ج 2 ، ص (316)

--------------------------------------------------------------------------------

31- چه بسیار خوب است نیکی ها پس از بدی ها ، و چه بسیار بد است بدی ها پس از نیکی ها . کافی ، ج 2 ، ص (458)

--------------------------------------------------------------------------------

32- چون مؤمن با مؤمنی دست دهد ، پاک و بی گناه از یکدیگر جدا می شوند . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 73، ص (20)

--------------------------------------------------------------------------------

33- از دشمنی بپرهیزید ، زیرا فکر را مشغول کرده و مایه نفاق می گردد .

 بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 2 ، ص (301)

--------------------------------------------------------------------------------

34- هیچ قطره ای نزد خداوند ، محبوبتر از قطره اشکی که در تاریکی شب از ترس خدا و برای او ریخته شود ، نیست . کافی ، ج 2 ، ص (482)

--------------------------------------------------------------------------------

35- هر که بر خدا توکل کند ، مغلوب نمی شود ، و هر که از گناه به خدا پناه برد ، شکست نمی خورد .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 68، ص (151)

--------------------------------------------------------------------------------

36- افزایش نعمت از جانب خداوند قطع نمی شود ، مگر اینکه شکر از جانب بندگان قطع گردد .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 68، ص (54)

--------------------------------------------------------------------------------

37- خداوند دنیا را به دوست و دشمن خود می دهد ، اما دینش را فقط به دوست خود می بخشد .

 بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 2 ، ص (215)

--------------------------------------------------------------------------------

38- مؤمن برادر مؤمن است ، او را دشنام نمی دهد ، از او دریغ نمی کند ، و به او گمان بد نمی برد .بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (176)

39- هیچ کس از گناهان سالم نمی ماند ، مگر اینکه زبانش را نگه دارد . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (178)

--------------------------------------------------------------------------------

40- سه چیز پشت انسان را می شکند : مردی که عمل خویش را زیاد شمارد ، گناهانش را فراموش کند ، و به رای خویش ، خوشنود باشد .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 69، ص (314)

 التماس دعا

اعجاز قرآن

مقدمه:

خداوند پاک هنگامی که حکمت خود را بر روی زمين گسترانيد سعادت دنوی واخروی انسان را فالب کتابی نازل کرد که آن را قرآن کريم نا ميد ودرهرعصروزمان مطابق استعداد مردم آياتي را نازل مي ساخت وبراي بيان خردمندانه اين احكام راهنماياني براي انسان مي فرستاد .

پس اين هدايتنامة بزرگ الهي جامع تمام نيازهاي بشري بوده ومربوط به همة ادواروعصرهاست وتمامي انسانها را شامل خواهد شد .احكام وعبادات ، قوانين ،فضايل وآداب وقوانين سياسي ،مدني ، اجتماعي واقتصادي همگي درقرآن جمع شده اند .

خداوند با نزول قرآن حجتش را برافراد تمام كرده وهيچ كتابي مثل قرآن جوابگوي كلي نيازهاي انسان نخواهد بود.احكام وعبادات ، فضايل ، آداب وقوانين سياسي درآن بيان شده وهمين موارد است كه نشان مي دهد اين يك ساختة انساني نبوده بلكه خارق العادة ومعجزه اي است الهي پس حتما منشأيي غيرانساني دارد .

اعجاز قرآن به چیست ؟

«معجزه» ، عبارت است از کار خارق العاده اى که غیر قابل تعلیم و تعلّم بوده ، افراد بشر از آوردن مثل آن عاجز باشند ; به شرط آن که با ادعاى نبوت یا امامت همراه باشد و آورنده معجزه از دیگران بخواهد که اگر در نبوت (یا امامت) او و خدایى بودن معجزه اش شک دارند ، آن ها نیز مانند آن را انجام دهند .

قرآن از جهات گوناگون معجزه است ; معجزه اى زنده و جاویدان که پیام آور آن شخصى درس ناخوانده بوده و در مقابل تمام اندیشه مندان جهان «تحدى» (مبارزه طلبى) کرده است . برخى از جنبه هاى اعجاز قرآن عبارتند از:

1 . «اعجاز ادبى» که برجسته ترین ادیبان عرب را سخت شگفت زده کرده است . سرسخت ترین دشمنان پیامبر(صلى الله علیه وآله)با شنیدن چند آیه به فرا بشرى بودن قرآن اعتراف مى کردند . هیچ کس مثل قرآن نیاورده و نخواهد آورد .

2 . اعجاز از نظر «اخبار غیبى» ; مانند: وعده پیروزى (خداپرستان) روم در کمتر از 10 سال بر (آتش پرستان آن زمان) ایران ، پیش بینى فتح مکه و دهها نمونه دیگر ;

 البته ممکن است افراد دیگرى نیز پیشگویى هایى بکنند و درست از آب درآید ; ولى نام آن معجزه نیست ; زیرا غالباً کلى است و با عباراتى چند پهلو بیان مى شود و با ادعاى نبوت یا امامت همراه نیست .

3 . اعجاز در «وضع قوانین اخلاقى»: اندیشه مندان غیر مسلمان نیز به این نکته معترفند که «قرآن ، کلام الهى ، متقن ترین قوانین و نسخه پر افتخار بشرى و عهده دار سعادت بشر است که قوانین سعادت بشر از روى آن باید نوشته شود .»

 تاریخ اسلام ، گواه روشنى براى اثبات این ادعاست .

4 . اعجاز از نظر «علوم جدید» و اکتشافات علمى: با این که قرآن ، کتاب تربیت و هدایت است ، در عین حال ، اقیانوس بى کرانى از علوم تجربى و انسانى هم هست که دانشمندان را به تحقیقات زیادى واداشته و آن ها را وادار به اعتراف کرده که قرآن ، ساخته و پرداخته حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)نیست ; بلکه از ناحیه غیب به او وحى شده است .

 حرکت و جاذبه زمین ، حرکت خورشید و منظومه شمسى ، گسترش روزافزون جهان ، زوجیت عمومى و دهها نمونه دیگر ، همگى از جنبه هاى اعجاز علمى قرآن است .

بانو دکتر «لورا واکسیا» استاد دانشگاه نابل در این باره مى نویسد: «کتاب آسمانى اسلام ، نمونه اى از اعجاز است . قرآن کتابى است که نمى توان از آن تقلید کرد . نمونه سَبْک و اسلوب قرآن در ادبیات سابقه ندارد . تأثیرى که این سبک در روح انسان ایجاد مى کند ، ناشى از امتیازها و برترى هاى آن است . چطور ممکن است این کتاب اعجازآمیز ، ساخته محمد(صلى الله علیه وآله)باشد ; در صورتى که او یک نفر عرب درس نخوانده بود ؟ ما در این کتاب گنجینه ها و ذخایرى از علوم مى بینیم که فوق استعداد و ظرفیّت باهوش ترین اشخاص ، فیلسوفان و قوى ترین رجال سیاست و قانون است .»

معجزه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مقوله علم و معرفت بوده ، براى همه بشر و تا ابد معجزه است . البته به حکم ضرورت ، فهم مردم از دانش قرآن مختلف است و شدت و ضعف دارد ; چنان که درک انسان از مسائل و مشکلات روزمره اش مختلف است . بنابراین همان طور که انسان براى حل مشکلات روزانه زندگى اش به دیگران مراجعه مى کند باید براى فهم درست حقایق قرآن به اهل آن مراجعه کند . معجزه بودن قرآن براى فرد فرد بشر در همه اعصار است . و اگر کسانى بلاغت و فصاحت قرآن را نفهمند ، باید از اهل آن بپرسند . قطعاً میان این معجزه و معجزه دیگر پیامبران مانند عصاى موسى که از مقوله علم نبود و محدود به زمانى خاص براى عده اى خاص بود ، تفاوت بسیارى وجود دارد . فراگیر بودن معجزه پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)چنین اقتضایى دارد .

دلايل اعجاز قرآن كريم؟ 

1- قرآن زمان ومكان را درهم شكسته است .

 اين معجزة‌ جاويدان امروزه همان است كه 1400 سال پيش توسط رسول اكرم صلى الله عليه وسلم آورده شد .مسائل وحوادث قرآن با اين كه مربوط به هزاران سال پيش است دراصلشان هيچگونه ترديدي ايجاد شده است اين معجزة قرآن است كه درمحدودة زمان ومكان قرارنگرفته واز 1400 سال پيش بدون هيچ گونه تحريفي باقي مانده است.

2-قرآن يك معجزة روحاني :

قرآن معجزه اي است كه با عقلها وانديشه ها وارواح انسانها سروكاردارد . بنابراين اين معجزة روحاني از معجزات ديگر كه اغلب جسمي هستند برترخواهدبود .

اينجاست كه گفته مي شود قرآن معجزه ايست كه بشردربرابرآن زانوي ناتواني برزمين زده است وبنابراين آنجا كه خداوند تحدي مي كند هيچكس نتوانسته پاسخ گوي اوباشد .خداوند درميان اعراب كه زبان آنها از گسترده ترين زبانهاي دنيا بوده ودرفصاحت وبلاغت كسي به پاي آنها نمي رسيده تحدي مي كند واينست اعجاز لفظي قرآن كه با اعجاز معنوي  آن همراه است .

اعجاز قرآن از نظر تشريع و قانونگذاري:

قبل از طلوع اسلام مردم در جهل و انحطاط علمي بسر مي‌بردند، در آن دوران تاريك، اختلافات نژادي، قانون زور و هرج و مرج اجتماعي به ملل جهان خاصه عرب حكومت مي‌كرد. عرب ها قبل از اسلام از«عقايد خرافي بهره فراوان داشت و داراي يك قانون و نظام اجتماعي واحد نبود بت‌پرستي، زنده به گور كردن دختران و ...»ولي وقتي كه نور اسلام توسط حضرت محمد صلى الله عليه وسلم در مكه درخشيد، توحيد جايگزين بت‌پرستي شد و جهل و رذايل جاي خود را به علم و فضايل دادند و اين پيشرفت‌ها، امتيازات و افتخاراتي كه نصيب مسلمانان شد، در اثر تعاليم عالي قرآن مجيد بود كه بر تمام كتاب‌هاي آسماني برتري دارد و قوانينش بر پايه عقل استوار و در قانونگذاري روش اعتدال و ميانه‌روي را در پيش گرفته است، بطور مثال در مورد انفاق چنين تذكر مي‌دهد.

{وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً}[الإسراء:29]؛هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن «و ترك بخشش نما»و بيش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گيري و از كار فروماني. قرآن مجيد مردم را به عبادت خداوند، تفكر در آيات الهي، تجويز معاملات و تحريم ربا، امر به ازدواج براي تأمين نياز فطري، خوش رفتاري با همسر و امر به معروف و نهي از منكر... دعوت مي‌كند بنابراين، قانون قرآن و تعاليم اسلام طوري است كه تمام مصالح فردي و اجتماعي را در نظر گرفته و قوانين را به نحوي تنظيم كرده كه تمام نيازمندي‌هاي مختلف جوامع بشري را شامل و تمام جهات معنوي و اخروي را دربر مي‌گيرد، يعني هم به امور زندگي و هم به اصلاح جهان آخرت نظارت دارد.

 

اعجاز قرآن از دريچه  معارف ديني :

معجزه يك پيامبرعلاوه براينكه  بايد شكننده قوانين بشري وخارج از حوزة توانمنديهاي آن بوده باشد درعين حال بايد از سنخ اموري باشد كه درعصرآن پيامبرمردم ويا نخبگاني از آنان درآن به نبوغ وكمال بشري رسيده باشند .از اينروست كه معجزة پيامبرخاتم صلى الله عليه وسلم كتاب است .اين كتاب بزرگ الهي كه ابعاد وجوانب اعجازي آن هزاران اندرهزارمي باشد درلفظ ودرمعني درامروزودرفردا درادب وبلاغت واسلوب وروش تأليف دراثبات نزول قرآن ، درعلوم ومعارف قرآن، دربرنامه شريعت قرآن و…درتأثيرگذاري فوق العاده آن برفطرت وران بشري و…بلاخره اعجاز قرآن درعرصه علوم كنوني وتجربي. مأموريت اصلي وموضوع اساسي قرآن همانا ‹‹‌ انسان ›› است .وظيفة قرآن اين است كه چهارچوب هاي بنيادين يك جهان بيني كلي وهستي ورابطة آن با آفريدگارآنرا پي ريزي نموده وجايگاه انسان دراين ميان رامعرفي نمايد وآنگاه براساس اين بينش ها ونگرش ها يعني براساس اين جهان بيني كلي نظامي را براي زندگي بوجود آورد كه به انسان ميدان مي دهد .

ايدئولوژي مذهبي اسلام درقرآن بيان شده وزيربناي مسائل ديني درآن ذكر شده است .قرآن از مهمترين مسائل زندگي انساني كه مسئله معاد مي باشد ومسائل عقيدتي كه مربوط به اثبات وجود خداست وابتدايي ترين مسائل است را بيان مي دارد .آنجايي كه مي گويد :{ فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ}[ العنكبوت:65]؛ پس چون دركشتي سوارشويد بخوانند خدارا به غش پس چون نجات داد ايشان را آن گاهه ايشان مشرك مي شويد .

توحيد فكري واستدلالي همگي درقرآن بيان شده . اين آيات كشش وجاذبه اي خاص دارد وخدا را باعظمت بي پايان دراعماق روح انسان جاري مي دهد .

{ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ }[الحشر: 22-24]؛ اوست خدايي كه جزاوخدايي نيست داناي نهان وهويدا. اوبخشنده ومهربان است .اوخدايي است كه جزاوخدايي نيست .پادشاه پاك ، سلام ،امان دهندة‌نگهبان تواناي فرمان فرماي بزرگ وخدا از آنچه شرك مي ورزند منزه است .اوست خداوند آفريدگار وپديدآورنده پيكر ساز وصاحب نامهاي نكو آنچه درآسمانها وزمين است.

ويا درجايي ديگر مي گويد :{ وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}[لقمان:27]؛ اگرتمام درختان روي زمين قلم شوند ودريا باهفت درياي ديگر مركب ، با اينحال كلمات خدا تمام نمي شوند وقادر به نوشتن نخواهند بود.

واينجاست كه تصويري از بي نهايتي ذات پروردگار معرفي مي كند ويا علم بي نهايت او را با جملة {يعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ}[غافر:19]؛ ازچشمهايي كه به خيانت ديدگان آگاه واز اسرار درون سينه ها باخبراست ، بيان مي دارد .وبه همين ترتيب بعد از اثبات وجود حق به مسئلة معاد ومرگ مي پردازد: { وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}[5-6]؛ وزمين مرده را مي بيني كه پس ازنزول باران تحرك وجنبش مي يابد ونمومي كند وازهرجفت گياهان باطراوت ونشاط انگيز مي روياند.اينها بخاطراين است كه بدانيد خداوند برحق است ومردگان را زنده مي كند وبرهمه چيز قادراست .

 

 

اعجازقرآن از نظرعلوم روز:

قرآن دايره المعارف نيست ، بلكه يك كتاب تربيت وهدايت مي باشد ، هدايت درهمة ابعاد آن {وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ} [النحل:89]؛ وقرآن را برتونازل كرديم درحالي كه بيان كنندة همة چيزهاست .

ـ قرآن يك كتاب علوم طبيعي نيست وبيان اسرار عالم فقط هدف تربيتي واخلاقي دارد واين درست نيست كه ما فرضيه هاي علمي را اساس آيات قرآني قراردهيم چرا كه فرضيه هاي علمي هميشه راه فنا را درپي مي گيرند درحالي كه آيات قرآن فنا ناپذيرند .

ـ مثلا درمورد گياهان ووجود جنس نروماده درآنها يك عالم فرانسوي درسال 1731 آن را تصريح كرد درحالي كه قرآن اين حقيقت را صراحتا درچندين مورد مي فرمايد:{ وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى} [طه : 53]؛ واز آسمان آبي فروفرستاديم وبوسيلة آن جفت هايي از گياهان گوناگون رويانديم.

{ وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ}[قـ :7]؛ وزمين را توسعه داديم وكوههايي درآن انداختيم وازهرگياه زيبا زوجي درآن رويانديم.

پس بدين ترتيب حتي درمورد عالم گياهان ونباتات نيز قرآن چيزي را كم نگذاشته است وتمامي قوانين طبيعي دراين زمينه را بيان نموده است .

 اعجاز در هماهنگى قرآن:

با توجه به اينكه آيات قرآن در مدت 23 سال تدريجاً و طبق حوادث گوناگون نازل شده ولي هيچ تناقضي در بين آنها وجود ندارد، اين خود دليل محكمي مبني بر نزول آن از طرف خداوند مي‌باشد كه قرآن نيز به اين امر اشاره داشته است.{أفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً}[النساء:82]؛آيا در قرآن تدبر «بررسي»نمي‌كنند و اگر از نزد غير خدا مي‌بود همانا در آن اختلافي بسيار مي‌يافتند.

 

 

 

 

انقلاب اسلامي ايران

بسمه تعالی

 

انقلاب اسلامي ايران، انقلابي است كه براي بشر معاصر از جهات متفاوتي سؤال آفريده است. اين انقلاب از يك سو، كاخ نظام 2500 ساله شاهنشاهي در ايران را فرو ريخته، و از سوي ديگر نظريه هاي علوم اجتماعي، بهويژه نظريه هاي مربوط به انقلاب ها را به چالش كشيده است. و از جانبي ديگر، بر خط سكولاريسم و عرفي گرايي، كه بيش از دو قرن تلاش شده بود تا در ساحت انديشه غرب ترسيم شود، خط بطلان كشيده است. علاوه بر اين، در عصري كه همگان متقاعد شده بودند كه بشر معاصر براي رسيدن به كمال خود راهي جز راه غرب ندارد، راهي جداي از آن ترسيم نموده، و اين همه باعث شده است تا حجم قابل توجهي از كتاب ها، پايان نامه ها، مقالات، سخنراني ها، كنگره ها، اخبار و فيلم هايي در سراسر جهان معاصر به تفسير و تبيين اين پديده سياسي ـ اجتماعي اختصاص يابد.

از زاويه اي ديگر، شرايط تاريخي كه انقلاب اسلامي در ظرف آن تحقق يافته، شرايطي است كه نظريه پردازان اجتماعي غرب، از جوانب گوناگون، خود را بحران زده احساس مي كنند. آن ها پيش از تحقق انقلاب اسلامي ـ كه به تعبير اسكاچ پل در قالب و چارچوب يكي از چهار دسته ماركسيستي، روان شناختي توده اي، ارزشي و تنازع سياسي مي انديشيدند1 ـ سه مرحله نظري را در تحليل انقلاب ها تجربه كرده بودند:

در گام نخست (1900ـ1940 م)، كساني مثل لوبون، الوود، سوروكين، ادوارز، پتي و برينتون شيوه اي توصيفي براي تحليل انقلاب ها به كار گرفتند و نيز به بيان برخي از نشانه هاي وضعيت انقلابي پرداختند. در گام دوم (1940ـ1970 م)، كساني مثل ديويس، گار، جانسون، اسملسر، هانتينگتون و تيلي، به شكلي كاملا تحليلي، از نظريه هاي گوناگون روان شناختي، جامعه شناختي و سياسي براي تحليل انقلاب ها استفاده كردند. در گام سوم (دهه 1970)، كساني مثل پايژ، آيزنشات، تريم برگر و اسكاچ پل تلاش كردند تا در همان قالب هاي گام دوم به نقد آن ها بپردازند. البته رويكرد اصلي اين نظريه پردازان رويكردي ساختاري بود. اهداف ساختارها و نيز ساختار رؤسا، نخبگان، نيروهاي مسلّح و بين المللي از عمده موارد مورد غفلت نظريه پردازان گام دوم بود كه در گام سوم، به آن ها توجه شايان شد.

به رغم همه تلاش ها، در دهه 70 قرن بيستم (يعني در شرايط تاريخي تحقق انقلاب اسلامي)، در جهان سوم، به ويژه، در آمريكاي لاتين و آسيا، انقلاباتي صورت گرفتند كه نظريه هاي پيشين انقلاب ها چندان در تحليل آن ها كفايت نمي كردند. اين بحران نظري، كه نظريه پردازان غرب در تحليل انقلاب ها بدان گرفتار شده بودند، ناگزير آن ها را به حوزه چهارمي از ساحت نظريه پردازي سوق داد. در اين حوزه ـ كه مشهور به مطالعات فرهنگي انقلاب هاست و بيشتر با نام جان فوران شدت يافته ـ تلاش شده است تا در تحليل انقلاب ها، روي برخي مؤلّفه هاي عمدتاً فرهنگي (از جمله فرهنگ، ايدئولوژي و مذهب)، كه در گام سوم مورد غفلت قرار گرفته بودند، تأكيد گردد. نوع نظرياتي كه در اين مرحله، بهويژه در تحليل انقلاب هاي جهان سومي از جمله انقلاب هاي نيكاراگوا (NICARAGUA) و ايران، مطرح گرديده اند، نظرياتي با محوريت «فرهنگ» مي باشند. همين خصيصه فرهنگي بودن انقلاب هاي اين دوره باعث شده است تا نظريه پردازان غرب به خود اجازه دهند تا انقلاب ايران را در كنار ساير انقلاب ها و با همان شيوه ها مورد مطالعه قرار دهند و براي همه آن ها تا حد زيادي يك سلسله علل مشترك و يكسان معرفي كنند.

نوشته حاضر ضمن ارائه گزارش اجمالي و مختصر سير تاريخي تحولات منجر به انقلاب نيكاراگوا، تلاش مي كند تا به تفاوت هاي اين دو انقلاب از جنبه هاي گوناگون ارزش ها، رهبري، پيامدها و شيوه ها بپردازد. دغدغه و هدف اصلي نگارش اين نوشته، تنبّه دادن به اشتباهي است كه نظريه پردازان انقلاب ها در غرب در مرحله چهارم نظريه پردازي خود بدان گرفتار شده اند.

 

 

 

 

 

 

كلياتي درباره نيكاراگوا

 

الف. معرفي

موقعيت جغرافيايي ـ انساني: «نيكاراگوا» كشوري است در قسمت مياني آمريكاي مركزي كه از شمال، به كشور «هندوراس» و از جنوب، به كشور «كاستاريكا» و از شرق، به درياي «كارائيب» و از غرب، به خليج «فونسكا» (متصل به اقيانوس آرام)، محدود مي باشد. اين كشور داراي مساحتي با 900/147 كيلومتر مربع، قريب به 5 ميليون نفر جمعيت مي باشد كه 75 درصد آن ها داراي مذهب كاتوليك و 25 درصد آن ها داراي مذهب «پروتستان» مي باشند،3 هرچند برخي ديگر از منابع تعداد پيروان مذهب كاتوليك را 95 درصد نوشته اند.4 بيشتر جمعيت اين كشور را اسپانيايي هاي مهاجر و سرخپوستان بومي ـ كه اصطلاحاً «متيزو» (MEATIZO) خوانده مي شوند ـ تشكيل مي دهند. زبان رسمي آن اسپانيايي مي باشد، اما مردم آن به زبان انگليسي هم صحبت مي كنند. واحد پول آن، «كوردوبا» (CORDOBA) و پايتخت آن، «ماناگوا» (MANAGUA)5 با جمعيتي معادل 750 هزار نفر مي باشد.

نظام حكومتي: نظام سياسي نيكاراگوا «جمهوري» است و پس از قريب ده سال حكومت ماركسيستي، از سال 1990 م به بعد، يك نظام دموكراتيك در اين كشور برقرار شده است. در انتخابات سال 1990 م با پيروزي خانم چامورو، كانديداي حزب ملّي نيكاراگوا، دانيل اورتگا،6 رهبر حزب ماركسيست اين كشور، داوطلبانه كناره گيري كرد. شورشيان نيكاراگوا معروف به «كنترا» (CONTRA) نيز، كه در دوران حكومت پيشين نيكاراگوا با دريافت كمك هاي مالي و نظامي از آمريكا با دولت مي جنگيدند، پس از انتخاب خانم چامورو به رياست جمهوري، دست از مقاومت برداشته و به ارتش منظم نيكاراگوا پيوسته اند.

 

 

 

منابع: نيكاراگوا منابع آبي، زميني و كاني فراواني براي توليد انرژي، الوار و محصولات زراعي دارد. اين كشور درياچه ها و راه هاي آبي زيادي دارد و به راحتي مي تواند با حفر كانال (شرقي ـ غربي)، دو اقيانوس بزرگ اطلسوآرام را ازدرون خاكش به هم متصل كند.

محصولات عمده: پنبه، قهوه، شكر، برنج، ذرت و موز از مهم ترين محصولات اين كشور است كه بعضي از اقلام آن، مانند پنبه، قهوه و موز، به خارج صادر مي شوند. نيكاراگوا داراي منابع معدني، بخصوص طلا، نقره و مس، نيز مي باشد كه هنوز به طور كامل مورد بهره برداري قرار نگرفته اند.

ب. روند استقلال

در اوايل قرن 19 ميلادي، نيكاراگوا استقلال خود را در طي سه مرحله به دست آورد:

مرحله اول: سال هاي قبل از 1821 م كه به عنوان قسمتي از امپراتوري مكزيك و به رهبري آگوستين دو ايتوربايد اداره مي شد.

مرحله دوم: از 1822 م به بعد كه عضو فدراسيون كشورهاي آمريكاي مركزي شد.

مرحله سوم: از سال 1838 م به بعد كه به صورت كشور مستقل و با حاكميتي از آن خويش شناخته شد.

دو دهه پس از استقلال، اختلافات داخلي بين دو گروه «ليبرال» و «محافظه كار»، نتايج زيان باري بر پيكر نيكاراگوا تحميل كردند. در 1855 م با اوج گيري اين اختلافات، ليبرال ها از يك تبعه آمريكايي به نام ويليام واكر دعوت به مداخله كردند. واكر پس از پيروزي (1856م)، بر خلاف ميل ليبرال ها، خود را رئيس جمهور نيكاراگوا ناميد و آمريكا هم از اين اقدام حمايت كرد. واكر دست به اقدامات توسعه طلبانه و غيرانساني زد. اين كار سبب شد تا از يك سو، مردم نيكاراگوا به «محافظه كاران» رو بياورند و از سوي ديگر، واكر حمايت آمريكا را از دست بدهد. وي در 1860 م در نزديكي «تگوسيگالپا» پايتخت «هندوراس» تيرباران شد.

پس از واكر، محافظه كاران قدرت را به دست گرفتند و تا 1893 م حكومتي نسبتاً صلح آميز برقرار كردند. در 1893م با انتخاب ديكتاتور خوزه سانتوس زيلايا به رياست جمهوري، برتري محافظه كاران به پايان رسيد. زيلايا تا 1909م بر نيكاراگوا حكومت راند. وي در سال هاي پاياني حكومتش، پاي ژاپني ها را براي احداث يك كانال به نيكاراگوا كشيد. از اين رو، آمريكا محافظه كاران را تشويق به شورش كرد و به بهانه حمايت از شورشيان، نيروهاي نظامي خود را به بندر «بلوفيلدز» واقع در ساحل شرقي گسيل داشت. زيلايا مجبور به استعفا شد و يك سال بعد، محافظه كاران به قدرت رسيدند و در پناه حمايت هاي آمريكا، تا 1932 م بر نيكاراگوا حكومت راندند.

در اواسط دهه دوم قرن بيستم، تصميم گيران آمريكا تصور كردند كه قدرت محافظه كاران براي حكومت بر كشور و حفظ منافع آمريكا كافي است. از اين رو، نيروهاي خود را در 1925 م از نيكاراگوا خارج كردند. بلافاصله، پس از خروج نيروهاي آمريكايي، آتش اختلاف بين محافظه كاران و ليبرال ها شعلهور شد و آمريكا براي حفظ منافع خود، مجدّداً در 1926 م نيروهاي خود را به نيكاراگوا اعزام كرد.

سوموزا پس از يك كودتا در 1937م به رياست جمهوري نيكاراگوا رسيد و تا 1979 ـ پيروزي ساندينيست ها ـ همراه دو پسرش بر اين مملكت حكومت راند.

پس از سوموزا، پسرش لوئيز سوموزا ديبايله تا 1963 م و پس از لوئيز، برادر ديگرش آناستازيو سوموزا ديبايله تا 1979 م رئيس جمهور نيكاراگوا شدند. خانواده سوموزا هر سه مستبد بودند و روش حكومتي آن ها بر دو ركن استوار بود: اول جلب همكاري مخالفان (كليسا، زمين داران بزرگ و سرآمدان صنعت و تجارت); دوم توسعه روابط دوستانه با آمريكا.

از 1970 م به بعد، نظم حكومتي خانواده سوموزا رو به سوي فروپاشي رفت. دو رويداد مهم به اين فروپاشي سرعت بخشيدند: يكي زلزله كريسمس سال 1972 م كه قسمت اعظم پايتخت را ويران كرد و در پناه اين واقعه سوموزا و همكارانش ولع مال اندوزي خويش را اشباع كردند و ديگري واقعه گروگان گيري 27 دسامبر 1974 م جبهه ساندينيست براي رهايي ملّي14 بود.

اين رويداد، ديكتاتور سوموزا را تحقير كرد. وي براي كنترل مجدد اوضاع، ضمن اعلام حكومت نظامي و سانسور كامل مطبوعات، افراد گارد ملّي را به تعقيب چريك ها اعزام كرد. به فاصله چند ماه، دامنه درگيري و مخالفت با ديكتاتور سراسر نيكاراگوا را گرفت و جنگ هايي موسوم به «جنگ آزادي» برپا شدند. آمريكا براي حفظ نظام موجود، دست به كار شد و طرح آشتي دولت با چريك ها و مخالفان را داد كه اغلب مردم نيكاراگوا آن را رد كردند.

به تدريج، ارتش چريكي از چند صد نفر به چندين هزار نفر افزايش يافت. در اوايل ژوئن 1978 م عمليات «تهاجم نهايي» اعلام شد. «سازمان كشورهاي آمريكايي» نيز به رغم درخواست آمريكا، از اعزام نيروهاي «حافظ صلح» خويش به نيكاراگوا خودداري كرد. در نهايت، سوموزا پس از اينكه ثروت خود را نقد كرد، در 17 ژوئيه 1978 م كشور را ترك نمود15 و دو روز بعد، نيروهاي «ساندينيست» وارد پايتخت شدند و بقاياي گارد ملّي را دستگير كردند.

اين «جنگ آزادي» با بهاي 50 هزار كشته ـ يعني تقريباً 2 درصد جمعيت آن روزِ نيكاراگوا ـ به پيروزي رسيد. اگر اين واقعه با همين نسبت، در آمريكا اتفاق مي افتاد، قريب 5/4 ميليون كشته بر جاي مي نهاد; يعني تلفاتي معادل 75 برابر تلفات جنگ ويتنام.

اين پيروزي براي آمريكا، كه سال ها به استثمار نيكاراگوا پرداخته بود، سخت گران آمد. از اين رو، آمريكا از همان اوان پيروزي، با صرف ميليون ها دلار، كمر به سركوب و انحراف انقلاب نيكاراگوا بست.

پس از پيروزي ساندينيست ها نيز ايالات متحده آمريكا براي انجام برنامه براندازي، سه نوع تشكيلات عمده را بسيج كرد: 1. ائتلاف سياسي براي مخالفت با ساندينيست ها; 2. ائتلاف نيروهاي كارگري; 3. سازمان مدني. در اين سه بخش، زيرگروه هاي خاص جوانان، دانشجويان، زنان و سازمان هاي مذهبي نيز وجود داشتند.

ج. بررسي تطبيقي وضعيت مردم نيكاراگوا در قبل و بعد از انقلاب

مردم نيكاراگوا تا پيش از انقلاب، يكسره در فقر زندگي مي كردند. اين در حالي است كه توليد ناخالص ملّي در سال 1978 م در ازاي هر نفر، از 800 دلار آمريكايي تجاوز كرد. اما به علت توزيع نابرابر و ناموزون ثروت، تنها اقليّت كمي از اين ثروت هنگفت بهره مند مي شوند. طبق اطلاعات 1979 م، در حالي كه كشاورزي مهم ترين بخش اقتصادي نيكاراگوا را تشكيل مي داد و 48 درصد نيروي كار را به خود اختصاص داده بود و 75 درصد صادرات كشور را تأمين مي كرد، درآمد سالانه ساكنان مناطق روستايي به زحمت به 100 دلار در سال مي رسيد. در آن زمان، دهقانان با 2/43 درصد جمعيت، تنها 2/2 درصد زمين هاي كشاورزي را در اختيار داشتند و اقليّت 9/1 درصدي زمين داران بزرگ بر 6/47 درصد از زمين هاي قابل كشت كشور چنگ انداخته بود.

مدتي پس از پيروزي انقلاب، ساندينيست ها قانون اساسي نيكاراگوا را با رعايت جوانب گوناگون حقوق مردم نوشتند و آن را اعلام كردند.20 هرچند دولت ساندينيست ها در محاصره اقتصادي قرار گرفت، اما همكاري مردم با سازمان هاي مردمي ـ كه دستاورد انقلاب بود ـ بسياري از مشكلات را هموار كرد. دولتِ پيروز با همّت مردم، توانست تا در مدتي كم، طرح هاي مهم و نسبتاً بزرگي را انجام دهد. برخي از آن طرح ها عبارتند از: مبارزه با بي سوادي، ايجاد ميليشياي مردمي، طرح فعّال سازي و احياي اقتصادي موسوم به «برنامه 80»، ايجاد راه هاي ارتباطي و طرح بهداشت عمومي.

انتخاب ريگان به رياست جمهوري آمريكا در سال 1980 م ـ كه خود نتيجه شكست سياست كنترل تسليحات بود ـ نشانگر اين بود كه آمريكايي ها قصد مقابله جدّي با شوروي و با هر حركتي را دارند كه منافع آن ها را به خطر اندازد. طبيعي است كه يك سر شمشيرِ برهنه آمريكا متوجه جهان سوم و حركت هايي همچون انقلاب اسلامي ايران و سياست هاي تندروانه اي همچون سياست هاي ليبي و نيكاراگوا بود،22 بخصوص آنكه از اوايل دهه 80 به بعد، ساندينيست هاي نيكاراگوا ـ علي رغم گرايش هاي شرقي كه داشتند ـ سياست مستقلي را دنبال كردند و اين عمل در كنار ساير عواملي همچون خارج شدن كنترل جنگ ايران و عراق از دست دو ابرقدرت آمريكا و شوروي، مخالفت اسرائيل با سياست عرب گرايي آمريكا و كنش هاي قذافي، حافظ اسد و صدام در جهت مخالف سياست هاي جهاني ابرقدرت ها باعث شد تا از شدت جنگ سرد بين آمريكا و شوروي بكاهد و دوره جديدي از تشنج زدايي بين اين دو ابرقدرت ايجاد كند.

 

 

د. نقاط عطف مهم تاريخي قبل از انقلاب در نيكاراگوا

1. دوره استعمار اسپانيا 1522 تا 1821 م;

2. عضويت در فدراسيون جمهوري هاي آمريكاي مركزي 1821 م;

3. خروج از فدراسيون جمهوري هاي آمريكاي مركزي و اعلام استقلال 1838 م;

4. اختلافات طولاني داخلي بين گروه هاي ليبرال و محافظه كار 1838 ـ 1893 م;

5. شورش دهقاني خوزه سانتوس زيلايا 1892 م;

6. دوران پادشاهي خوزه سانتوس زيلايا 1893ـ 1909 م;

7. تشكيل ارتش چريكي نيكاراگوا به رهبري آگوستو سزار ساندنيو 1927 م;

8. حضور نيروهاي آمريكايي در نيكاراگوا به بهانه ايجاد نظم 1909 ـ 1925م;24

9. حضورمجدّد نيروهاي آمريكايي در نيكاراگوا 1926ـ1933م;

10. قتل ناجوان مردانه آگوستو سزار ساندنيو 1934 م;

11. شورش هاي شديد محلّي بدون داشتن رئيس جمهور 1933 ـ 1937 م;

12. حكومت استبدادي سوموزا گارسيا 1933 ـ 1956 م;

13. حكومت استبدادي لوييس سوموزا 1956 ـ 1967 م;

14. حكومت استبدادي ژنرال آناستازيو سوموزا 1967ـ1979 م;

15. شكل گيري جبهه آزادي ملّي نيكاراگوا دهه 70 قرن 20 م;

16. پيروزي جبهه آزادي ملّي نيكاراگوا 1979 (پيروزي ساندنيست ها);

17. ترور آناستازيو 1980 م.

برخي از تفاوت هاي انقلاب نيكاراگوا و انقلاب اسلامي ايران

1. ماهيت انقلاب

انقلاب نيكاراگوا و حتي ساير انقلاب هاي رايج در آمريكاي لاتين به روشني ماهيتشان قابل درك و فهم و حتي نتايج آن ها به راحتي قابل پيش بيني بود. اين انقلاب در قالب نظريات كاملا شناخته شده ماركسيستي و مبتني بر ادبيات همان نظريات صورت گرفت، اما انقلاب ايران بنا بر اعتراف خود غربي ها، انقلابي منحصر به فرد بود كه آن ها را گيج كرد.

 

براي مثال، رابرت دي لي، پروفسور علوم سياسي در دانشگاه «كلرادو» درباره ماهيت انقلاب ايران مي نويسد: «انقلاب اسلامي پيچيده و اسرارآميز مي نمايد; مساوات طلب است، اما در عين حال، سوسياليست يا دموكراتيك نيست; راديكال است، اما سنّتي نيز به نظر نمي رسد; بيگانه گريز است، اما به ندرت انزواگراست و نمايانگر انقلاب هاي فرانسه، روسيه و يا تجربه آمريكا نيست. نظريه هاي علوم اجتماعي راجع به نوسازي، خواه ماركسيست، خواه ملهم از سرمايه داري ليبرال، نتوانستند وق وع آن را پيش بيني كنند و هنوز توضيح قانع كننده اي براي آن ارائه نكرده اند. تنها در دل تاريخ اسلام، كه با قيام هاي زاهدانه در هر عصري مشحون است، مي توان معنايي براي اين جنبش عظيم، كه جهان اسلام را درنورديده، پيدا كرد.»25

جان ال. اسپوزيتو نيز مي نويسد: «نحوه وقوع انقلاب شگفتي همگان را برانگيخت. سياست بازان و پژوهشگران تلاش كردند تا وضعيت بي اندازه سيال و پيچيده اي را كه بر بخش هاي وسيعي از جهان اثر گذارده است، دريابند. هرچند نتيجه چنين تلاشي غالباً ساده سازي اين واقعيت پيچيده بوده است.»26

 

تدا اسكاچ پل از مهم ترين نظريه پردازان ساختارگراي انقلاب ها مي نويسد: «سقوط شاه ايران و به راه افتادن انقلاب ايران، باعث تعجب ناگهاني ناظران خارجي ـ از دوستان آمريكايي شاه گرفته تا روزنامه نگاران و متخصصان سياسي و متخصصان علوم اجتماعي، از جمله افرادي مثل من، كه متخصص مسائل انقلاب هستم ـ گرديد. همه ما با علاقه و شايد بهت زدگي تحقق وقايع جاري را مشاهده كرده ايم. تعدادي از ما به سوي تفحّص در مورد واقعيات اجتماعي ـ سياسي ايران در وراي اين رخ داده ها سوق داده شديم. براي من، چنين تحقيقي غيرقابل اجتناب بود; بيش از همه به خاطر اينكه انقلاب ايران از جنبه هاي مختلف غيرعادي اش مرا تحت تأثير قرار داده است.»27

2. رهبري

انقلاب نيكاراگوا بر خلاف انقلاب ايران، كه رهبري امام خميني(قدس سره)در آن نقش منحصر به فرد و بي بديلي را ايفا مي كرد، فاقد رهبري واحد و منسجمي بود، و تنها چيزي كه انقلابيان را به طور متحد در كنار يكديگر قرار مي داد، اهداف مشترك آنان بود. اما در انقلاب ايران، فتاواي تاريخي، سخنراني ها و اعلاميه هاي امام، در پيشبرد انقلاب، حضور مردم و تعيين شيوه مبارزه نقشي فوق العاده داشت. اگرچه انقلابيان نيكاراگوايي نيز رهبر و مقتداي خود را ساندينيو معرفي مي كردند، ولي ساندينيو در سال هاي نخست مبارزه به قتل رسيد و پس از وي، اين حركت و جنبش آزادي خواهي در نيكاراگوا بدون رهبر قوي و بي بديل به كارش ادامه داد. شايد يكي از علت هايي كه انقلاب نيكاراگوا دير به ثمر رسيد و يك دوره طولاني مبارزه (1926 ـ 1979 م) را تحمل كرد، همين فقدان رهبري واحد بود.

علاوه بر اين، آنچه مهم است اينكه رهبري انقلاب ايران تنها اين گونه نبوده كه از دل شرايط تاريخي انقلاب به پا خاسته باشد، بلكه در تاريخ فرهنگي و فرهنگ تاريخي ايران ريشه داشته است. چنين رهبري هرگز در فراز و نشيب هاي تحولات تاريخي منجر به انقلاب، موقعيت ويژه خود را، حتي اگر در برابر ساير رهبران رقيب قرار گيرد، از دست نخواهد داد. از همين روست كه ديگر مدعيان رهبري انقلاب در تاريخ انقلاب ايران به زودي مورد بي مهري انقلابيان قرار گرفتند و آن ها ناگزير شدند براي گرفتن كم ترين امتيازي، از داعيه رهبر بودن شان دست بشويند. اين مطلب از نقاط تمايز رهبري انقلاب ايران با رهبري در انقلاب نيكاراگوا مي باشد كه حتي اگر ساندينيو زنده هم مي ماند، اولا چون پايگاه رهبري اش نيازهاي مشترك مقطعي و تاريخي پيروانش بود و نه عقيده و ايمان قلبي آن ها، كه ريشه در تاريخ فرهنگي آن ها داشته باشد، از سطح نازل تري از رهبري نسبت به كسي برخوردار بود كه پايگاه تاريخي دارد كه در تاريخ فرهنگي يك قوم ريشه كرده است. ثانياً، چنين رهبراني به راحتي در فراز و نشيب هاي تحولات تاريخي، جاي خود را به رهبران رقيب مي سپارند.

 

 

3. شيوه مبارزه

انقلابيان نيكاراگوا تنها راه مبارزه را در مبارزه نظامي مي ديدند و در نهايت هم از همين شيوه به پيروزي رسيدند. اما شيوه مبارزه در انقلاب ايران، بر پايه علم و آگاهي و مهم تر اينكه بر پايه اعتقاد و ايمان استوار بود; شيوه تظاهرات غيرمسلّحانه با روحيه اي ايثارگرايانه و شهادت طلبانه و راه اندازي اعتصاب هاي عمومي در دستگاه هاي عمومي و حتي در پادگان هاي نظامي. راهي كه انقلاب ايران براي مبارزه با استكبار فراروي انقلابيان سراسر جهان گذاشت، راهي نوين بود; راهي بود كه نه تنها عامل انقلاب را به درون انسان ها حواله مي داد، بلكه آن را با آرماني ترين اهداف بشري گره مي زد. چنين اهداف آرماني نمي توانستند با هر شيوه مبارزه اي تحقق يابند. بي سبب نبود كه به رغم آنكه گروه هاي مبارز زيادي ـ و در بيشتر موارد، با مباني و شيوه هاي متعارض و متضاد ـ در راه نيل به انقلاب در حال تكاپو بودند، در نهايت، ناگزير شدند از راه رهبري انقلاب ايران پي روي كنند; زيراهدفي كه فراروي انقلاب بود، نمي توانست در قالب هر شيوه اي و با هر ابزار و سلاحي تحقق يابد.

 

 

4. ابزار مبارزه

انقلاب ايران با ابزار خاصي جنگيد; ابزاري كه برخلاف آنچه در ذهن نظريه پردازان انقلاب به شكل معهود و ارتكازي وجود داشت. اين انقلاب بيش از آنكه بر سلاح نظامي استوار باشد، بر دست هاي خالي و سينه هاي آماج از تيرها، اما مملوّ از ايمان و عقيده استوار بود. اين ابزار هرگز در انقلاب نيكاراگوا، كه بيش از همه متّكي بر جنگ هاي چريكي و سلاح هاي نظامي بود، وجود نداشت و علاوه بر اين، بر نظريه پردازان غرب نيز بنا به انديشه تك ساحت نگر آن ها قابل درك و فهم نمي باشد.

سلاح ايمان و اعتقاد ـ بهويژه با عمق و رنگ شيعي آن ـ كه مهم ترين ابزار در انقلاب ايران بوده، بكلي در تحليل هاي نظريه پردازان غرب ناديده گرفته شده است و يا در صورت توجه به آن نيز بيشتر در رديف فهم ايمان و معنويت بودايي فهم شده است.

 

5. ارزش هاي انقلاب

آنچه باعث شورش مردم نيكاراگوا عليه دستگاه حاكم شد، استبداد، فساد مالي، تبعيض و زورگويي حاكميت بود. ولي آنچه در انقلاب ايران محوريت داشت، مسائل معنوي و ارزشي بودند. اگرچه در ايران نيز مردم از استبداد حاكم و فسادهاي مالي و تبعيض آن ها مي رنجيدند و خسته شده بودند، ولي عامل اصلي قيام مردم اين بود كه چرا به احكام دين عمل نمي شود. برخي مؤلّفه هايي كه در جهش دادن به شور انقلابيان ايراني مؤثر بودند، عبارتند از: كشف حجاب، هم عرض قرار دادن قرآن و ساير كتب آسماني تحريف شده، تبعيد حضرت امام(قدس سره)، شهادت برخي مردان ديني و الهي از جمله: آية الله سعيدي و آية الله سيدمصطفي خميني، واقعه دلخراش شهادت ناجوان مردانه طلّاب علوم ديني در مدرسه فيضيه و مانند آن.

برخي از نظريه پردازان داخلي و خارجي تلاش كرده اند تا موتور حركت انقلاب ايران را امري غير از ارزش هاي معنوي بدانند. اين در حالي است كه اگر چنين بود، بايد آن امر غيرمعنوي در بستر انقلاب خود را نشان مي داد. كساني كه ـ به حق ـ ادعا مي كنند كه عامل اصلي انقلاب ايران دين بوده است، به راحتي مي توانند دليل بياورند كه در تمام مدت 15 سال مبارزه براي تحقق انقلاب، شعارها، اطلاعيه ها و بيانيه ها كاملا رنگ ديني دارند.

به همين دليل پيام اصلي انقلاب ايران «احياي دين» بوده و مخاطب خود را فطرت انسان ها قرار داده و به راحتي توانسته است با انسان هاي مظلوم و دربند در سراسر دنيا، بخصوص ملل مظلوم آفريقايي، ارتباط برقرار كند و در آن ها نيز موج بيداري به راه اندازد. ولي در انقلاب نيكاراگوا، هيچ جا سخن از ارزش هاي معنوي و احياي حيات باطني انسانوحركت براساس فطرت انساني نبوده است.

 

 

6. قلمرو مبارزه

مبارزه در نيكاراگوا در سطح مسائل داخلي بوده است. به عبارت ديگر، اهداف انقلابيان در نيكاراگوا بيشتر به سقوط دستگاه حاكم و جاي گزيني شخص يا اشخاص ديگري بر مسند قدرت بوده، هرچند برنامه هاي حكومتي انقلابيان انساني و موافق با حقوق بشر موجود بوده است. اما گستره مبارزه در ايران، نه محدود به جغرافياي ايران، بلكه در سطح بين المللي بوده و هدف از آن، نه تنها حذف خانواده سلطنتي پهلوي و جاي گزيني آن با انقلابيان، بلكه مبارزه با استكبار و استعمار جهاني بوده است. و هم از اين روست كه رهبري انقلاب در ايران از روز نخست، نوك پيكان حملات خود را متوجه آمريكا و اسرائيل و ساير قدرت هاي استكباري ـ اعم از شرق و غرب ـ كرد و تنها به همين علت است كه موج پيروزي انقلاب ايران ساحل امن بسياري از قدرت هاي بزرگ را ناامن كرده است.

 

بازتاب ها و پس لرزه هاي انقلاب تا واشنگتن و كاخ رياست جمهوري آمريكا پيش رفتند، به طوري كه آيين انتخاب رياست جمهوري آمريكا را با خود گره زد. جيمي كارتر، رئيس جمهور وقت آمريكا، انتخاب مجدّد خود را وابسته به تحوّلات ايران مي ديد و در نهايت، به علت ناكامي در كنترل تحوّلات بعد از انقلاب ايران، شكست سختي را متحمل گرديد. اين پس لرزه ها در دوران رئساي جمهوري بعد از او از جمله رونالد ريگان نيز ادامه داشتند و شكست ها و حقارت هاي پي درپي براي آن ها به بار آوردند.

 

به يقين، يكي از مهم ترين عواملي كه ـ علي رغم تبليغات وسيع آمريكا و غرب ـ تفكر منحط و ارتجاعي «طالبان» در افغانستان به نام اسلام تمام نشد و آلودگي آن هرگز به دامن اسلام نچسبيد، بلكه به گروه خاص «طالبان» منحصر گشت، موج بلند انقلاب اسلامي ايران بود كه مدت ها قبل، پيام خود را به نام اسلام راستين به همه دنيا رسانيده بود. و گرنه چنانچه تفكّر و جريان «طالبان» قبل از پيروزي انقلاب ايران پا به عرصه بين المللي مي گذاشت، به تنهايي قادر بود تا پيروزي انقلاب ايران را يا در نطفه خفه كند و يا سال ها به تأخير بيندازد. اما اين پيام انقلاب ايران بود كه نگذاشت تا اين زوايد تحريف شده در تفكر «طالبان» به نام اسلام تمام شوند. اما انقلاب نيكاراگوا، كه يك انقلاب كمونيستي است، هرگز نتوانست از شكست مفتضحانه كمونيسم در عرصه بين المللي جلوگيري كند.

 

 

7. تأثيرگذاري بر نهضت هاي آزادي بخش

انقلاب نيكاراگوا، هم در نطفه تكوين و هم در استمرار خود، مديون موج آزادي خواهي انقلابيان خارج از مرز ـ مثل آزادي خواهان كوبايي ـ بود و پس از پيروزي نيز هرگز نتوانست بر جنبش هاي آزادي خواهي مشابه خود در خارج از مرزش تأثيرگذار باشد و حتي ديري نپاييد كه رهبران آن به علت فسادهاي مالي و وابستگي خارجي به انحراف كشيده شدند و از محبوبيت آن ها تا حدّ زيادي كاسته شد. اما انقلاب اسلامي ايران، نه تنها تكوين خود را مديون دخالت و تأثيرپذيري از هيچ سازمان، گروه و جنبش خارج از مرز خود نبوده است، بلكه كمي پس از پيروزي، به راحتي توانست پيام، فكر و انديشه خود را در منشور بسياري از جنبش هاي آزادي بخش وارد سازد و سرلوحه و آرمان بلند همه آزادي خواهان شود. از سوي ديگر، بر خلاف رهبران انقلاب نيكاراگوا، دو رهبري كه تاكنون كشتي اين انقلاب را به طرف ساحل آرمان هايش هدايت كرده اند، نه تنها هرگز محبوبيت خود را از دست ندادند، بلكه هر روز بر اقتدار و نفوذ و محبوبيت آن ها افزوده مي شود، چه اينكه در بدو انقلاب، اگر رهبر ايران تنها در بين ايرانيان نفوذ و اقتدار داشت، اينك در بين همه آزادمردان دنيا، اعم از مسلمان و غير مسلمان و شيعه و غير شيعه، ذي نفوذ است. چه بسيار مبارزان سنّي مذهبي كه وصيت نامه خود را قبل از شهادت به محضر مبارك ايشان هديه مي كنند و چه بسا مظلومان ستم ديده اي كه در بوسني و افغانستان و ديگر نقاط جهان، چشم اميد به نگاه لطف آميز ايشان دوخته اند.

 

جان. ال اسپوزيتو در خصوص بازتاب انقلاب ايران مي نويسد: «بازتاب جهاني انقلاب ايران، هم مستقيم و هم غيرمستقيم بوده است. در واقع، انقلاب اغلب بيش از آنكه مدلي دقيق باشد، به صورت نمونه اي الهامبخش و كلي عمل كرده است. فعّالان مسلمان در بسياري از نقاط جهان، از پيروزي هاي برادران و خواهران ايراني خود مسرور شدند و در مبارزات خود روحيه گرفتند. از اين نظر، انقلاب ايران معمولا بيش از آنكه به ايجاد يا هدايت تلاش هاي انقلابي بينجامد، گرايش هاي از پيش موجود در كشورهاي مسلمان را تقويت كرده يا شتاب بخشيده است.»

 

البته تأثير انقلاب ايران در بيرون از مرزهايش، بر برخي مناطق بيش از جاهاي ديگر بوده است. به طور كلي، تأثير انقلاب ايران را در سه سطح جهاني، منطقه اي (جهان اسلام) و ملّي مي توان نشان داد و تبيين كرد. بيشترين نفوذ انقلاب اسلامي در جهان اسلام، نخست در كشورهاي شيعي و سپس در كشورهاي سنّي بوده است. از همين روست كه اسپوزيتو مي نويسد: «بيشترين نفوذ مستقيم، نيرومند و پايدار ايران در لبنان بوده است. جامعه شيعه لبنان، كه تا پس از جنگ جهاني دوم اساساً غيرسياسي بود، در دهه هاي 1960 و 1970 م به گونه اي فزاينده سياسي شد. در طول دهه 1970 م، امام موسي صدر به تفسير دوباره اي از نمادگرايي شيعي دست زد كه با تفسير انقلابي امام خميني از اسلام طي سال هاي تبعيدش از 1964 تا 1978 م مشابهت داشت. اين رويكرد، مؤيّد شكل گيري جنبش فعّالانه اصلاحات اجتماعي و سياسي (حركت محرومان) بود; جنبشي كه گروه شبه نظامي "امل" از درون آن نضج گرفت. اين جنبش در سال 1978م با تهاجم اسرائيل به لبنان و ناپديد شدن امام موسي صدر گسترش يافت. حمله دوم اسرائيل به لبنان در سال 1982 م و كشتارهاي "شتيلا" و "صبرا" هرچه بيشتر سياست شيعيان را انقلابي تر كرد و صحنه را براي كمك هاي فراوان ايران آماده ساخت. ريچارد تورتون در كتاب لبنان; جدال داخلي و ارتباط با ايران توصيف مي كند كه چگونه ايران كمك هاي زيادي فراهم آورد و زيرساختي در لبنان ايجاد كرد تا انقلاب اسلامي در آن گسترش يابد. اين كمك ها نه تنها براي تأمين «حزب الّله»، بلكه به منظور برقراري خدمات اجتماعي مورد استفاده قرار مي گرفته اند. ايران همچنين موفق شد نمونه اي از انقلاب به رهبري روحانيان عرضه كند و الهامبخش و هدايت كننده مبارزه مسلّحانه عليه سركوب امپرياليسم و استبداد شود. تصاوير امام خميني در خانه ها و خيابان ها ظاهر شدند و نشريات حزب اللّه (به ويژه سرلوحه روزنامه العهد) به عكس او مزيّن شد.»

 

 

 

8. تأثيرگذاري بر واژه ها و مفاهيم سياسي

موج انقلاب نيگاراگوا هرگز نتوانست بر روي واژگان و اصطلاحات سياسي ـ بخصوص در مقياس جهاني ـ تأثير بگذارد و در حوزه هاي ديگر نيز عمده تأثيراتش محدود به مرز خود نيكاراگوا، آن هم به طور موقت بود. اما انقلاب ايران در اصطلاحات و واژگان سياسي و جغرافيايي نيز اثراتي بر جاي گذاشت، به طوري كه بسياري از آن ها را بي اعتبار، و اصطلاحات جديدي خلق كرد. ديگر اصطلاحاتي مانند «خاورميانه»، «جهان عرب»، «جهان اول، دوم و سوم»، در تحليل هاي سياسي نمي توانند مفهوم خود را حفظ نمايند و بيانگر روابط موجود در نظام جهاني باشند. امروزه به بركت انقلاب اسلامي، اصطلاحات جديدي همچون «جهان اسلام»، «تمدن هاي بزرگ جهاني»، «جهان استكبار»، «دنياي مستضعفان» و مانند آن معنا و مفهوم پيدا كرده اند.

 

 

 

مفاهيم سياسي منتج از انقلاب اسلامي ايران تنها در حدّ مفهوم باقي نماندند، بلكه اين مفاهيم در يك ساختار ادبياتي قرار گرفتند و ادبيات علمي، سياسي، اجتماعي و حتي فرهنگ عمومي را با نتايج و قضاوت هاي ديگري غير از آنچه رايج بود، روبه رو كردند. در گام بعد، حتي از اين هم فراتر عمل كرد و ساختار ادبياتي، تبديل به نهاد و مركز شد. براي مثال، واژه «مستضعف»، كه پيش از انقلاب اسلامي عمدتاً داراي بار منفي (مترادف با فقر، بدبختي و گدا) بود، ضمن اينكه در بستر انقلاب، تبديل به واژه اي با بار مثبت شد (ستم ديده و زحمتكش)، تبديل به نهاد «بنياد مستضعفين» شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظريه هاي انقلاب، چشم اندازهاي ايران

علوم اجتماعي امريکايي در دهه 1960 تحت عنوان روانشناسي اجتماعي و عملگرايي ساختاري به فهرست قاموس علوم اجتماعي افزوده شد. نيل اسملسر و چالمرز جانسون به جستجوي نابرابري هاي موجود در روابط اقتصادي، سياسي و فرهنگي زير مجموعه هاي جامعه پرداختند. تد رابرت گور و جيمز سي. ديويس به بررسي انتظارات سرکوب شده و محروميت هاي مربوط به عنوان علت تحول پرداختند. اصطلاح منحني j ديويس در محتمل دانستن دوره اي از کامروايي و به دنبال آن زوال ناگهاني اقتصادي، از ديدگاه برخي ناظران در سقوط اقتصادي ايران به دنبال افزايش شديد قيمت نفت در 1975 صدق مي کند ولي پنداشتن يک عامل در توضيح انقلاب، کمي دور از ذهن مي نمايد، در عين حال اکثر اين الگوها از تحليل عوامل روانشناختي که به آساني به چشم نمي آيند، عاجزند. افزون بر اين، آن چنان انتزاعي اند که بيان نمي کنند چرا با وجود اين که هميشه قشرهايي از جامعه در نارضايتي به سر مي برند، ولي هميشه انقلاب به وقوع نمي پيوندد. جنبه مثبت اين نظريه پردازان اين است که عقايد و احساسات برپا کنندگان انقلاب را با جدّيت بررسي مي کنند، کاري که جانشينان ساختارگراي آن ها در دهه 1970 آن را ناديده گرفتند. بارمينگتون مور در کتاب ريشه هاي اجتماعي ديکتاتوري و دمکراسي (1966) و اريک ولف در کتاب جنگ کشاورزان در قرن بيستم (1969) زمينه را براي آثار جفري پيگ، چارلز تيلي و تدا اسکاچپول فراهم آوردند. اين نظريه پردازان در جستجوي عناصر ساختاري موجد انقلاب از شيوه هاي تطبيقي استفاده نمودند. اين امر در بررسي عواملي چون تأثير تجاري کردن کشاورزي در حکومت هاي سلطنتي، اشرافي و روستايي (مور و ولف)، ساختار اقتصادي کشاورزي با هدف صادرات (پيگ)، بسيج منابع سياسي و قابليت هاي ساختاري توسط چالشگران قدرت دولت (تيلي) و بالاخره فشارهاي ناشي از رقباي قدرتمند بين المللي و اجبار از سوي روابط اجتماعي روستايي (اسکاچپول) مشهود است.

 

معمولا همگان اذعان دارند که اين آثار، روند مطالعه در خصوص انقلاب را وارد مرحله اي نوين نموده است (هر چند که گاهي اوقات احساس مي شود که احياگر عقايد تنها مارکس و دوتوکويل بوده اند.) به هرحال انقلاب ايران در آشکار ساختن برخي از محدوديت هاي تحليل هاي ساختارگرايان نقش ايفا نمود. براي مثال، انقلاب 1979 ايران، سه سال پس از ادعاي اسکاچپول مبني بر اين که انقلاب ها به راه نمي افتند، بلکه مي آيند، نشان داد، انقلابي است که به صورت دقيق و منسجم به راه افتاده است. ايران زمان شاه تابع الگوهايي چون فشار نيروهاي خارجي نظير شکست در جنگ يا سلطه رقباي مقتدر اقتصادي نبود. فقدان عنصر روستايي در ائتلاف انقلابي ايران، چالشي است عليه مباحثات مور، ولف، پيگ و اسکاچپول و فرهنگ و ايدئولوژي در قالب مذهبي يا چالش سکولار در قبال اقتدار رژيم، نقشي فراتر از توجه ناچيزي که نظريه پردازان ساختارگرا به آن مبذول داشته اند، ايفا کرده است. در نهايت آن که، فقدان نسبي نيروهاي مسلح و استراتژي اعتصاب هاي عمومي و تظاهرات گسترده و آرام از جمله مسائلي است که با فرضيات يا پيش فرض هاي هيچ يک از نظريه پردازان فوق در خصوص چگونگي پيروزي انقلاب ها، همخواني ندارد. موضوع نظريه اجتماعي در دهه 1980 به اين ترتيب درآمد که: آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يک مورد منحصر به فرد، خلاف ساير انقلاب ها مورد بررسي قرار داد و يا اين که علت انقلاب ها را بايد در پرتو شواهد ايران مجددا مورد مداقه قرار داد؟

 

قبل از روي آوردن به بررسي تحولات اخير در نظريه انقلاب، بهتر است در قاموس انقلاب ايران از سوي انديشمندان صاحب نام تأملي دوباره حاصل آيد. چگونه آن دسته از افراد علاقمند به بررسي موشکافانه ماجرا پرداختند؟ براي تأمل در اين ادبيات شيوه هاي پيچيده بسياري وجود دارد، ولي در هر يک از اين شيوه ها، اندک خشونتي به کار رفته که البته با اين وصف چيزي از ارزش آن نمي کاهد. با اين فرض، تعمق در ادبيات مزبور را مي توان با تأکيد بر 4 محور ذيل، معطوف نمود: 1 ـ اهميت فرهنگي انقلاب، 2 ـ اقتصاد سياسي و نابرابري هاي ساختاري، 3 ـ بسيج منابع سياسي، 4 ـ تحليل هاي فرضي و چند علتي. تفسير فرهنگي انقلاب توسط برخي از نقش آفريناني مطرح شد که از اولين آن ها مي توان به آيت الله خميني اشاره کرد:

 

آن ها [چپي ها] هيچ کاري نکردند. به هيچ ترتيب به انقلاب کمکي نکردند. برخي از آن ها جنگيدند، ولي فقط براي عقايد، اهداف و منافع خودشان. آن ها عنصر اصلي پيروزي نبودند. انقلاب از آن مردمي بود که براي اسلام کشته شدند. مردمي که براي اسلام جنگيدند.

 

در اين نگرش که حزب جمهوري اسلامي در 1979 به بعد به آن پايبند بود و از سوي آيت الله بهشتي در مقدمه قانون اساس 1979 وارد شد، انقلاب ايران ماهيت اقتصادي نداشت بلکه علت سرنگوني رژيم شاه، عدم اعتصام وي به اسلام بود. اين نگرشي از سوي انديشمندان مسلماني چون علي دواني در ايران و حامدالگار در امريکا مورد تأييد قرار گرفت. ايشان معتقدند که انقلاب ايران در مقايسه با ساير انقلاب ها از تمايزات و ويژگي هايي برخوردار است از آن جمله نقض و تکميل مارکسيسم به عنوان ايدئولوژي انقلاب، رد آن نظريه به عنوان ايدئولوژي نجات دهنده و بر طرف کننده مشکلات جامعه ايران.

 

سعيد امير ارجمند، منتقد سر سخت حزب جمهوري، ويژگي ايدئولوژيک انقلاب ايران را در ارتباط ارزشي آن مي داند. نوشته هاي وي با بررسي رابطه ميان شاه و علما، نقش طبقه کارگر را ناچيز مي شمرد و وقوع انقلاب را بيش از فروپاشي ارتش مديون از بين رفتن مشروعيت شاه توسط علماي فعال و بنيادگرا تلقي مي کند. آثار تدا اسکاچپول در خصوص ايران، بيشتر بر محور ايدئولوژي و نقش تشيع متمرکز است، بدين معني که انقلاب ايران، آشکارا وي را به سوي تفکر مجدد در مفاهيم اساسي انقلاب اجتماعي و بررسي عنصر ايدئولوژي در کنار عناصر دولتي و طبقاتي سوق داده است، وي مي گويد: اين انقلاب مرا به تأمل در امکان نقش آفريني نظام اعتقادي و درک فرهنگي در برپايي تحول اجتماعي وا داشت. به هرحال خطر اصلي بزرگ نمايي عامل فرهنگي، به رغم توجه گذراي امير ارجمند به علل اقتصادي ـ اجتماعي و تمرکز اسکاچپول بر برخي عناصر ساختاري، منحصر دانستن آن به تشيع و بها دادن به نقش روحانيون و گهگاه بازاري ها، در مقايسه با ديگر عوامل اجتماعي است.

 

برخي از انديشمندان به تأمل در نظريه عکس و توجه به عوامل سياسي ـ اقتصادي و يا ساختارهاي اجتماعي در شکل گيري انقلاب ايران پرداخته اند که در ميان ايشان مي توان به م.ح. پسران اشاره کرد:

 

انقلاب ايران، بر خلاف آن چه که در نظر اول مي نمايد، نتيجه يک خيزش ناگهاني اسلامي نبود بلکه بيشتر مرهون شرايط اقتصادي ـ اجتماعي و نابرابري هاي هميشگي و سرکوب هاي سياسي رژيم بود که به محض اين که توده ها به فکر چاره براي رهايي از آن پرداختند، برايشان غير قابل تحمل شد.

 

اروند آبراهاميان، نابرابري ساختاري ميان تحولات اقتصادي و سياسي را از جمله علل ايجاد کننده انقلاب مي داند:

 

شکست رژيم پهلوي در ايجاد اصلاحات سياسي متناسب با تغييرات اقتصادي و اجتماعي، ناگزير ارتباط ميان ساختار اجتماعي و سياسي را خدشه دار ساخته، موجب رسوخ نگراني هاي اجتماعي به نظام سياسي شده، شکاف ميان نيروهاي نوظهور اجتماعي و طبقه حاکم را عميق تر ساخته و از همه مهمتر موجب متلاشي شدن پل هاي ارتباطي گرديد که در گذشته نيروهاي سنتي اجتماعي به خصوص بازار را با نهادهاي سياسي پيوند مي داد.

 

اين مباحثه اغلب با تئوري خلا قدرت علما در طول انقلاب توأم مي شود; بدين معني که تمام مخالفان سکولار شاه به شدت تحت مراقبت بودند و در اين ميان روحانيون از حريم مقدس مساجد براي رهبري جنبش به پا خاستند.

 

صاحب نظراني چند در خصوص سياست به بحث پرداخته اند که از ميان ايشان مي توان به پارسا اشاره کرد. پارسا با بهره گيري از آراي چارلز تيلي، ويليام گامسون، جان مک کارتي و ماير زلد در راستاي تشريح ظهور ائتلاف هاي انقلابي بر اساس منافع گروه ها، شبکه هاي اطلاع رساني، سازمان ها و منابع و رهبريت; نظريه بسيج منابع را توصيه مي کند. نتيجه اين امر همانا بررسي شمار زيادي از فعاليت هاي گروه هاي کليدي نظير طبقات بازاري، کارگران و روحانيون به عنوان راه اندازان انقلاب است. نظريه بسيج منابع در بالاترين سطح خود بيشتر به پويايي هاي جنبش هاي اجتماعي ـ چه در سطح کلان ساختاري توسعه و چه در قالب انگيزه هاي فرهنگي ـ ايدئولوژيک بازي گران اصلي آن ـ مي پردازد تا صرفاً به علل وقوع آن ها. نگرش مفيد ديگران به ائتلاف هاي انقلابي همان سياست مردمي است که وال مقدم مطرح مي کند. مقدم بر اين باور است که به دليل پاگرفتن اصول اسلامي بعد از فوريه 1979، انقلاب ايران را به دليل پايه هاي اجتماعي خاص خود و ماهيت ضد ديکتاتوري و ضد امپرياليستي بيشتر بايد انقلابي مردمي به حساب آورد تا انقلاب اسلامي يا اجتماعي. وي معتقد است که ائتلاف گسترده بهترين شيوه پيروزي است ولي به محض دستيابي به قدرت به سوي فروپاشي ميل مي کند چنان که پس از پيروزي انقلاب 1979 ايران، علما، روشنفکران سکولار، تجار، هنرمندان، کارگران، روستائيان، طبقات فقير شهري، اقليت هاي قومي و زنان همراه با ديگر طبقات اجتماعي بر سر منافع خود شروع به مبارزه با يکديگر نمودند.

 

حاصل کار تجزيه و تحليل ائتلاف هاي مردمي و طبقاتي، پيدايش مجموعه اي از نگرش ها به علل وقوع انقلاب بود. برخي نظريه پردازان به اين نکته تأکيد کرده اند که انقلاب ها از فرآيند مجموعه اي از عوامل که در طول محورهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي ايدئولوژيک عمل مي کنند، به وقوع مي پيوندند. مايکل فيشر از جمله کساني بود که نخستين اظهار نظرها در اين خصوص را ارايه مي کند که: اقتصاد و سياست علل وقوع انقلاب بودند، نوع انقلاب و سرعت آن بيشتر مرهون سنت اعتراضات مذهبي بود. انديشمندان ديگري نيز از نظريه اي پيروي کردند که منحصرا ساخته و پرداخته نظر سيستماتيک فيشر نبود. دو سال بعد، فرد هاليدي ـ نظريه پرداز مارکسيست انگليسي ـ چنان اظهار مي کند که: علت اصلي انقلاب، چالش ميان پيشروي هاي کاپيتاليستي و نهادهاي مرتجع و افکار مردمي بود که در مقابل روند انتقال و تحول ايستادگي مي کردند. وي در خصوص وقوع انقلاب ايران، 5 عامل اصلي را بر مي شمرد: 1 ـ پيشرفت هاي سريع و غير منتظره کاپيتاليستي، 2 ـ ضعف سياسي رژيم سلطنتي، 3 ـ ائتلاف گسترده نيروهاي اپوزيسيون، 4 ـ نقش بسيج کننده اسلام، 5 ـ جوّ مخالف بين المللي. چنين فهرستي، ليستي بسيار چشمگير است که با تحليلي که نگارنده در ذيل ارايه خواهد داد، همخواني نزديک دارد فقط لازم است تا به توضيح بيشتر تاريخي و نظري اين نکته پرداخت که اين عوامل چگونه شکل گرفتند و فرهنگ سياسي چگونه وقايع را رقم زد.

 

فرهي، از اساتيد علوم سياسي، در سال هاي اخير فرضيه اي مهم ارايه مي دهد که از شيوه نظريه پردازي جديد انقلاب ها سرچشمه گرفته و به مقايسه انقلاب ايران با انقلاب نيکاراگوئه مي پردازد. فرهي با بهره گيري از مفهوم خودمختاري اسکاچپول و همچنين آثار گرامسکي، تربورن و ديگران دوکانون ديگر را بر مي شمرد: تعادل متغير نيروهاي طبقاتي که با توسعه ناهماهنگ کاپيتاليسم در سطح جهاني همراه است و شناخت عميق تر از ايدئولوژي. ساختار اجتماعي به زعم دخالت دولت، صدور مواد اوليه و سرعت شهرنشيني مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد.

 

از آن جا که اکثر عوامل اقتصادي و اجتماعي ناشي از اوضاع نابه سامان اقتصادي در اکثر قريب به اتفاق تشکل هاي جانبي وجود دارند، نمي توان آن ها را در زمره عوامل موجد انقلاب ها به شمار آورد. عامل مميزه ايران و نيکاراگوئه شيوه حکومتي بود که بر اين جوامع حاکم بود.

دولت هاي شخصيت گرا و خودکامه قبل از انقلاب است که اساساً در برابر بحرانهايي که از ترکيب عوامل داخلي و خارجي پديد آمد، آسيب پذير بودند. علما و ديگر گروه هاي طبقه متوسط ـ که فرهي آن ها را طبقات مميزه مي نامد ـ بر اساس باورهايي مذهبي بسيج شدند که شاه را عامل تيره روزي ايران برشمارند. علما با عبرت گيري از اشتباهات گذشته، نظير تقسيم قدرت در جنبش مشروطيت و همچنين نهضت ملي شدن صنعت نفت، از مساجد و شبکه هاي بازاري جهت برتري جويي در ائتلاف هاي انقلابي به نحو احسن بهره گرفتند... .

 

کار چشمگير نظري و تجربي ايشان، بيانگر نگرشي خاص به انقلاب ايران است و به رغم اين که از پاره اي جهات قابل انتقاد است و وسعت ميدان براي تحليل موضوع وجود دارد ولي از نظر اين که در خصوص ماهيت ساختاري تحليل، دولت را به رغم ساختارهاي اجتماعي مورد مداقه قرار مي دهد، از اهميت خاصي برخوردار است. وي به تحليل علّي موضوع نپرداخته بلکه بيشتر در بعد حکومتي به تحليل ساختارهاي اجتماعي پرداخته است تا در بعد وابستگي به نظام جهاني. به نظر وي، اين طبقه متوسط بود که در مقايسه با صنعتگران، کارگران و حتي شهرنشين ها، بازيگران اصلي انقلاب به شمار مي روند... .

 

نگرش نظري نگارنده، با نگرش فرهي همخواني گسترده اي دارد هر چند که نظريه اين جانب از آثار اوليه ام در خصوص تغيير اجتماعي در ايران نشأت گرفته و اخيراً در زمينه نظريه انقلاب ها، پيشرفت هايي داشته است. ساختار اجتماعي جهان سوم را مي توان با تعامل حالات پيش رونده سرمايه داري در توليد داخلي و اقتصاد خارجي، ارتش و نيروهاي سياسي ترسيم نمود که از سوي قدرت هاي اصلي نظام جهاني بر آن تحميل مي شوند. اين امر در خلال اعصار به ساختارهاي طبقاتي پيچيده تري منجر مي شود ـ به طوري که کاپيتاليسم و پيش کاپيتاليسم اين روزها به شيوه هايي گوناگون با هم ترکيب شده اند ـ و در اقتصادهاي پويا در طول زمان ممکن است به روندي از انباشتگي منجر شود که آنرا توسعه وابسته مي نامند. هر دو جنبه اين مفهوم را بايد با هم در نظر گرفت: توسعه در بعد صنعتي شدن، گسترش تجارت خارجي و بالا رفتن توليد ناخالص داخلي ظاهر مي شود ولي در ساختار نظام جهاني محدود مي شود و آثار منفي بسيار و همچنين هزينه هاي اجتماعي چشمگيري در زمينه هاي آموزشي، بهداشت، مسکن، بيکاري، تورم و نابرابري درآمدها به بار مي آورد. جهت حفظ کنترل اجتماعي بر جوامع گرفتار روند سريع تغيير و آثار توسعه وابسته، دولت هاي سرکوبگر و مورد پشتيباني حاميان خارجي ـ هر چند براي مدت زماني محدود ـ تنها شيوه کارآمد جلوگيري از بروز شورش اجتماعي به شمار مي رود. ما به بررسي ساختار دولت و جامعه در مجموعه اي متمايز در جهان سوم نظير برزيل، مکزيک، کره جنوبي، تايوان، ايران و برخي نمونه هاي ديگر پرداخته ايم. پژوهش هاي اخير در خصوص انقلاب هاي جهان سوم، به طور اخص، مؤيد حکومت هايي شخصيت گرا، آسيب پذير، خودکامه و سرکوبگر بوده است که در قالب دولت هاي ديکتاتور، مانع مشارکت گروه هاي اجتماعي بوده است اين امر به مواردي چون نيکاراگوئه تحت رهبري سوموزا، مکزيک در حکومت دياز، ايران در دوره زمامداري شاه و کوبا در زمان باتيستا مي انجامد، هر چند مورادي نظير موبوتو در زئير و چيانگ جکاي شک در تايوان را که به ظهور انقلاب منجر نشد و يا مواردي نظير دواليه در هائيتي، مارکوس در فيليپين و استروسنر در پاراگوئه را در بر مي گيرد که منجر به سرنگوني ديکتاتور گرديد ولي نه از طريق انقلاب اجتماعي همه جانبه.

 

عوامل جانبي و بحران ساز را نيز بايد به اين خصوصيات ساختاري افزود. نگارنده با توجه به فرهنگ سياسي نهضت هاي مخالف و مقاوم، عنصر فرهنگ را در الگو وارد مي سازد; بدين معني که به اعتقاد اين جانب توسعه وابسته و نقش سرکوبگرانه دولت واقعيت هاي حائز اهميتي را در زندگي روزمره قشر وسيعي از گروه ها و طبقات پديد مي آورد که آن ها را تحت عنوان ارزش هاي جاري، اعتقادات و يا عناصر فرهنگي تفسير مي کنند. اين امر در سطح ايدئولوژي ممکن است شکل مذهبي، ملي گرايي، سوسياليسم و يا مردمگرايي به خود بگيرد و در سطح عواطف و احساسات مشترک ممکن است خشم و نفرتي عميق به نقض عرف قضايي و آن چه اعمال انساني تلقي مي شود، برانگيزد. توجه به هر دو جنبه از اهميت خاصي برخوردار است (هر چند که در خصوص مورد اول شواهد بيشتري در دست است.) همچنين بايد به جستجوي تنوع، اختلاف و پيچيدگي هاي فرهنگ هاي سياسي مخالفان در يک جامعه و عوامل متحد کننده اي که گروه هاي مختلف بر سر آن توافق دارند، پرداخت و بالاخره اين که انقلاب هاي اجتماعي جهان سوم به دنبال آميزه اي از نابه ساماني هاي اقتصادي داخلي و آن چه نگارنده فضاي باز نظام مند جهاني مي نامد، به وقوع مي پيوندند که اولي وخامت آشکار اوضاع گروه هاي بسياري در جامعه را همراه داشته و دومي به اجازه نفوذ قدرت هاي غالب خارجي در معادله مي انجامد که به نوبه خود مي تواند ناشي از اغتشاش (نظير شورش 1905 روسيه تزاري و شکست از ژاپن که زمينه انقلاب مشروطه 6 ـ 1905 ايران را فراهم آورد) و يا رقابت ميان قدرت هاي اصلي (عاملي در انقلاب مشروطه ايران و انقلاب مکزيک) و يا چنان که در ايران و نيکارگوئه در اواخر دهه 1970 به وقوع پيوست، حاصل انتقاد نسبي قدرت هاي اصلي از سرکوبگري رژيم هاي حاکم و به تبع آن شکاف هاي سياسي حاصل از ظهور شورش است.

 

بدين ترتيب، اين الگو بيان مي دارد که مجموعه اي از عوامل نظير توسعه وابسته، رژيم هاي شخصيت گرا، تبيين فرهنگ سياسي اپوزيسيون، نابه ساماني اقتصاد داخلي و فرصت هاي نظام مند و مطلوب جهاني مي تواند ائتلاف گسترده تمام طبقات و نيروهاي اجتماعي را به ارمغان آورد که در عين حال چشم اندازهاي روشني براي موفقيت دارند. در تحليل ذيل، نگارنده با بهره گيري از نظراتي که پيشتر بدان اشاره شد و همچنين استفاده از روزنامه ها، شنيده هاي تاريخي و اسناد موجود در آرشيوها به بررسي اواخر دوره پهلوي در ايران مي پردازد.

 

انقلاب اسلامي ايران كه در ‪ ۲۲بهمن ‪ ۱۳۵۷به پيروزي رسيد مهمترين انقلاب در نيمه دوم قرن بيستم به شمارمي آيد. اين انقلاب شكوهمند تاكنون از جنبه هاي گوناگون با معروفترين انقلاب هاي جهان مقايسه و ويژگي هاي متمايز آن معرفي شده است.

استاد شهيد مرتضي مطهري در كتاب پيرامون انقلاب اسلامي چنين اظهار داشته است: اگر قرار باشد نظيري براي انقلاب اسلامي ايران پيدا كنيم، شايد بتوانيم انقلاب صدر اسلام را مثال بزنيم.


ازآنجاكه شناخت بيشتر وجوه گوناگون و تحليل جنبه هاي مختلف انقلاب،امكان تداوم بخشيدن به آرمان ها، اهداف و همچنين حفظ و نگهداري دست آوردهاي آن را ميسر تر مي‌سازد، در اين گزارش برخي از وجوه تمايز و اشتراك انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلاب هاي بزرگ جهان مورد بررسي قرار مي گيرد.

 

 

اساسا مقايسه و مطالعه تطبيقي انقلابهاي بزرگ دنيا با يكديگر با انگيزه هاي گوناگوني صورت مي‌گيرد.

دكتر منوچهر محمدي استاد دانشگاه تهران در كتاب انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلاب هاي فرانسه و روسيه، علاقه مندان به مطالعه تاريخي و تطبيقي انقلاب هاي بزرگ جهان را چهار دسته مي‌داند.

بر پايه نوشته وي اين چهار گروه عبارتند از: دانشگاهيان و محققان با انگيزه هاي صرف علمي و آكادميك، افراد مشتاق انقلاب كه در پي كسب تجربه از انقلابهاي بزرگ دنيا براي پياده كردن آنها در جوامع مورد نظر و مستعد انقلاب هستند، مخالفان و ضد انقلابيوني كه براي پيشگيري از تحقق و وقوع انقلاب در جامعه تلاش مي‌كنند و گروهي كه نگران آينده و علاقمندبه تثبيت انقلاب نو پا و تداوم و پيروزي قطعي آن هستند.

مقايسه انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلاب هاي بزرگ دنيا در راستاي انگيزه هاي گروه چهارم، راهنماي خوبي براي ادامه حركت در مسير دست يابي نهايي به آرمانهاي انقلاب و يكي از راه هاي پي بردن به عظمت و شكوه انقلاب است.

امام خميني (ره) معمار بزرگ انقلاب اسلامي در فرازهايي از سخنان خود در ‪۲۱بهمن سال ‪ ،۱۳۶۴براي درك اهميت انقلاب اسلامي، مقايسه آن باانقلاب هاي بزرگ دنيا را مورد تاكيد قرار دادند.

امام راحل در اين‌باره فرمودند: اين انقلاب فرانسه، آن انقلاب شوروي، مطالعه كنند اشخاص ببينند كه آيا قبل از اين انقلاب‌ها چه بوده است و حالا چه هست، آيا به حال ملت‌ها امري حاصل شده است؟ (صحيفه نور -جلد ‪۱۹ صفحه ‪(۲۶۹
بسياري از انديشمندان و تحليلگران، انقلاب اسلامي ايران را با دو انقلاب بزرگ ديگر تاريخ جهان يعني انقلاب كبير فرانسه در سال ‪ ۱۷۸۹ميلادي (‪ ۱۱۶۸ه.ش ) و انقلاب روسيه در سال ‪ ۱۲۹۶ ) ۱۹۱۷ه.ش )مقايسه كرده اند.

 

 

مقايسه انقلاب ايران با دو انقلاب فرانسه و روسيه از دو ديدگاه صورت گرفته است.

گروهي با تطبيق شرايط اقتصادي ، سياسي، اجتماعي و...اين سه كشور، در صدد اين نتيجه گيري هستند كه انقلاب ايران نيز ريشه‌ها و ماهيتي نسبتا يكسان با دوانقلاب ديگر داشته است.گروهي ديگر ضمن بر شمردن وجه تمايزهاي انقلاب فرانسه و روسيه با انقلاب ايران ،اساسا ماهيت و ويژگي هاي انقلاب اسلامي ايران را منحصر به فرد و متفاوت با دو انقلاب ديگر دانسته اند.

اين دو گروه هر يك براي اثبات نظريه خود مبني بر يكسان بودن و يا تفاوت داشتن شرايط حاكم بر جامعه قبل از پيروزي انقلاب هاي سه كشور يادشده، هر يك به مصداق هاي خاصي اشاره داشته اند.

تحليل گران با استفاده از اين مصاديق كه در عرصه هاي گوناگون اقتصادي ، اجتماعي و ساير عرصه‌ها بيان شده است، نتيجه گيري مي‌كنند كه ماهيت انقلاب ايران با دو انقلاب ديگر يكسان و يا متفاوت بوده است.

صرف نظر از تفاوت ديدگاه اين دو گروه، كه ريشه در دو نظريه متفاوت در مورد ماهيت انقلاب هاي اجتماعي دارد، نقطه اشتراك آن‌ها در مذهبي دانستن انقلاب اسلامي ايران است.

 

 

 


*ريشه هاي مذهبي انقلاب ايران


هر دو گروه ياد شده وجه تمايز عمده بين انقلاب اسلامي ايران و دو انقلاب ديگر را ريشه مذهبي آن و نقش روحانيت در به حركت در آوردن توده ها دانسته و اذعان كرده‌اند كه انقلاب فرانسه وانقلاب روسيه فاقد آن و حتي در جهت مخالف آن بودند.

دكتر محمود طلوعي در كتاب فرهنگ جامع سياسي آورده است:در هر دو انقلاب فرانسه و روسيه، روحانيون در كنار دربار قرار داشتند وانقلابيون پس از به دست گرفتن قدرت به مبارزه با نفوذ كليسا و قطع امتيازات طبقه روحاني پرداختند.

 

 

در فرانسه هزاران كشيش در جريان انقلاب قتل عام شدند و مجلس انقلاب، زمين هاي متعلق به كليسا را ضبط و اعياد و مراسم مذهبي را لغو كرد، در روسيه نيز بلشويك ها كه در مراحل نهايي انقلاب به قدرت رسيدند آشكارا منكر خدا و اعتقادات مذهبي بودند و بعد از به دست گرفتن حكومت به مبارزه جدي با دين و روحانيت دست زدند. اما در ايران، مذهب قوه محركه اصلي انقلاب بشمار مي‌رفت و آتش انقلاب از درون مساجد زبانه كشيد.
تحليل گران در مقايسه شرايط و اوضاع و احوال جامعه، پيش از شكل گيري انقلاب و عواملي كه منجر به بروز و پيروزي انقلاب در سه كشور فرانسه، روسيه و ايران شد، به نقش منحصر به فرد مذهب، رهبري و مردمي بودن انقلاب اسلامي ايران در شكل گيري ، هدايت و پيروزي آن اذعان داشته اند.

 

 

فرهنگ نامه كليد دانش در توضيح واژه انقلاب ذيل مطلبي تحت عنوان انقلاب پيش بيني ناپذير چنين آورده است: در اغلب انقلاب هاي دنيا در چند قرن اخير، طبقه ي متوسط و روشن فكر نقش محوري داشت و كشيشان (علماي ديني) در طيف مخالفان انقلاب بودند، اما در انقلاب اسلامي ايران،روحانيون رهبري انقلاب را به عهده گرفتند و حاميان اصلي انقلاب، قشر محروم و مستضعف جامعه بودند.

البته نبايد فراموش كرد كه نقش روحانيت در ترغيب توده هاي مردم براي حضور در صحنه هاي انقلاب به آساني حاصل نشد و خود مولود همراهي پيوسته اين قشر با مردم و همچنين زحمات و سختي‌هايي بود كه علما و روحانيون با توجه به وابسته نبودن حوزه هاي علميه به حكومت، تحمل كرده ودند.


*مقايسه شرايط اجتماعي و سياسي سه كشور پيش از انقلاب
به گفته آگاهان ،در بيشتر انقلاب ها، مثل انقلاب فرانسه و روسيه، حكومت مركزي از نظر اقتصادي و نظامي ضعيف شده بود. اما حكومت ايران در سال هاي پيش از انقلاب ، در وضعيت نظامي و اقتصادي مطلوبي بسر مي‌برد. بنابراين، انقلاب اسلامي ايران، پيش بيني ناپذيرترين و در عين حال مردمي‌ترين انقلاب تاريخ است كه با گرايش هاي اسلامي به منصه ظهور رسيد. مقايسه ميان نظام هاي سياسي سه كشور فرانسه، روسيه و ايران قبل از پيروزي انقلاب، در يك جمع بندي كلي به تشابه زياد ميان موقعيت بسيار ضعيف هر دو رژيم سياسي بوربون ها(آخرين سلسله پادشاهي در فرانسه) و رومانوف ها (آخرين سلسله سلطنتي روسيه) در ابعاد چهارگانه اقتصادي، نظامي،بين‌المللي و سياسي در دوران قبل از انقلاب اشاره مي‌كند. پايه هاي نظام حكومتي در فرانسه و روسيه آنچنان سست و متزلزل بود كه آن دو رژيم پيشاپيش محكوم به سقوط بودند و براي براندازي آنها به قدرت و توانايي زيادي نياز نبود.

 

 

ولي در مورد وضعيت ايران، اوضاع متفاوت بود.به نوشته منوچهر محمدينظام سياسي ايران قبل از انقلاب نه تنها در مقايسه با دو نظام ديگر مورد مطالعه، از وضعيت و موقعيت مطلوبي در هر چهار زمينه ذكر شده برخوردار بود و مشكلي اساسي كه موجبات ضعف رژيم را فراهم آورد، وجود نداشت بلكه در مقايسه با تاريخ گذشته خود نيز در هر چهار بعد اقتصادي، نظامي، بين‌المللي و سياسي در مطلوب‌ترين وضعيت و موقعيت قرار داشت و هرگز تصور نمي رفت و پيش بيني نمي‌شد كه رژيم سياسي ايران با بحران انقلابي مواجه باشد. بر همين اساس بود كه سازمان هاي اطلاعاتي آمريكا علي رغم آغاز تظاهرات ضد رژيم، چهار ماه قبل از انقلاب پيش بيني كرده بودند كه ايران نه تنها در وضعيت انقلابي بلكه در وضعيت قبل از انقلاب هم نيست و حداقل براي ده سال رژيم شاه تثبيت شده است.

مقايسه حاكمان وقت سه كشور در زمان پيروزي انقلاب

بررسي ويژگي هاي حاكمان وقت سه كشور فرانسه، روسيه و ايران در زمان پيروزي انقلاب و سرگذشت آنها پس از پيروزي نيز از ديگر جنبه هاي قابل مقايسه و قابل تامل اين سه انقلاب است. لويي شانزدهم، نيكلاي دوم و محمدرضا پهلوي هر سه در سنين ‪ ۲۰تا ‪ ۲۶سالگي به سلطنت رسيدند و هر سه با كمترين تجربه در كار سلطنت و حكومت جانشين مردان مستبد و مقتدر قبل از خود شدند و از اين حيث با يكديگر مشابه هستند. ولي سلسله بوربن كه لويي شانزدهم به آن تعلق داشت و سلسله رومانوف كه نيكلاي دوم از بطن آن به پادشاهي رسيده بود به ترتيب حدود ‪ ۲۰۰و ‪۳۰۰سال بر سرزمين هاي فرانسه و روسيه حكومت كردند و نيز از طبقه اشراف جامعه خود بودند.در حالي كه سلسله دست نشانده پهلوي ، كه حدود پنجاه و سه سال بر ايران سلطنت كرد، پدر و پسري بودند كه اجداد شان نه صبغه سياسي و اشرافي داشتند و نه اهل علم بودند. برخي تاريخ نويسان و تحليل گران در وجه تشابه اين سه حاكم نوشته اند:
هر سه آنهادر اوايل سلطنت خود به كمك دولت مردان با تجربه و وطن پرست برمشكلات فايق آمدند ولي در سال هاي پاياني سلطنت، متملقين درباري را در مصدر كار قرار دادند و هنگامي كه با طوفان انقلاب روبرو شدند در كار خود درماندند.

به اعتقاد برخي تحليل گران، واكنش هر سه حاكم در مقابل انقلاب،مشابه يك ديگر بود.هر سه آنها با عقب نشيني گام به گام در برابر حركت هاي انقلابي موجبات تقويت و گسترش اين حركت‌ها را فراهم ساختند و با ضعف و خواري سقوط خود را تسريع كردند.

چگونگي پايان عمر حكومت و زندگي محمدرضا با لويي شانزدهم ونيكلاي دوم تفاوت ويژه اي دارد. در حالي كه هنوز انقلاب ايران به پيروزي نرسيده بود شاه به همراه خانواده‌اش كشور را ترك و دو سال پس از پيروزي انقلاب در سال ‪ ۱۳۵۹براثر بيماري سرطان درگذشت. اما لويي شانزدهم و نيكلاي دوم پس ازپيروزي انقلاب هاي فرانسه و روسيه بيش از يك سال تحت نظر انقلابيون زنداني بودند و سپس خود و خانواده اشان توسط انقلابيون محكوم به مرگ شدند. لويي شانزدهم در سال ‪ ۱۱۷۲شمسي (‪ ۱۷۹۳ميلادي) و همسرش ماري آنتوانت ‪ ۹ماه پس از وي با گيوتين گردن زده شدند و نيكلاي دوم نيز در سال ‪۱۲۹۷ (‪۱۹۱۸ميلادي)همراه كليه اعضاي خانواده‌اش تيرباران شد. طول عمر حكومت و زندگي محمدرضا پهلوي نسبت به عمر سلطنت و زندگي حاكمان فرانسه و روسيه بيشتر بود. يكي از ويژگي هاي مشترك محمدرضا پهلوي با نيكلاي دوم داشتن اين تصور بود كه سلطنت موهبت الهي است و به وي تفويض شده است. بزرگ‌ترين وجه اشتراك هر ‪ ۳حاكم يادشده، بي‌تدبيري، ضعف اراده و خوي ديكتاتوري بود.بي ترديد نمي‌توان گفت كه محمدرضا پهلوي(حاكم ايران)از اين حيث در درجه پايين تري نسبت به لويي شانزدهم(حاكم فرانسه)و يا نيكلاي دوم(حاكم روسيه) قرار داشت. بهترين گواه، دستگيري، زنداني و اعدام مخالفان رژيم،سركوب بي‌رحمانه تظاهرات خياباني، كشتار خونين ‪۱۷ شهريور و جنايات بي‌شمار ديگري بود كه رژيم پهلوي و عمال فاسدش در طول ساليان سياه حكمراني بر ايران مرتكب آن شدند.

 

شيطـان‌پرستـی

مقدمـــه:

شيطان پرستي يکي از اعتقاداتي است که برخي به آن پيشينه هزاران ساله مي‌دهند و دليل آن را نيز پرستش هر موجود داراي قدرت توسط مردمان هزاران سال پيش و يا در نظر گرفتن دو خداي ضد هم يعني خداي خير و شر مي‌دانند.

 شيطان پرستي دنيايي را ترسيم مي كند كه هيچ روزنه اميدي براي آن متصور نيست. به همين جهت شيطان پرستي را جهان تاريك مي‌گويند. شيطان پرستي حقيقتي را جستجو مي كند كه در اين جهان يافت نمي شود. خود كشي توجيهي اينگونه دارد ، " اگر بپرسي چرا خودت را مي كشي ؟"  پاسخ می‌دهد: مي خواهم به حقيقت برسم و حقيقت در اين دنيا به دست نمي آيد. عمده ترين نشانه شيطان پرستي را در تجاوز و قتل به ويژه در تجاوز به كودكان و نوجوانان به همراه قتل آنان بايد ديد.

شيطـان‌پرستـی به چه معنـاست؟

شيطان پرستی به معنی پرستش شيطان به عنوان قدرتی فوق العاده قوی و بسيار قويتر و موثرتر از نيروهای خوب دنيوی همچون خدا است. در شيطان پرستی شيطان به عنوان نماد قدرت و حاکميت بر روی زمين، قدرتی به عنوان برترين قدرت دو جهان مورد توجه و پرستش قرار دارد و اين دنيايی را که به عنوان دوزخ برشمرده مي‌شود را قانونمند می‌کند. در شيطان پرستی، غير از استفاده از شيطان به عنوان قدرت تاريکی و قدرت مطلق از نيروها و اجنه و روح های پليد و شيطانی نيز برای رسيدن به اهداف خود استفاده می‌شود؛ و در نهایت معنای شیطان پرستی؛ پرستش قدرت پلیدی است.

به طور کلی دو تعریف برای گروه‌های شیطان پرستی در نظر افراد وجود دارد؛

تعریف اول: هر گروهی که شیطان را (مشابه شیطان تعریف شده در دین مسیحیت که عاری از مفاهیم غیرطبیعی مربوط به پلیدی و زشتی است یا یک شیطان انتزاعی) به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت کند، که معمولاً از آن به عنوان الهه سیاه نیز یاد می‌کنند و آن را منتسب به طبیعت "حقیقی" انسان می‌نامند.

تعریف دوم: گروه‌هایی که از دین مسیحیت تبعیت نکرده و یا عیسی را با خصوصیاتی که در دین مسیح تعریف شده است قبول ندارند. این تعریف معمولاً توسط بنیادگرایان مسیحی مورد استفاده قرار می‌گیرد و بر مبنای این تعریف بسیاری از گروه‌ها را شیطان پرست می‌نامند.

 
تاریخچـه شیطـان پرستــی

 شايد عده ای شيطان پرستی را آئینی مدرن و نهايتا مربوط به قرن ۱۶ - ۱۵ ميلادی بدانند اما واقعيت چيز ديگريست. شايد بتوان تاريخچه شيطان پرستی را به قرون اوليه پيدايش آدمی نسبت داد. البته شواهد به دست آمده اين حرف را تصديق مي‌کند که شيطان پرستی در نواحی امريکای لاتين، امريکای جنوبی و افريقای مرکزی به قرن ها قبل از ميلاد مسيح برمي‌گردد و قبايلی که آثاری از آنها باقی مانده است اين احاديث را تصديق مي‌کنند. در اکتشافات به دست آمده در امريکای جنوبی يکی از قبايل اين قاره که اعتقاد بسياری به خوب و بد داشتند شيطان را پرستش مي‌کردند و حتی قربانی هايی را از انسان به شيطان هديه مي‌کردند که مکانهای انجام مراسم قربانی هنوز وجود دارد و اجساد موميايی به دست آمده و نوع کشته شدن ها نشانگر قربانی شدن اين انسانها (که در آنها بيشتر زنان به چشم مي‌خورند) است. در افريقای مرکزی و در دشتها و کويرهای سوزان اين قاره نيز در قبايلی که معروفترين آن قبيله "اوکاچا" می‌باشد، شيطان به عنوان قدرت مطلق زمين و آسمان و پديد آورنده آن و خدای خشم و نفرت پرستش می‌شد و حتی قربانی هايی نيز در مواقع خاص به آن اهداء مي‌شد. ذکر اين نکته ضروری است که زمان قربانی کردن انسانها در برابر شيطان لحظه های خاصی بوده است.

تاريخچه شيطان پرستی به سالهای بسيار دور بر مي‌گردد که بعدها  اين آئین و سنت به صورتهای ديگر نمود پيدا کرد که چيزهايی از گذشته چه با تحريف و چه بدون تحريف دست به دست در حال عبور همراه با زمان است. البته شيطان پرستی در زمان پيدايش زبان و خط و زمان مادها، سومريان، بابليان و ... نيز ادامه داشت تا در قرون ۱۴ -۱۵ ميلادی شيطان پرستی نوين به وجود آمد.

مبـدا شیطـان پرستــی

مبدا شيطان پرستی قديمی همانطور که گفته شد به قرون اوليه آدمی بر می گردد. در زمانهای قدیم انسانها در برابر هر چيزی که قدرت مقابله با آن را نداشتند و از درک آن عاجز بودند، تسليم مي‌شدند و سجده مي‌کردند. شيطان پرستی قديمی بر اساس سنتهـای خداپرستــی و شيطان پرستی واقع نشده است و نمي‌تواند اينگونه باشد لذا آنها برای اينکه در مقابل قدرتی بزرگ سجده کنند و مسلما اين قدرت در شب از عظمت مخصوصی برخوردار بوده است به ستايش و پرستش موجودی فوق طبيعی و دهشتناک که قدرت فوق العاده ای دارد می‌پرداختند که مبدا شيطان پرستی قدیمی را به وجود آورد.
اما مبدا شيطان پرستی جديد؛ آيا واقعا در ابتدا شيطان پرستی وجود داشته است يا در ابتدا جادوگری وجود داشته است، معلوم نيست؛ اما عنوانی که مسلما قدرت بيشتری دارد اين است که جادوگری ابتدا وجود داشته و سپس شيطان پرستی نوين از آن شکل گرفته است. شيطان پرستی جديد را پاره ای از انگليسيان که گفته مي‌شود از نجيب زادگان بوده اند به راه انداخته اند برای اينکه از قدرت شيطان و قدرت تاريکی بهره ببرند و پس از آن مراسم شيطان پرستی نوين برگزار مي‌شود. در حقيقت شيطان پرستی نوين در انگلستان و در حدود قرون ۱۵-۱۶ ميلادی به وجود آمد. البته تغييرات بسياری نسبت به شيطان پرستی قديمی و قرون وسطايی داشت؛ اما به هر حال استفاده از قدرت شيطان همچنان باقی مانده است و اين چيزيست که نمي‌توان خط بطلانی بر روی آن کشيد.

سیر تاریخی شیطان پرستی:

 شيطان پرستی قديمی

شيطان پرستی قديمی شيطان پرستی ای است که به قرون وسطا برمي‌گردد،؛ با اينکه همانطور که در تاريخچه شيطان پرستی ذکر گرديد شيطان پرستی به قبل از ميلاد مسيح برمي‌گردد اما اصولا شيطان پرستی قديمی را مربوط به قرون وسطا می‌دانند. موضوعی که امروزه درباره شيطان پرستی قديمی وجود دارد و در برخی کتابها ديده مي‌شود به اين مطلب برمي‌گردد که اصولا شيطان را کليسا به وجود آورد تا تمام بديها و پليديها را به آن نسبت دهد تا به نوعی هم خدمتی به بشريت کرده باشد و گناهان را از خود دور کند و جادوگران را نيز که در قرون وسطا از قدرت زيادی برخوردار بودند با عنوان جادوگران سياه به عنوان پيروان شيطان معرفی کند تا هم گناهان را دفع کند و هم قدرت جادوگران را کم کند. البته اين يک نظريه ای است که آنچنان که بايد و شايد نمي‌تواند قدرت داشته باشد و انسان را حداقل از لحاظ فکری ارضا کند. زيرا قبل از مسيحيت و در زمانهای حضرت ابراهيم و حضرت موسی و حتی بسيار قبل از آنها شيطان پرستی وجود داشته و چيزی به عنوان شيطان مسلما وجود دارد زيرا اگر وجود نداشت هيچگاه آدم و حوا به زمين سقوط نمي‌کردند! پس نظريه فوق را مي‌توان نظريه ای مغرضانه نسبت به مسيحيت و کليسا خواند.

 شيطان پرستی قديمی از لحاظ معنی و از لحاظ اعمال انجام شده مسلما با شيطان پرستی کنونی بسيار تفاوت دارد. شايد بتوان گفت چيزی که به عنوان شيطان پرستی امروزه در جوامع گوناگون قرار دارد شيطان پرستی قديمی يا قرون وسطايی است که اين شيطان پرستی به طور کلی محکوم شده است و شيطان پرستی جديد با آن به مبارزه برخواسته است اما خوب هنوز عده زيادی آن را قبول دارند و به آن احترام مي‌گذارند و قوانين آن را اجرا مي‌کنند. شیطان پرستی قدیمی استفاده از کمک شیطان در کارهای زیان آور و کمک به برخی پادشاهان در جنگها بوده است و حتی همسر پادشاه فرانسه در قرن ۱۳ میلادی برای نجات شوهر خود از مرگ مراسم شیطان پرستی قرون وسطایی را انجام داد. شیطان پرستی قدیمی اعتقاد دارد که شیطان وجود دارد و قدرت او عظیم ترین قدرت بر روی جهان است.

 اصل شهوترانی و ارضای جنسی اصل لاینفک این مراسم است. شیطان پرستی قدیمی مخالف با مسیحیت و کلیسا است و دقیقا در مراسم خود اعمال ضد مسیحیت را انجام می‌دهد. آنها به مسیحیت و کلیسا اعتقادی ندارند و آنها را عامل بدبختی مردم می‌دانند. آنها می‌گویند مسیح پیامبری بود که باید زمین را آباد می‌کرد و مردم را به راه راست می‌برد اما تنها کاری که انجیل انجام داده دروغگویی و رواج بدی در جامعه است ! آنها قربانی انسان را امری ضروری برای آرامش و احترام به شیطان می‌دانند و در این میان دختر بچه ها بهترین قربانی برای شیطان هستند. ریختن خون در این مراسم نشانه تقدس این مراسم است ( همانند نوشیدن شراب در عشای ربانی مسیحیت که به عنوان نشانه تقدس و خون مسیح است ! ) . انجام اعمال شهوترانی در این مراسم اعمالی است که باید حتما بدان پرداخته شود چون در شیطان پرستی قدیمی ارضای حس جنسی یکی از مهمترین عوامل است و البته با توجه به اینکه شیطان پرستان قدیمی بدترین اعمال را برای مبارزه با خدا،  مسیح و شیطان انجام می‌دادند لذا امور جنسی نیز به بدترین و فجیع ترین نوع خود انجام می‌گرفت. آنها به جهنم اعتقادی نداشتند و می‌گفتند جهنم همین دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم لذا بدترین گناهان را در مراسم خود انجام می‌دادند. شیطان پرستان قدیمی شیطان را موجودی با هویت خارجی می‌دانند.

 شيطان پرستی جديد

شيطان پرستی جديد در انگلستان به وجود آمد و البته زياد نيز تعجب برانگيز نيست زيرا انگليس يکی از کشورهايی است که جادوگرانی بسياری را داشته است و البته وجود اهالی باستانی آسياي ميانی و خاورميانه و همچنين اهالی يونان باستان در انگليس ثابت شده است زيرا از اکتشافات به دست آمده در برخی محل های برگزاری مراسم شيطان پرستی و جادوگری در انگليس نظير محل استون هنج آثاری از تمدن ايران و يونان پيدا شده است و همچنين در کتب شيطان پرستی و جادوگری کلمات عبری، يونانی و فارسی ) البته هيچکدام نه به صورت کنونی ) وجود دارد. شيطان پرستی جديد بر خلاف شيطان پرستی قديمی اعتقادی به وجود شيطان خارجی ندارد بلکه شيطان پرستی جديد شيطان را در طبيعت و در وجود هر انسانی مي‌داند و اين باطن هر کسی است که شيطان در آن وجود دارد و مراسم شيطان پرستی جديد مراسمی است برای دعوت از شيطان باطنی و حس اهريمنی درونی است که با اعمال جنسی آرام و ارضا مي‌شود. آنها جسم پرست هستند و اعتقاد دارند هر آنچه که وجود دارد مديون آلت تناسلی آدميست و ديگر اينکه انسان بايد کاملترين لذت جسمانی و جنسی را در اين دنيا ببرد. آنها معتقدند به زندگی پس از مرگ و آن اينکه بعد از مرگ روح کسانی که در دنيا لذت جسمانی لازم را نبرده اند به اين دنيا برمي‌گردد و لذت جنسی خود را کامل مي‌کند. در مراسم شيطان پرستی جديد مخلوطی از اسپرم به همراه ادرار به عنوان آب مقدس بر روی حاضرين پاشيده مي‌شود ( همانند آب مقدس در مراسم عشای ربانی مسيحيت ) و البته در شیطان پرستی جدید اعتقادی به قربانی کردن انسان و حتی حیوان وجود ندارد.

انـواع شیطـان پرستــی از نظـر ایدئولـوژی

شيطان پرستي جديد آييني است داراي شباهت هايي به اومانيسم که انسان را برترين موجود مي داند و او را تنها در برابر خود مسئول مي داند:

Anthon lavey:  "There is no heaven of glory bright, and no hell where sinners roast. Here and now is our day of torment! Here and now is our day of joy! Here and now is our opportunity! Choose ye this day, this hour, for no redeemer liveth!"

آنتون لاوي: " خداي باعظمت و با شکوهي وجود ندارد، و جهنمي که در آن گناهکاران کباب ميشوند هم نيست . اينجا و حالا روز شکنجه و سختي ماست ! حالا و اينجا روز خوشي ماست ! اينجا و حالا فرصت ماست ! اين روز، اين ساعت را انتخاب کن که زندگي رهايي بخشي نيست !"

شيطان پرستي جديد به خدايي اعتقاد ندارد و شيطان را تنها نوعي کهن نماد ( archetype ) مي داند و انسانها را تنها در برابر خود مسئول مي‌داند و اعتقاد دارد که انسان به تنهايي مي تواند راه درست و غلط را تشخيص دهد به همين دليل هم اين اعتقاد بيشتر به عنوان يک اعتقاد فلسفي شناخته مي شود . شيطان در اين اعتقاد نماد نيروي تاريکي طبيعت ، طبيعت شهواني ، مرگ ، بهترين نشانه قدرت و ضدمذهب بودن است. اين اعتقاد داراي شاخه هاي متعددي است اما مي توان گفت جز يکي دو نوع آن همگي داراي اصول زير مي باشند:

Atheism - : خدايي در شيطان پرستي وجود ندارد.

Not dualistic - : روح و جسم غيرقابل ديدن هستند و هيچ جنگي بين عالم خير و شر وجود ندارد.
Autodeists - : خود پرستي ، خدايي جز خود انسان وجود ندارد و هر انساني خود يک خداست.
Materialistic - : اعتقاد به اصالت ماده.

- وابسته به راه چپ بودن در برابر راه راست که راه خدايي است .

- ضد مذهب بودن خصوصا مذاهبي که اعتقاد به زندگي پس از مرگ دارند.

- عدم پرستش شيطان زيرا شيطان جسم نيست و وجود خارجي ندارد.

- اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلاي آن زيرا تمام خوشي دنيايي است و اين خوشي ها خصوصا لذات جنسي پتانسيل لازم را برای کارهاي روزانه آماده مي کنند و به هر شکلي انجام آنها لازم و ضروري است
شیطان پرستی به چهار دسته شیطان پرستی فلسفی، شیطان پرستی لاوی، شیطان پرستی دینی و شیطان پرستی گوتيک(شرپرستی) تقسیم می شود.

 شیطان پرستی فلسفی

به طور غیر رسمی و گسترده‌ای این شاخه از شیطان پرستی را منتسب به آنتوان شزاندر لاوی (Anton Szandor LaVey) می‌دانند؛ همان بوجود آورنده انجيل شيطاني(satanic bible). او کسی بود که کلیسای شیطان را تأسیس کرد (اولین سازمانی که از لغت شیطان پرستی فلسفی استفاده نمود) در نظر شیطان پرستان فلسفی، محور و مرکزیت عالم هستی، خود انسان است، و بزرگترین آرزو  و شرط رستگاری این نوع از شیطان پرستان برتری و ترفیع ایشان نسبت به دیگران است. شیطان پرستان فلسفی عموماً خدایی برای پرستش قائل نمی‌دانند و به زندگی غیر مادی بعد  از مرگ نیز عقیده‌ای ندارند. به هرحال زندگی این گروه از شیطان پرستان عاری از روحیه مذهبی و معنویت نیز نیست.
در نظر شیطان پرستان فلسفی، هر شخص خدای خودش است. آنها  با  تکیه بر عقاید انسانی وابسته به دنیا، مطالب مربوط به فلسفه عقلانی را عبس می‌شمارند و به آنها به دید ترس از مسائل ماوراء الطبیعی می‌‌نگرند و تنها به وسیله آن، یک زندگی عقیم و تنها  بر مبنای "جهان واقعی" را  تشکیل می‌دهند. به طور شفافی، آموزه‌های شیطان پرستان فلسفی قدمتی بیشتر از کلیسای لاوی دارد. اگر چه این تصوری از شیطان است، ولی با موقعیت واقعی او تقابل دارد چرا که این تعالیم از آموزه‌های یهودی-مسیحی نشئات گرفته است و شیطان را بدلیل خصوصیاتش پلید نگاشته است.

 شیطان‌پرستی  لاویی

این نوع از شیطان پرستی بر مبنای فلسفهٔ آنتوآن لاوی که در کتاب "انجیل شیطان" و دیگر آثارش آمده است تشکیل شده است. لاوی موسس کلیسای شیطان (1966) بود و تحت تأثیر نوشته‌های فردریک نیچه، آلیستر کرالی، این رند، مارک د سید، ویندهام لویس، چارلز داروین، آمبروس بیرس، مارک تواین و بسیاری دیگر بوده است. "شیطان" در نظر لاوی موجودی مثبت بوده در حالی که تعالیم خداجویانه کلیساها را مورد تمسخر قرار داده و به مسائل جهان مادی نیز اعتنایی نداشت.

یک شیطان پرست لاویی، خود را خدای خود می‌داند، آیین مذهبی این گروه از شیطان پرستان بیشتر شبیه به فلسفه میجیک کراولی با دیدی جلو برنده به سمت شیطان پرستی است. یک شیطان پرست لاویی مدعی آن است که کسانی که خودشان را با شیطان پرستی هم ردیف می‌دانند باید به طرز فکر گروهی خواص وفادار نباشند و آنها را از لحاظ اخلاقی قبول نداشته باشند. و در ازای آن گرایشات انفرادی داشته باشند و من تبع باید به طور دائمی یک سر و گردن بالاتر از کسانی باشند که خود را از لحاظ اخلاقی، قوی می‌دانند و در بشر دوستی خود، بدون تامل عمل کنند.

شیطان پرستی دینی

گرایشات شیطان پرستی دینی اغلب مشابه گرایشات شیطان پرستی فلسفی است، گرچه معمولاً پیش نیازی برای خود قائل می‌شوند و آن پیشنیاز اینست که شیطان پرست باید یک قانون ماوراء الطبیعی را که در آن یک یا چند خدا تعریف شده است که همه شیطانی هستند یا به ‌وسیله شیطان شناخته می‌شوند قبول داشته باشد. شیطانی که در گروه اخیر تعریف شده است می‌تواند تنها در ذهن یک شیطان پرست تعریف شود یا از یک دین (معمولاً قبل از مسیح) اقتباس شوند.

بسته به اینکه کدام نوع شیطان پرستی مد نظر باشد، خدا  یا خدایان می‌توانند از انواع مختلفی از معبودها باشند، بعضی از آنها از ادیان بسیار قدیمی نشئت گرفته شده اند، انواع معمول شیطان پرستی خدایانشان را از ادیان قدیمی مصر باستان و بسیاری از الهه‌های باستانی بین‌النهرینی و بعضا از الهه‌های رومی و یونانی (به عنوان مثال مارس-خدای جنگ) اقتباس کرده اند. بقیه شیطان پرستان ادعای پرستش خدای اصلی را دارند ولی بیشتر شیطان پرستان می‌گویند خدای معبود آنها  در واقع قدمت بسیار قدیمی دارد، شاید از دوران ماقبل تاریخ و شاید اولین خدایانی باشد که توسط انسان مورد پرستش قرار گرفته است.
مابقی گروه‌ها تعبیری سخت گیرانه تر از اینها را می‌پرستند. آنهایی که سیمای فرشتهٔ سقوط کرده از انجیل مسیحی را می‌پرستند، در حالی که بسیاری آن را به عنوان شر، طبق تعریف کلیسای مسیحی، می‌پندارند. این گروه در مقابل آن را به عنوان محق و کسی که در مقابل خدا شورش کرده است قبول دارند. تمام این ادیان با هم و با شیطان پرستان فلسفی مشترک هستند چرا که خود شخص را در اولویت اول قرار داده اند. این نظریه نیز معمولاً توسط کسانی که خدا را به دید شیطانی می‌نگرند (کسانی که دیده شده است اشخاص را به آزادی اندیشه تشویق می‌کنند و تلاش می‌کنند خود را به‌وسیله فلسفه‌هایی چون میجیک و فلسفه‌های مشابه "تمایل به قدرت" نیچه بالا بکشند) حمایت شده است. یک پند رایج شیطانی به این معلول اینست که: "هر خدای ارزشمندی بهتر است به جای یک برده پست و بخاک افتاده، یک شریک در قدرت خود داشته باشد."

یک مثال از این مطلب، شیطان ابراهیمی است، مانند ابلیسی که در کتاب تورات آمده است و بشریت را به چیدن میوه درخت شناخت خوب از بد تشویق می‌کند:" تو مطمئنا نمی‌میری، چرا که خدا در همان روزی که این کار را کنی از آن خبر خواهد داشت، سپس چشمانت باز خواهد شد و شما مانند خدا  خواهید شد و خوب را از شر تشخیص خواهید داد". استفاده از این مفهوم، شیطان پرستان خود را بهتر از هر خدای دیگری، دارای قدرت تشخیص خوب از بد می‌پندارند. از آنجا که این گروه از شیطان پرستان خود را بسیار قدیمی و قدیمی تر از بقیه می‌دانند، نام "شیطان پرستان سنتی" را بر خود گذاشته‌اند و به شیطان پرستان فلسفی، "شیطان پرستان معاصر" می‌‌گویند.

 شيطان پرستي گوتيک

این فرقه از شیطان پرستان، به دوران تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا مربوط می‌شوند. این نوع شیطان پرستان معمولاً متهم هستند به اعمالی از قبیل "خوردن نوزادان"، " بزکشي "، "قربانی کردن دختران باکره" و "نفرت از مسیحیان" هستند. این طرز فکر در کتاب "مالیوس مالیفیکاروم" دسته بندی شده است. (کتابی که در دوران تفتیش عقاید توسط کلیسا (1490م) تالیف شد و در واقع هرگز به طور رسمی مورد استفاده قرار نگرفت) کتاب حاوی مطالب خرافی از جن گیری و جادوگری و مطالبی از این دست است. ترجمه لغوی نام کتاب پتک جادوگران است..

شيطان پرستي نزديکي زيادي به جادوگري دارد و دنياي آن پر از افسانه هاي گوناگون، شياطين متعدد و افراد مختلف خصوصا جادوگران در ارتباط با  آنهاست. در دنياي امروز هم کشورهاي مختلفي داراي کليساي شيطان هستند مانند کشورهای امريکا، انگليس و آلمان و همچنین چین و بر خلاف ادعاي شيطان پرستان جديد که بر اساس متون انجيل شيطاني بر عدم کودک آزاري و آزار حيوانات پافشاري مي کنند اما وحشتناک ترين اعمال توسط آنها تنها برای مقابله با دستورات الهي انجام مي شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قیامت؟

مقدمه:

ايمان به روز رستاخيز يكي از اركان دين و جزئي از اجزاي عقيده ي اسلامي است و بلكه عنصر مهمي است كه از لحاظ رتبه، هميشه بعد از ايمان به خدا قرار دارد.

زيرا، ايمان به خدا، موجب شناخت منبع و مصدر اوليه اي است كه هستي از آن نشأت مي گيرد و ايمان به رستاخيز موجب شناخت راهي مي شود كه سرانجام جهان به او منتهي مي گردد. در پرتو نور شناخت اين دو (مصدر وجود و مسير آن) انسان مي تواند، هدف و مقصدش را تشخيص داده و به خوبي جهتش را تعيين نمايد و از وسايل ممكن جهت دستيابي و رسيدن به اين هدف، كمك گيرد.
اگر انسان، چنين شناختي پيدا نكند، زندگيش پوچ و بدون هدف خواهد شد و از تكامل روحي و كسب خصوصيات والاي انساني، بهره مند نمي گردد و مانند چهارپايان، بر اساس غرايز طبيعي و حول محور انگيزه هاي حيواني، زندگيش را مي چرخاند و اين همان انحطاط و پستي روح و مايه فساد و نابودي شخصيت انسان است.

علت اينكه قرآن براي قيامت اهميت قايل است، چيست؟

قرآن به دلايل زير براي روز رستاخيز اهميت قايل مي باشد.

اول: مشركان عرب به شدت آنر ا انكار مي كردند.

(وقالوا: ماهي اِلاا حياتُنا الدُّنيا نموتُ و نحيا. وما يُهلِكنا الا الدّهرُ)_ (جاثيه:24)

"(منكران رستاخيز) مي گويند: حياتي جز همين زندگي دنيايي كه در آن به سر مي بريم در كار نيست. و گروهي از ما مي ميرند و گروهي جاي ايشان را مي گيرند و جز طبيعت و روزگار، ما را هلاك نمي سازد".
دوم: اهل كتاب، هر چند به روز قيامت ايمان داشته اند، اما تصويري بسيار فاسد و غلط از آن دارند. مثلاً مسيحيان معتقدند: (يسوع) كه خود را فداي مردم نمود، در روز رستاخيز آنان را از مجازات گناهان مي رهاند. هنديان هم در مورد بودا و كرشنه، چنين عقيده اي دارند، انحرافات عقيده ي يهوديان هم در اين خصوص، كمتر از مسيحيان و بدائيان نيست.

سوم: ايمان به رستاخيز هدف و غايت بلند و ارزشمندي به زندگيمان مي بخشد كه عپارتند از: انجام دادن اعمال خير، ترك گناهان و زشتيها، كسب فضايل و خوبيها، دوري از صفات زشت و زيانباري كه دين، دنيا، ناموس، عقلها و اموال و دارايي انسان را در معرض خطر و نا بودي قرار مي دهد؛ يعني تحقق امر خلافت و جانشيني انسان در زمين.

بايد انسان داراي روحيه اي بازدارنده گردد تا او را به خير و نيكي تشويق كند و از شر و فساد باز دارد. و اين نيروي باز دارنده بايد با تذكر، عبادت، آوردن ضرب المثلهاي گوناگون و تصويرهاي رنگارنگ تقويت گردد تا در عمق و جان انسان نفوذ كرده و ريشه بدواند و فرد خطاكار را متوجه خطا و اشتباه خود نمايد و براي هر انساني هدف عالي و ارزشمندي تعيين كند تا ديگر پايش نلغزد و از راه راست منحرف نگردد.

شروع روز قيامت

از مجموع آيات قرآني در اين باره، چنين استنباط مي شود كه روز قيامت با انقلابي بزرگ، تغييرات و دگرگونيهاي عمومي در كل كاينات همراه است. آسمان شكاف بر مي دارد. ستارگان از مسير خود خارج و پراكنده مي گردند و با يكديگر برخورد و تصادم پيدا مي كنند. زمين تكه تكه و منفجر مي شود. تمام چيزها و اشيايي كه انسان در اين جهان مي شناسد، منهدم و تخريب مي گردد.

(يومَ تُبدَّلُ الأرضُ غيرَ الأرضِ والسمواتُ و برزوا للهَ الواحِدِ القّهار)_ (ابراهيم:48)

"در آن روزي كه اين زمين به زمين ديگري و آسمانها به آسمانهاي ديگري تبديل مي شوند و آنان در پيشگاه خداوند يگانه ي مسلط، حضور به هم مي رسانند".

رستاخيز و دانش طبيعي

تخريب و انهدام عمومي جهان، امري محال يا غير ممكن نمي باشد. دانشمندان علوم طبيعي ثابت نموده اند كه روزي جهان هستي به آخر مي رسد و مأموريتش پايان مي پذيرد. همانطور كه از زمانهاي گذشته تكامل پيدا كرده و به وضع كنوني رسيده است؛ به طور قطع و يقين، روزي فرا مي رسد كه همه چيز، نيست و نابود مي گردد.

مطالبي كه قرآن كريم، در پاره ي سر نوشت نهايي جهان هستي، بيان فرموده، با نظريات و پيش فرضيه هاي تازه ي دانش طبيعي منافات ندارد.

يكي از معجزات بزرگ قرآن، ارائه چنين تصوري از قيامت مي باشد كه حتي هيچ فرد و يا هيچ يك از دينهاي آسماني گذشته نتوانسته اند، اينگونه و با ترسيم چنين تصاوير هولناكي، در باره ي پايان كاينات و جهان هستي بحث و گفتگو به ميان آورند. امكان ندارد كه پيامبر خدا چنين مطلبي را از خودش گفته باشد.
بنا بر اين جز معجزه ي خداوندي چه مي تواند باشد؟

قيامت در چه زماني رخ مي دهد

زمان وقوع رستاخيز را جز خدا كسي نمي داند و خداوند هيچ كس، اعم از پيامبران، فرشتگان و يا ساير موجوداتش را از آن آگاه نساخته است.

(اِنّ اللهَ عندهُ عِلمُ الساعة و يُنزِّلُ الغيثَ و يعلم ما في الاراحام)_ (لقمان:34)

"آگاهي از فرا رسيدن قيامت ويژه ي علم خداست و اوست كه باران را مي باراند و مطلع است بر آنچه در رحمهاي (مادران) است".

مردم در باره ي قيامت از پيامبر خدا (ص) مي پرسيدند و يا در اين مسأله زياد كلنجار مي رفتند. خداوند به او فرمان داد تا آن را به علم خدا واگذار نمايد.

(اليه يُرَدُّ عِلمُ السَّاعةِ)_ (فصلت:47)

"آگاهي از وقوع قيامت به خدا باز مي گردد و بس".

اين پرسش و پاسخ را در آيه ي زير اينگونه بيان فرموده است.

(يسألونك عن الساعة ايان مُرساها قُلْ اِنّما علمها عند ربِّي لايُجَلِّيها لوقتها الا هو ثقلت في السموات والارض لا تأتيكم الا بغتةً يسألونك كأنّك حفيٌّ عنها قُلْ: اِنّما علمها عندَ الله ولكنَّ اكثرَ الناسِ لا يعلمون)_ (اعراف:178)
"راجع به قيامت از تو پر سند و مي گويند: در چه زماني قيامت رخ مي دهد؟ بگو: تنها پروردگارم از آن آگاه است و كسي جز او نمي تواند در وقت خود آن را پديدار سازد (اطلاع از هنگامه ي قيامت) براي (ساكنان) آسمانها و زمين سنگين و دشوار است. قيامت ناگهان به وقوع مي پيوندد و بر سرتان مي تازد. از تو مي پرسند: انگار تو از (شروع) قيامت با خبري؟ بگو: اطلاع از آن خاص يزدان است و ليكن بيشتر مردمان نمي دانند".

ابن عمر (رض) روايت مي كند كه پيامبر (ص) فرمود: كليدهاي غيب پنج تا است و جز پروردگار كسي از آن آگاه نمي باشد و آن عبارتند از: "1_آگاهي از فرا رسيدن قيامت ويژه علم خداست. 2_ اوست كه باران مي باراند. 3_و بر آنچه در رحمهاي (مادران ) است، آگاه و مطلع مي باشد. 4_ هيچ كس نمي داند فردا چه چيز به چنگ مي آورد. 5_هيچ كس نمي داند كه در كدام سر زميني مي ميرد".

آلوسي در تفسيرش مي گويد: خداوند بنا به اقتضاي حكمت تشريعي اش، موضوع وقوع قيامت را مخفي نگه داشته است و اين امر بيشتر از هر چيزي انسان را به فرمانبردراي و ترس از گناهان و پلشتيها وادار مي سازد. همچنانكه مسأله مخفي ماندن مرگ و اجل انسان نيز همينطور است.

اگر بگويند: حكمت تكويني هم چنين اقتضايي دارد. سخن بعيد دور از ذهن نگفته اند. ظاهر آيات چنين است كه پيامبر (ص) زمان وقوع قيامت را نمي دانسته است... آري. پيامبر (ص) به طور اجمال از نزديك بودن وقوع آن خبر داده است. ترمذي از انس حديث مرفوعي روايت مي كند: "بعثتُ أنا والساعة كهاتين و أشار بالسبابه والوسطي" (ترجمه از پيش گذشت).

ابن حصين و ابن عمر هم اين حديث را مرفوع دانسته اند.

"انما اجلكم فيمن مضي قبلكم من الأُمم من صلاةِ العصر الي غروب الشمس".

اجل و نابودي اقوام پيش از شما مابين نماز عصر و مغرب بود.

اما حديث صحيحي كه بتوان به استنثاد آن، دقيقاً پايان زندگي را تخمين زد، نيامده است. ابن حزم گويد: ما مسلمانان نمي توانيم عدد و ارقام مشخص و معيني را نام ببريم و كساني كه ادعا مي كنند تعداد آن، بيشتر يا كمتر از هفت هزار سال است؛ هيچ لفظ و يا حتي مدرك صحيحي از پيامبر خدا ندارند؛ بلكه خلاف آن از پيامبر (ص) روايت شده است. همه ما معتقديم كه هر كس اجل و موعد مشخصي دارد و زمان آنر ا جز خدا كسي نمي داند.

(ما أشهدتهم خلْقَ السمواتِ والارض ولا خَلْقَ اَنفُسِهِم)_(كهف:51)

"من ابليس و فرزندانش را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين و (حتي برخي از) خودشان را هم به هنگام آفرينش (برخي از) خود شان حاضر نكرده ام".

پيامبر خدا (ص) فرمود: شما در ميان امتهاي پيشين همچون موي سفيد در بدن گاو سياه و موي سياه در بدن گاو سفيد رنگ نمايان هستيد.

اين به نسبت كساني كه مي خواهند در باره ي آن بينديشند و به شناخت تعداد افراد مسلمان نسبت به اقوام پيشين و سهمي كه در آباداني زمين دارند واقف شوند و بدانند كه دنيا زمان و اجل مشخصي دارد و جز خدا كسي از آن خبر ندارد، همانطور كه پيامبر فرمود: من و قيامت همچون اين دو انگشت (اشاره به سبابه و وسطي) در كنار هم مي آييم.

قرآن و حديث پيامبر (ص) حاكي است كه وقوع هنگامه ي رستاخيز را تنها خدا مي داند و بس. و منظور از اشاره ي پيامبر (ص) شدت نزديكي آن است نه حد فاصل دو انگشت. چون با اندازه گيري نسبت طول و عرض و فاصله انگشتان، مي شد به راحتي وقوع زمان رستاخيز را حدس زد و مي دانيم چنين چيزي باطل است. و يا همان نسبت را مي شد با نسبت موي سياه و سفيد گاو تخمين زد. از چنين خطاها و اشتباهات فاحش و ناروايي په خدا پناه مي بريم. بنا بر اين واضح و روشن است كه پيامبر با بيان مثل مذكور، مي خواسته به شدت نزديك بودن وقوع قيامت اشاره كند و اين در حالي است كه از زمان پيامبر (ص) تاكنون هزار و چهار صد و چند سال از عمر دنيا مي گذرد و تنها خدا مي داند كه چند سال ديگر از عمر دنيا باقي مانده است. در صورتي كه اين مقدار زمان اندك به نسبت آنچه كه پيش از پيامبر گذشته، اصلاً قابل مقايسه نمي باشد و پيامبر (ص) نسبت باقي مانده ي عمر دنيا را به گذشته با نسبت رنگ خالهاي سفيد در بدن گاو سياه رنگ يا رنگ سياه و سفيد پايچه ي دراز گوش مقايسه نموده است.

بر انگيخته شدن مردگان

با زنده شدن مردگان و بازگشت دوباره ي روح و جسد به حالت اوليه خود، رستاخيز شروع مي شود و اين باز گشت، پس از اينكه همه ي موجودات نيست و نا بود گردند، صورت مي گيرد و انسان نمي تواند از رمز و راز و چگونگي آن اطلاعي پيدا كند؛ چون به طور كلي با پيدايش نخستين تفاوت دارد.
(نحن قدّرنا بينكم الموتَ و ما نحنُ بمسبوقين علي اَن نُبدِّلَ امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون و لقد علمتم النشأةَ الاولي فلولا تذكرون)_ (واقعه:60-62)

"ما در ميان شما مرگ را مقدر و معين ساخته ايم و هرگز بر ما پيشي گرفته نمي شود. هدف اين است كه گروهي از شما را ببريم و گروه ديگري را جاي آنان بياوريم و (سر انجام) شما را در جهاني كه نمي دانيد آفرينش تازه ببخشيم. شما كه پيدايش نخستين را دانسته ايد. پس چرا ياد آرو نمي گرديد".

دلايل رستاخيز مردگان

قرآن كريم، با استناد به مقايسه آفرينش نخستين بر آفرينش جهان ديگر، دلايل فراواني براي زنده شدن مردگان ذكر فرموده است و تأكيد مي كند كه خداوند بر همه چيز آگاه و توانا است و با قدرت بي نظير و دانش مطلق و فراگير خود مي تواند تمام اجزاي بدن را بر گرداند و چيزي از آن فروگزار نشود:
(و ضَرَبَ لنا مثلاً و نسيَ خلقَهُ قال مَنْ يُحْيي العظامَ و هيَ رميمٌ قل يُحييها الذي انشأها اَوَّلَ مرَّةٍ وهو بكل خلقٍ عليم)_ يس:87-79)

"براي ما مثالي مي زند و آفرينش خود را فراموش مي كند و مي گويد: چه كسي مي تواند اين استخوانهايي را كه پوسيده و فرسوده اند زنده گرداند؟! بگو: كسي كه آنها را زنده مي گرداند كه آنها را نخستين بار آفريده است و او بس آگاه از همه ي آفريدگان است".

خلقت انسان و تكامل و دگرگوني و مراحل آفرينش او، زمين و گياهان و نباتات و آنچه كه از زمين مي رويد ، همه و همه نشانه دانش و قدرت بي انتهاي پروردگار است.

خداوند مي فرمايد: "اي مردم اگر در باره ي رستاخيز (مردگان و زندگاني دوباره ي ايشان) ترديد داريد، ما شما را از خاك مي آفرينيم. سپس به نطفه و بعد به خون بسته (زالو مانند) و پس از آن يك قطعه گوشت )جويده شده) در مي آوريم كه برخي (كامل و تام الخلقه) بسامان و برخي (نا تام و ناقص الخلقه و) نا بسامان است. (همه ي اينها) بدين خاطر است كه براي شما روشن سازيم (كه ما بر آفرينش و تغيير و تبديل و هرگونه كاريي، از جمله زندگي دوباره بخشيدن توانائيم). ما جنينهايي را كه بخواهيم تا زمان خود در رحمها نگاه مي داريم و آنگاه شما را به صورت كودك بيرون مي آوريم تا به رشد جسماني و عقلاني خود مي رسيد. برخي از شما مي ميرند و بعضي از شما به نهايت عمر و غايت پيري مي رسند. تا بدانجا كه چيزي از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت. (دليل ديگري براي رستاخيز اين است كه اي انسان در فصل زمستان) تو زمين را خشك و خاموش مي بيني اما هنگامي كه (فصل بهار در مي رسد) و بر آن آب مي بارانيم و آن بدان خاطر است كه (بدانيد) خدا حق است و او مردگان را زنده مي گرداند و وي بر هر چيزي تواناست و (اينكه بدانيد) بدون شك قيامت فرا مي رسد و جاي هيچ گونه ترديدي نيست و خداوند تمام كساني را كه در گورها آرميده اند، دوباره زنده مي گرداند".

مي دانيم كه هيچوقت خداوند از آفرينش آسمان و زمين در مانده و نا توان نبوده و پيوسته مي آفريند، رزق و روزي مي دهد، زنده مي گرداند و مي ميراند. با اين وصف آيا مي توان تصور كرد كه بازگردانيدن دوباره ي آنها برايش سخت و نا ممكن ميباشد؟!

(اَفَعيينا بالخلْقِ الأوّلِ بَلْ هُمْ في لبسٍ مِنْ خلقٍ جديد)_ (ق:15)

"آيا ما از آفرينش نخستين درمانده و نا توان بوده ايم ولي ايشان در باره ي آفرينش مجدد ترديد دارند".
با توجه به اين همه دلايل آشكار و پنهان در سراسر جهان و وجود انسان، اگر كسي پيدا شود و زندگي دوباره و برانگيخته شدن مردگان را نپذيرد، انكارش كاملاً پوچ و بي معنا مي باشد.

پاسخ به شبهات مخالفان

گروهي از مردمان اين حقيقت را انكار مي كنند و به گمان باطلشان معتقدند كه وقوع چنين امري با قوانين عادي و جاري طبيعت همخواني ندارد و آن را امري بسيار بعيد و غير قابل قبول مي دانند؛ چون عقلهاي كوتاه بينشان نمي تواند بپذيرد كه پس از اينكه انسان بميرد و جسمش تجزيه و اعضاي آن پراكنده شود، دوباره به حالت اوليه خود بر مي گردد. چون پس از مرگ بدن انسان به خاك، بعد به گياه تبديل مي شود و انسان ديگري آن را مي خورد و مي ميرد و همينطور ادامه دارد... و بدين ترتيب هميشه بدن انسان در بين ساير انسانها و جانداران در يك زنجيره ي غذايي دست به دست گشته و پيوسته در حالت تبديل و دگرگوني است.

اين ايراد و شبهه افكني از قديم الايام و در ذهن بسياري از ماده پرستان وجود داشته و قرآن كريم به ذكر و معالجه ي آن پرداخته است:

"(منكران رستاخيز) مي گويند: حياتي جز همين زندگي دنيايي كه در آن به سر مي بريم، در كار نيست. گروهي از ما مي ميرند و گروهي جاي ايشان را مي گيرند و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمي سازد! آنان چنين سخني را از روي يقين و آگاهي نمي گويند و بلكه تنها گمان مي برند و تخمين مي زنند. هنگامي كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مي شود، در برابر آنها دليلي جز اين ندارند كه مي گويند: اگر راست مي گوييد پدران و نياكان ما را زنده كنيد و بياوريد. بگو: خداوند شما را (از نيستي به هستي مي آورد و) زنده مي كند سپس شما را مي ميراند. سپس در روز قيامت كه در آن ترديدي نيست شما را گرد مي آورد و ليكن بيشتر مردم نمي دانند.

خداوند استقلال شبهه افكنان را بي معني دانسته و آن را رد مي كند؛ زيرا آنان از قدرت، عظمت، دانش و حكمت بي نظير پروردگار بي اطلاعند و حتي نفس خود را هم نمي شناسند چون در درون و نفسشان دليل كافي و قانع كننده براي اثبات رتساخيز وجود دارد مثلاً خداوند ابتدا آنها را زنده كرده و بعد مي ميراند و هم او قادرست كه دوباره زنده شان گرداند و بار ديگر در قيامت آنها را گرد آورد. پس چرا چنين چيزي را بعيد مي دانند؟!

(وهو الذي يبدأ الخلق ثمَّ يُعيدُ وهو اَهونُ عليه وله المثلُ الاعلي في السموات والارض هو العزيز الحكيم)_ (روم:27-28)
"اوست كه آفرينش را آغاز كرده است و سپس آن را باز مي گرداند و اين براي او آسانتر است بالاترين وصف در آسمانها و زمين متعلق به خداست و او بسيار با عزت و اقتدار و سنجيده و كار بجاست".
درجات متفاوت مردم در قيامت

مردم، در هنگامه رستاخيز، به نسبت عملكرد شان، داراي درجات بسيار مختلف و متفاوتي اند. آن گروهي كه عقيده ي سالم و عمل نيكو و تزكيه نفس داشته اند، از جسم و روح كاملتري برخوردارند و گروهي كه عقيده ي فاسد و اعمال پليد داشته اند، داراي جسم و روح ناقص و معلول مي باشند. ابو هريره (رض) روايت مي كند كه پيامبر (ص) فرمود: روز قيامت مردم به سه گروه محشور مي شوند: گروهي پياده، گروهي سواره و گروهي بر چهره هايشان. گفته شد اي رسول خدا! چگونه بر چهره هايشان حشر كرده مي شوند؟ فرمود: همان پروردگاري كه به آنها پاي راه رفتن داد، مي تواند آنان را بر چهره هايشان وادار به راه رفتن نمايد.
در حديث ديگري پيامبر (ص) مي فرمايد: گردنكشان و متكبران روز قيامت به شكل موريانه محشور مي شوند و مردم آنها را لگدمال مي كنند به خاطر اينكه خداوند را دست كم گرفته بودند.
مسلم از جابر روايت مي كند كه گفت از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: "يبعث كل عبد علي مامات عليه" هر بنده اي بر آنچه كه فوت نموده، محشور مي گردد؛ يعني اگر وفاتش بر خير و نيكي بوده شادمان و خوشحال حشر مي شود و اگر بر شر و فساد مرده، با حالتي زشت و شنيع حشد مي گردد.
با وصف اينكه بدن و روح با هم محشور مي گردند، اما روح داراي نيروهاي خارق العاده اي است كه مي تواند در بدنها دخل و تصرف نمايد و يا در مدت كوتاهي، مسافتهاي دور را بپيمايد و يا در بين بهشتيان و جهنميان سخن بگويد. در واقع حالتي مانند فرشتگان يا پريان پيدا مي كند و ميتواند در قالب جسم و بدنها ظاهر گردد و علم و دانش بشري، چنين امري را امكان پذير مي دانند.

 

 

تفسیر سوره آل عمران:

 

سراسر آیات سوره آل عمران مدنی است، و به اتفاق آراء دارای دویست (200) آیه می باشد.

یكی از مشخصات بارز این سوره- كه در قریب به پنجاه آیه( یعنی ایه 121 تا 165) جلب نظر می كند- عبارت است از:

توصیف غزوه احد، و ثبت و ضبط رویدادهای مربوط به آن، و ارائه درسها وعبرتها در لابلای آن.

به دنبال توصیف از غزوه احد، بیان و گزارشی راجع به فضیلت شهادت و منزلت شهداء در پیشگاه پروردگار- طی آیاتی – جلب نظر می كند، و قضیه و داستانی از غزوه " حمراء الاسد" و دعوت مردم به صبر و ثبات و پایداری نیز ضمن آیاتی از این سوره مطرح شده است.

در پایان سوره تصویر و تابلوی جالبی از دعاء مومنین و استجابت این دعا از سوی پروردگار جهان ترسیم گردیده است.

1- وجه تسمیه سوره های قرآن كریم

در سوره مورد بحث ، از عمران طی دو آیه- كه در كنار هم قرار گرفته اند- یاد شده است بدینصورت:

" اِنَّ اللهَ اصطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِِبراهیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمینَ. ذُرِیةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ . اِذ قالَتِ امرَأةُ عِمرانَ رَبِّ اِنّی نَذَرتُ لَكَ ما فی بَطنی مُحَرَّراً فَتَقَبَّل مِنی اِنَّكَ اَنتَ السَّمیعُ العَلیمُ( آل عمران:33، 35)

خداوند، آدم ابوالبشر و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد، خاندان و دودمانی كه برخی از برخی دیگر نشأت گرفته و با هم دارای پیوند و ارتباط بودند، و خداوند، شنوای دانا است. آنگاه كه همسرعمران اظهار كرد: پروردگارا آنچه در شكم و رحم دارم نذر تو كرده ام كه به عنوان خدمتگزار خانه تو انجام وظیفه كند، پس این نذر را از من بپذیر كه تو شنوای دانائی.

عمران كیست؟

گروهی از مفسران برآنند: آل عمران – كه این سوره بدان نامبردار است- عنوان " عمران" در آن عبارت از عمران، پدر موسی می باشد؛ لكن بهتر آن است بگوئیم: وی، عمران، پدر مریم( سلام الله علیها) است؛ و طبق گفته رُوات و مورخین میان عمران، فاصله زمانی دور و درازی وجود دارد.

وقتی نامهای سوره های قرآن كریم را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهیم ، می بینیم این نامها به مهمترین و جالبترین موضوعی كه در آن سوره ها آمده است اشاره دارد:

سوره بقره- به خاطر داستان جالبی كه مربوط به " بقره" است( بقره ای كه بنی اسرائیل به ذبح آن مامور شدند) به این عنوان نامبردار شد، و قبلاً دیدیم: این بقره و ذبح آن به عنوان راهی برای تشخیص مجرم در حادثه قتلی كه جانی و مجرم ناشناخته بود مورد استفاده حضرت موسی( علیه السلام ) و بنی اسرائیل قرار گرفت.

سوره مائده- از آن جهت بدین نام موسوم گردید؛ چون جریان" مائده" ای كه حواریون نزول آنرا از آسمان درخواست كرده بودند در این سوره آمده است.

سوره نساء- بدان جهت این عنوان را احراز كرد؛ چون مهمترین مطلبی كه این سوره متعرض آن شده است عبارت از احكامی است كه خداوند متعال از رهگذر آنها به اوضاع و احوال زنان ، سازمانی داده و حقوق آنها را صیانت كرده، و از وارد كردن هر گونه ضرر و آسیب و آزار به آنها پیشگیری نموده است ، تا این شمار از انسانهای آسیب دیده در طول تاریخ از همه مزایا و مواهب در خورشان بهره مند گردند.

سوره انعام- چون از " انعام" یعنی دامها و چهارپایان و انواع مهم آن از قبیل شتر و گاو و گوسفند و بز یاد كرده است این سمت را به دست آورد.

سوره اعراف- از آن جهت كه در آن از " اعراف" سخن رفته است بدین عنوان موسوم شد. اعراف از نگاه بسیاری از مفسرین عبارت از موضعی است میان بهشت و دوزخ، و مردمی در آن به سر می برند كه حسنات و سیئات و اعمال نیك و بد آنها با هم برابر است.

سوره انفال- از آنرو كه موضوع صحبت " انفال" یعنی غنائم و كیفیت توزیع آن است با این عنوان نامگذاری شده است.

سوره توبه- چون از قبول توبه مومنین و آن چند نفری كه از شركت در غزوه " تبوك" تخلف ورزیده بودند یاد كرده به همین نام موسوم گردید.

سویه یونس- از آن جهت كه ضمن آن از یونس و ایمان همگی مردم آن قریه و آبادی كه یونس در آن به سر می برد سخن به میان آورده این عنوان را برای خود احراز كرده است.

سوره هود- از آنجا كه از هود و رسالت و ماموریت او در رابطه با قومش گفتگو كرده است این عنوان را برای خود یافت، خداوند متعال طی همین سوره می فرماید:

" وَ اِلی عادٍ اَخاهُم هُوداً قالَ یا قَومِ اعبُدُواللهَ ما لَكُم مِن إِلهٍ غَیرُهُ اِن اَنتُم اِلاَّ مُفتَرُونَ"( هود:50)

و به سوی قوم"عاد" ، برادرشان هود را گسیل داشتیم. او می گفت: ای قوم من! خدای را پرستش كنید كه شما را جز او معبودی دگر شایسته پرستش نیست؛ شما افتراجو و دروغ آورانی بیش نیستید.

در این سوره- به دنبال هم، از رسالتها و ماموریتهای آسمانی صالح به سوی قوم ثمود و رسالت شعیب به سوی قوم مدین، و رسالتهای ابراهیم و لوط و موسی به سوی اقوام و گروههایشان سخن رفته است.

سوره یوسف- تقریباً سراسر آن به داستان یوسف- از آغاز تا انجامش- پیوند خورده و اكثر قریب به تمام آیات آن در ارتباط  با داستان او است.

و بدینسان می بینیم اساس و ملاك عمده نامگذاری سوره ها عبارت از مهمترین موضوعی است كه در آن سوره ها آمده، و یا عبارت از جالبترین و نمودارترین مساله ای است كه در آن سوره ها مطرح می باشد.

آنگاه كه به سوره سوم قرآن كریم، یعنی سوره " آل عمران" مراجعه می كنیم، و از آغار تا پایان آنرا از نظر می گذرانیم مطلب جالب و یا مهمی- كه به ویژه مربوط به موسی وهارون( علیهما السلام) باشد- در آن نمی بینیم؛ لكن نمودارترین و چشمگیرترین ابعاد و جهات این سوره عبارت از یك گزارش مبسوط و گسترده ای است كه به عیسی (علیه السلام) و مادر او ارتباط دارد. همین نكته است كه ما را بر آن می دارد موافقت خود را با رای و نظریه پاره ای از مفسرین اعلام كنیم. مبنی بر اینكه " عمران"- كه ضمن این سوره از او یاد شده است- عبارت از " عمران"، پدر مریم است، نه " عمران" پدر موسی و هارون( علیهما السلام).

پس سوره آل عمران یاد آور طبقات و رده هائی از انسانها است كه خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب كرده است، و اینان عبارتند از: آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران.

هدف این است كه انتخاب و اصطفاء عیسی( علیه السلام) و مادرش به سان انتخاب دیگران نیست . خداوند متعال در اینجا هشدار می دهد: خوارق عادات و حوادث شگفت آور و معجزاتی كه به دست عیسی( علیه السلام) ظهور كرده، و مردم آنرا دلیل بر نبوت و یا الوهیت و یا حلول خداوند در او تصور كرده اند را نباید جز به عنوان اثری از آثار تكریم الهی به چیز دیگری تلقی كرد، یعنی سنت الهی در جهان بر این اصل قرار گرفته است كه این آثار و پدیده های خارق العاده به دست انبیاء و مرسلین ظاهر گردد.

مطلبی كه این حقیقت را تایید می كند این است كه خداوند متعال انتخاب آل عمران را بدین صورت گزارش می فرماید:

"... وَاللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. اِذ قالَتِ امرَأَةُ عِمرانَ اِنّی نَذَرتَ لَكَ ما فی بَطنی مُحَرَّراً..."

و درباره انتخاب و اصطفاء مریم ( سلام الله علیها) می فرماید:

" وَ اِذ قالَتِ المَلائكَةُ یا مَریمُ اِنَّ اللهَ اصطَفاكِ وَ طَهِّركِ وَ اصطَفاكِ عَلی نِساءِ العالَمینَ."( آل عمران"42)

و آنگاه كه فرشتگان گفتند : ای مریم! خداوند بدون تردید ترا برگزیده و ترا پاكیزه ساخته، و با گزینش تو از میان جامعه، ترا بر تمام زنان جهان به ویژه سرافراز ساخته است.

 و بدینصورت می بینیم مساله انتخاب آل عمران به گونه ای مجمل و فشرده در آغاز این سوره- ضمن یاد كردن از كسانی كه خداوند آنها را گزین كرده است- مطرح شده، و آنگاه انتخاب و گزینش مریم از میان همه عالم ، ویژگی او مورد گفتگو قرار گرفته است.

سرانجام پس از گذر بر این مطالب نتیجه می گیریم، عمران در سوره " آل عمران" عبارت از پدر مریم( سلام الله علیها) می باشد، و پدر موسی و هارون كه او هم " عمران" نام داشت در این سوره مورد نظر نیست.

2- اهداف و مقاصد سوره آل عمران:

همانطور كه اشاره شد، سراسر آیات سوره " آل عمران"، مدنی است، اما نباید آنرا ازسوره های نخستینی دانست كه در مدینه نازل شدند، چرا كه این سوره پس از گذر مدتی طولانی- كه مسلمین طی این مدت در مدینه به سر بردند- نازل گردید. ضمن همین مدت طولانی بود كه رویدادهای مربوط به فتح و پیروزی و یا هزیمت و شكست مسلمین، دگرگونی مطلوبی در حالاتشان به ارمغان آورده ، و اوضاع را متحول ساخت. مسلمین آشكار با اهل كتاب حشر و نشر داشتند و میان آنها در زمینه دعوت اسلامی و احكام و تعالیم اسلام منازعات و احتجاجاتی جریان یافت.

در سوره آل عمران- همانطور كه در آغاز امر یادآوری شد- از غزوات " بدر"  و " احد"  و" حمراء الاسد" و " بدر اخیر" كه در شعبان سال چهارم هجری روی داد ، سخن رفته است. سوره مزبور پس از سوره انفال نازل گردید، و در سوره انفال از " بدر" نیز گفتگو شده است. پس از آن سوره احزاب نازل شد، و می دانیم واقعه و غزوه احزاب به سال پنجم هجری می پیوندد.

 

 

 

 

 

 

 

چرا نماز می خوانیم ؟

 

 همانطور كه در قرآن هم آمده نماز نوعی تشكر از خداست. خدا نعمتهای زیادی به ما داده، كه دادن نعمتها از طرف اوست و نگه داشتن این نعمتها از طرف ماست. همانطور كه خدا به پیامبر نعمت وجود حضرت زهرا (س) را داد و به شكرانه ی آن نعمت به پیامبر فرمود؛ فَصَلِّ لِربّكَ وانحَر ← نماز بخوان و قربانی كن.

شكر نعمت، نعمتت افزون كند                        كفر نعمت، از كفت بیرون كند

چرا عربی ؟

علتهای خیلی زیادی دارد كه مهمترین آنها از این قرار است:1- ایجاد یك زبان بین المللی.2- ایجاد وحدت.3- اگر قرار بود هركس به زبان و لهجه خودش نماز بخواند هزاران نوع نماز ایجاد می شد.4- وقتی اثر نفیسی به زبان دیگری ترجمه می شود لطایف ونكات ادبی آن از بین می رود.

5- هیچ كلامی نمی تواند جایگزین كلام خدا گردد چون در عین قصار و كوتاهی ، معانی وسیع وعمیقی دارد .

چرا اینقدر تكراری ؟

اولاً نماز تكرار نیست بلكه شاید در ظاهر تكرار باشد؛ ولی در باطن هر نمازی مانند یك پله از نردبان است كه باهر وعده، پله ای به خدا نزدیك تر می شویم پس پله اول وآخر نردبان خیلی با هم متفاوتند؛ ثانیاً هر تكراری بیهوده نیست، تكراری ترین عمل آدمی در طول حیات خوردن و آشامیدن است كه هیچ انسان عاقلی آن را زائد نمی داند بلكه آن را برای حفظ سلامت وتندرستی لازم و واجب می داند؛ و نماز ورزش و تغذیه ی روح می باشد كه برای پرورش روح و سوخت وساز مواد زائد و رذائل اخلاقی لازم و واجب است.

چرا 17 ركعت ؟

اول خدا در شب معراج 50 نماز 2 ركعتی بر امت پیامبر واجب كرد كه پیامبر پس از ملاقات با حضرت موسی از خدا تخفیف گرفتند تا به 10  ركعت رسید 5 تا 2 ركعتی. همه ی مسلمانان در ابتدا 10 ركعت نماز می خواندند؛ بعد از اینكه پیامبر به مدینه رفتند پیامبر 7 ركعت دیگر به 10 ركعت اضافه كردند كه معروف به فرض النبی هستند. امام رضا (ع) علت این كار پیامبر را، جبران نقص و كمبودهایی در اصل نماز بیان كردند.

چرا اول وقت ؟

 پیامبر سه چیز را در مورد كسی كه نماز را اول وقت می خواند تضمین كردند:1- جدایی او از غم واندوه.2- راحت بودن او به هنگام مرگ.

3- رهایی از آتش جهنم. بعلاوه وقت شناسی مهمترین عامل پیشرفت بوده و علاوه بر فواید معنوی باعث انضباط های جسمی وروحی می شود و به ما می آموزد هر كاری هر چند دارای وقت زیادی است ولی بهتر است در اولین فرصت انجام شود.

فواید و آثار نماز خواندن:

تورات مقدس متن مدوني براي تفيلا (نماز) معرفي نكرده، ليكن هر فردي چه مرد و چه زن يعني همه افراد يهود را موظف به خواندن نماز كرده است. در سفر تثنيه فصل 11 آيه 13 چنين ذكر شده است: «خداوند خداي خود را دوست بداريد و او را با تمامي دل و با تمامي جان خود عبادت كنيد». دانشمندان يهود درباره اين موضوع تفسير كرده ‏اند كه اين كدام پرستش است كه به قلب مربوط مي‏ باشد؟ جواب داده‏ اند كه همان نماز است.

تفيلا وسيله ارتباطي است بين انسان و خدا كه در اين رابطه انسان خود را بي‏نهايت كوچك دانسته در مقابل نيرويي بي‏نهايت بزرگ، به مدح و ستايش مي‏پردازد. در قسمت ديگري از تفيلا انسان خواست‏هاي خود را با خدا مطرح مي‏كند. دعا كردن تكليف كردن بر خدا نيست بلكه برعكس تكليف كردن بر خود ماست يعني مي‏توان اين طور بيان كرد كه انسان هنگام دعا كردن با در نظر گرفتن عنصر مشترك با خدا يعني عنصر اراده و اختيار كه او را از ساير موجودات جدا مي‏كند خواستار آن است كه با داشتن چنين عنصري خود را از مقام بي‏نهايت كوچك به مقامي بي‏نهايت بزرگ برساند و با كسب چنين قدرتي قادر به رفع نيازها و برآورد خواست‏ها باشد. قسمت ديگر تفيلاي ما مربوط به شكرگذاري از خداوند است و اين بزرگترين نشانه آگاهي انسان است و عبارت است از آگاه بودن انسان به ارزش‏هاي خويش و آگاهي او نسبت به همه نعمت‏ها و موهبت‏هايي كه دارد.

حخاميم(دانشمندان يهود) شكرگذاري را وظيفه هر انساني در تمام موارد زندگي مي‏دانند. چنان چه وقتي غذايي را مي‏خوريم اين كار را انجام مي‏دهيم و يا در موارد ديگري مانند بوييدن شكوفه‏اي شكر مي‏گوييم كه چنين بصيرتي در حواس و فكر انسان وجود دارد تا پي به چنين مخلوقاتي ببريم. اصولا فلسفه مدح و شكرگزاري انسان را از فلسفه نيهيليزم و پوچي‏گري بيرون آورده و او را متوجه جهان خارج و طبيعت مي‏سازد.

 

نزديكي انسان به خدا (كه توسط تفيلا انجام مي‏گيرد) نتيجه پيشرفت‏هاي عقلاني و تزكيه نفس خود اوست، كه او را مسئول آن قرار مي‏دهد تا شايستگي خود را نسبت به اين موهبت الهي ثابت نمايد. اگر به انسان اين افتخار داده شده است كه پرتويي از انوار الهي در روح او به امانت گذاشته شود، اين وظيفه نيز برعهده او نهاده شده است كه زندگي خود را به نحوي بگذراند كه مورد تاييد آفريدگار قرار گيرد.

ايمان به عالي‏ترين وجه، هنگام دعا كردن و نماز خواندن جلوه‏گر مي‏شود. زيرا آن كس كه به خدا علاقه و صميمانه ايمان دارد، به حضور پروردگار دعا مي‏كند و حاجات خود را از او مي‏خواهد. دعا كردن و نماز خواندن تنها براي رفع حاجات نيست، دعا و نماز در حقيقت عبارت است از رابطه‏اي صميمانه بين آفريدگار و آفريده، كه انسان به وسيله آن از اعماق قلب با خالق خويش سخن مي‏گويد. از اين رو دعا و نماز هم به درگاه خداوند مقبول و خوش‏آيند است و هم به انسان كمك مي‎كند تا غم از دل بزدايد و بار روح را سبك‏تر سازد حتي گفته شده است: خداوند مشتاق شنيدن دعا و نماز عادلان و نيكوكاران است براي چه دعا و نماز نيكوكاران به پارو (كلمه «عِتِر» به معني پارو مي‏باشد و همان حروف عِِتِر ريشه فعل دعا كردن و نماز خواندن را دارد) تشبيه شده است؟ چون همان‏طور كه پارو محصول را زيرو رو كرده و آن را از جايي به جاي ديگر منتقل مي‏‎سازد، به همان ترتيب دعا و نماز عادلان و نــيكوكاران خـشم و غـضب خـداوند را بـه رحمت مبدل مي‏كند (تلمود: يواموت 64 الف) نماز حقيقي چيزي بيش از حركت و تلفظ لبان است و بايستي از اعماق قلب برخيزد. نماز انسان به حضور خداوند مورد قبول واقع نمي‏شود مگر اين كه وي قلب و جان خود را كف دست بگذارد چنان كه در مراثي ارميا فصل 3 آيه 41 آمده: «قلب خود را همراه با دست‏هايمان به سوي خدايي كه در آسمان‏ها است برافرازيم». يعني آن كه ما نبايد تنها دست‏هايمان را هنگام دعا و نماز به سوي خداوند بلند كنيم بلكه بايد قلب خود را نيز متوجه خالق جهان سازيم.

فوايد جسماني نماز

برخی از کارشناسان معتقدند نماز خواندن تنها غذای روح انسان نیست , بلکه جسم انسانها را نیز تقویت می کند و آنها را در مبارزه با مشکلات روزمره یاری می دهد . وقتی چشمها در حالت نماز ثابت می ماند جریان فکر هم خود به خود آرام شده و در نتیجه تمرکز فکر افزایش می یابد. ثابت ماندن چشم باعث بهبود ضعف و نواقصی مانند نزدیک بینی می شود و به لحاظ روانی این حالت باعث افزایش مقاومت عصبی فرد شده و بیی خوابی و افکار نا آرام را از انسان دور می کند.

ایستادن در حالت نماز باعث تقویت حالت تعادلی بدن شده و قسمت مرکزی مخچه که محل کنترل اعمال و حرکات ارادی است را تقویت می کند و این عمل باعث می شود فرد با صرف کمترین نیرو و انرژی به انجام صحیح حرکات بعدی بپردازد. نماز قسمت فوقانی بدن را پرورش داده و ستون مهره ها را تقویت کرده و آن را در حالت مستقیم نگاه می دارد. تقویت احشاء و ماهیچه های شکم , حفظ سلامت دستگاه گوارش و رفع یبوست مزمن سوء هاضمه و بی اشتهایی از دیگر خواص نماز خواندن و رکوع در نماز است.
کارشناسان می گویند در حالت رکوع ماهیچه های اطراف ستون مهره ها منبسط می شود کخ در متعادل و آرام کردن سمپاتیک موثر است.

مدت زمان خواندن ذکر رکوع نیز باعث تقویت عضلات صورت و گردن ساق پا و رانها می شودو به این ترتیب به جریان خون در قسمتهای مختلف بدن سرعت می بخشد.

تنظیم متابولیسم بدن فراهم نمودن زمینه از بین رفتن اکثر بیماری ها از بدن , کمک به افزایش حالت استواری و استحکام مغز و بهبود ناراحتی های تناسلی و نارسایی های تخمدان از دیگر خواص رکوع در نماز است.

سجده نیز ستون مهره های بدن را تقویت کرده و دردهای سیاتیک را آرام می کند. سجده علاوه بر از بین بردن یبوست و سوء هاضمه ,پرده دیافراگم را تقویت کرده و به دفع مواد زاید بدن به دلیل فشرده شدن منطقه شکمی کمک می کند.

سجده همچنین باعث افزایش جریان خون در سر شده که این امر با تغذیه این غدد باعث حفظ شادابی , زیبایی و طراوت پوست می شود.

حالات سجده به واسطه باز شدن مهره ها از یکدیگر باعث کشیده شدن اعصابیکه قسمتهای مختلف بدن را به
مغز وصل می کند,شده و این اعصاب را در یک حالت تعادلی قرار می دهد که این عم برای سلامت انسان بسیار حائز اهمیت است.

سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد شده و عصبانیت را تسکین می دهد. استحکام بخشیدن و تقویت عضلات پاها و ران ها , کمک به نفخ معده و روده , بهبود فتق , از خواص نشستن بعد نماز است.
روشن است که نماز فلسفی خاص خود را دارد که معراج مومن و مایه ی قرب به حق است و آن را باید فقط برای خداوند تعالی خواند و نه به انگزه فواید و آثاری از این دست, ولی آگاهی از این دست نظرات علمی نیز می تواند برای برخی مفید باشد

 

 

 

 

 

 

 

خداشناسي

 

سپاس بي پايان مر يزدان توانا و بي همتا را سزاست كه مرا عمري بخشيد و توفيق عنايت كرد كه مطالب اساسي و آموزنده در معرض اطلاع هم نوعان خويش قرار دهم تا هر كس را پسند آيد از آن بهره برگيرد و كساني را كه نسبت به آن نظري باشد مرقوم دارند باعث تشكر و امتنان خواهد بود. درود بر پيامبران و راهنمايان الهي كه راه راست حقيقت را بر ابناء بشر آشكار فرمودند و هر يك در دوران خود بهترين دستورات هدايت را به افراد انسان ابلاغ كرده نورراهنمائي را فرا راه بشر قرار دادند.

اي بار پروردگار مقتدر معظم تو خود خوب مي داني كه از نوشتن اين مطالب نظري جز پرورش افكار و خدمت به ابناء بشر و پيشرفت بندگان خدا ندارم، پس بر من منت گذار كه خطا و لغزشي از قلم من سر نزند تا آنچه مي نويسم و مي گويم به خير و صلاح جامعه باشد. پرودگارا مرا ياري فرماي كه قلم و قلب و قدمم همه به خير عالم بشريت به كار افتد. اين است آرزوي مشتاقانة من و هدفي كه زندگي را در راه آن مي گذارنم.

 كتاب ديناميسم آفرينش را به خاطر محبت به خلق خدا مي نويسم زيرا همة‌ مخلوقات الهي را دوست مي دارم و اميدوارم كه اين سخنان در همه برادران و خواهران نوعي تأثير بخشد، انوار محبتم را با آغوش باز بپذيرند تا از كار خود سرفراز و خوشحال باشم و زحمتي كه در اين راه كشيده شده مقبول و مأجور واقع شود. قبل از آنكه وارد سخن شوم علت اختيار رويه اي را كه در مقدمه نويسي بكار برده ام  بيان مي دارم: ‌از آن روي از درگاه يزدان شكر كردم كه او مرا در جهان هستي آورد و قدرت و نيرو داد و مكانيسم مغزم را طوري ساخت كه بتوانم سخناني به رشته تحرير در آورم. به پيامبران سلف از اين روي درود فرستادم كه آنها پاية الفت و برادري ومحبت را گذاردند و دين و دانش را به همراه دستورات الهي به جهان ارائه دادند تا همگان از آن مطالب بهره برند. ما هم امروز به تناسب مغز خود اين مطالب را گرفته و از فرآورده هاي دانش آنها استفاده مي بريم و اين معلومات را به اضافه آنچه از مكانيسم مغز خود دانسته و درك كرده ايم به صورت كتب و نوشته در دسترس مردمان امروز و جوانان و طبقاتي كه از اين پس به دنيا مي آيند، مي گذاريم تا بدين وسيله سطح معلومات آنان را ارتقاء دهيم و از اين سخنان هر كدام به تناسب مكانيسم مغزي خود استفاده نمايند و سپس مطالبي متناسب با پيشرفت دانش و قدرت مغزي خويش در زمان خود بدان بيفزايند و مورد استفاده اخلاف قرار دهند از اين روي از خدا طلب راهنمائي و مصونيت از خبط و خطا كردم كه مبادا در اثر نقص و نارسائي مطلب منظور و هدف من كه هدايت بسوي خير و صلاح است جزئي خدشه پيدا كند. از آن جهت به محبت و برادري اشاره كردم تا همگان بدانند كه اين وظيفة هر فرد بشر در انجام هر كاري است كه پيش مي گيرند. بلي تكليف ما در همة اعمالي كه انجام مي دهيم قبل از هر چيز خدمت محبت و مهرورزي است و اصولاً مقدمه را از اين روي نوشتم كه انجام اين كار را براي هر كتابي لازم مي دانم.

امروزه در كشورهاي دنيا و بين كساني كه از روش آنها تقليد مي كنند رسم بر اين جاري است كه بدون ذكر مقدمه يكباره وارد متن كتاب مي شوند در حالي كه هنوز فكر خواننده آمادگي براي درك مطلب كتاب ندارد و ناچار است دو سه مرتبه كتاب را از ابتدا تا انتها بخواند تا مقصود نويسنده را خوب درك نمايد. وقتي قبلاً مقدمة كتابي خوانده شود و ذهن خواننده براي مطالب آماده گردد بهتر مي تواند مفهوم آنرا درك كند و از آن بهره برداري نمايد.

لذا اين طور تشخيص مي دهم كه اين شيوه بهتر از آن روش است و انتظار دارم وقتي جهانيان اين عمل را معقول و متين يافتند پس از بررسي و سنجش فايده اش، از آن پيروي كنند و هرگاه ديدند فايده ندارد مختارند. در هر حال تقليد كردن ما از شيوة ديگران بدون سنجش سود و زيان آن معقول نخواهد بود. خوانندة ‌عزيز موضوعي كه در اين كتاب مورد بررسي قرار گرفته چنان كه بعداً خواهيد ديد در اطراف ديناميسم عالم دور مي زند.

در اين كتاب سعي به عمل آمده تا آنجا  كه مقتضي و صلاح باشد نيروي واحدي كه سراسر عالم را به جنبش مي آورد اثبات گردد و وحدت عالم لايتناهي با همه تنوع و اختلافي كه در ظاهر بنظر مي رساند نشان داده شود. همانطور كه در اين كتاب و ساير كتب خويش بيان داشته ايم سراسر عالم وجود با همه رنگارنگي و اشكال عجيب و نقوش گوناگون خود در روح مطلب صاحب يك نيرو، يك هدف، يك نقشه و يك طرح است.

جلوه هاي مختلف، پرتوهاي رنگارنگي است كه به مناسبت حيات گردش چرخ كارخانة جهان هستي لاجرم وجودشان لازم است. نتيجه اي كه بشر بايستي از اين موضوع كسب كند چيست؟ بشر بايد بياموزد كه در اين عالم وحدت، كه هيچ چيز از ديگري جدا نيست و همه بهم پيوند ناگسستني دارند و همة موجودات عالم اجزاء و وابستگان يكديگرند براي ادارة نيكوي جهان لازم است كه همه با يكديگر محبت، لطف، مدارا، مهرباني، حسن سلوك و برادري داشته باشند. بايستي اين روش را تبليغ و تزريق كنيم و اشاعه دهيم تا ايده آل و شعار و روية بشر جز مهر و محبت و صفا و صلح و برادري چيز ديگر نشود و اين عطيه بزرگ خداوندي با تمام قدرت تار و پود روابط جامعه بشري را مستحكم سازد.

خداشناسي به چه كار مي آيد؟

اين همه فشار و زد و خورد و غوغاهائي كه در دنيا در ازمنة مختلفه براي خدا شناسي به وجود آمده براي چيست؟ خداشناسي بشر را به چه كار مي آيد؟ اگر انسان خدا را نشناسد چه عيبي پيدا مي شود؟ اگر در اين باره نفهمد چه ضرري دارد؟ اثر عمل خداشناسي چيست؟ بشر حال پارچه اي را دارد كه از كارخانه اي بيرون مي آيد و پارچه پس از اين كه از كارخانه بيرون آمد وظيفة خود را انجام مي دهد و بالاخره بعد از آن كه كار خود را انجام داد مي پوسد و از بين مي رود. براي او چه تأثيري دارد كه بداند چه كسي او را ساخته و صاحب كارخانه را بشناسد؟ پارچه اصلا" شعور اين را ندارد كه چنين فهمي پيدا كند. فرضاً هم بفهمد چه نتيجه اي خواهد داشت. و باز هم همان حال اول را دارد. اگر بشر خدا را نشناسد چه مي شود؟ ساليان دراز است كه وظيفه خود را انجام داده و امور دنيا گذشته است و بعد از اين هم مي گذرد. چه سودي دارد خدا را بشناسد؟ آيا اگر پارچه صاحب كارخانه را شناخت هدفش فرق مي كند و مقامش بالا مي رود و اگر نشاخت منزل پيدا مي كند؟ خود صاحب كارخانه مخمل را مخمل و كرباس را كرباس كرده. آيا از شناختن صاحب خود ماهيت او تغيير پيدا مي كند؟ بلي اگر از حالت كرباسي بيرون آيد و تبديل به مخمل شود مي توان گفت به حالش فايده خواهد داشت. اما با اين شناسائي ماهيتش تغيير نمي يابد. بشرهم چنين است يكي مخمل است ديگري كرباس. با خدا شناسي وضع آنها عوض نخواهد شد.

راستي فايده كدام است؟

ممكن است بگوئيد كه فايدة آن ترقي روحي و نزديك كردن راه حقيقت و كم كردن زحمت و فشار براي وصول به حقيقت و آماده شدن براي مقامات پس از تحول (مرگ) است. بلي اين درست ولي براي اين زندگي نيست. فايدة خداشناسي براي اين دنيا كدام است؟ كسي كه خداشناس نيست قائل به آن دنيا نيست.

فايدة‌ واقعي آن در يك كلام است: اميد، كسي كه در خدا مشكوك است اميد به جاي ديگر ندارد. اميد به بعد ندارد كه دنبال وظيفة ‌صحيح خلقت خود برود. اميد رفتن به كجا دارد؟ او كه مافوقي قائل نيست و اميدوار به رفتن به دنياي ديگر نيست تا به مقامي برسد. او تنها در فكر ماديات است. اما كسي كه خداشناس است هم ماديات را دارد و هم صاحب اميد به مراحل تحول بعد از حيات است. ايده آل و آرمان بشر اميد است. اگر اميد نباشد و چشم به راه ترقي بعدي نباشد كاري نمي كند وقتي شخص به خدا شناسائي پيدا كرد اميد هم دارد. همه چيز بر روي اميد بنا شده است. پاية هر كار برروي اميد است و تا شخص اميدوار نباشد كاري انجام نمي دهد.

يك اميد عظيم

اميد به آخرت  همان است كه ميليونها خداپرستان عالم دارند. آيا مي توان آن را كوچك گرفت؟ ما با مشكوكين در خداشناسي در زندگي دنيائي با هم همراهيم. تا در اين دنيا هستيم با هم بسر مي بريم اما اميد بزرگ و اتكاء به نيروي الهي فقط در ما است. آنها چون بعد از  اين زندگي را نيست مي دانند لذا اميدي ندارند زيرا اميد به نيست معني ندارد. اميد به نيست مسخره است. ما به مبدائي عالي و بزرگ اميدواريم و اين اميد همچنان در ما وجود دارد تا به حقيقت متصل شويم.

فايده اميد

اگر به طور كلي اميد نباشد فوراً تمام فعاليتهاي عالم قطع مي شود. هر كاري در دنيا انجام گردد روي اميد است. آيا اين اميد بي فايده است؟ آيا اين مطلب قابل فهم نيست؟ كسي از اين جا تا اصفهان مسافرت مي كند. قدرت فكري و استطاعت او اين است كه فقط تا اصفهان برود. اما شما كه اميدواريدتا شيراز برويد آيا بهتر از او نيستيد؟ او مي ماند و شما پيش مي رويد. پس اميد در كوچكترين قدمها مؤثر است. ببين چقدر فرق بين خدا پرست و مادي موجود است. اين كسل است وآن اميدوار به الطاف بي پايان الهي. اميد به مثابة دريايي لايتناهي است كه جلو ديد انسان را باز مي كند. آن كه در وجود خدا شك دارد قدرت تحمل سختي ها را آن طور كه در خداشناس با ايمان هست نخواهد داشت.

تفاوت بارز

فرق خداشناس و غير آن را مي توان در اين مثل مجسم كرد، مثل اين است كه هر دو در اطاقي نشسته باشند. براي دستة اخير اطاق مسدود است و هيچ راهي به خارج ندارد اما خداشناس پنجره هائي را باز مي كند و درهائي مي گشايد كه منظره اش بهتر است و اميد به نجات هم دارد. آن ديگري خود را در اين اطاق خفه محبوس كرده است ولي اين يكي سرپوش را باز كرده و از آن نفسي از هواي آزاد خارج مي كشد. مطلب را در نظر شما روشنتر مي كنم: نمي گويم كه در مشكوكين به خدا اصلا ً اميد وجود ندارد زيرا بناي عالم بر اميد و بيم ساخته شده و تا اين دو انگيزه در بشر نباشد نمي تواند كاري انجام دهد. پس اميد در همة افراد بشر اعم از خداشناس و غير آن هست منتها دو فرق با هم دارند:

اول: اين كه مانند حال دو مسافر اصفهان شيراز كه در بالا بيان شد وسعت اميد اين دو با يكديگر متفاوت است. اميد مشكوكين وادي خداشناسي بيشتر مصروف ماديات است و هر كوششي كه مي كنند بيشتر براي كسب لذات و انجام زندگي و اموري كه شبانه روز را به هر ترتيب طي كند دور مي زند.

دوم: اما كسي كه داراي ايده آل و آرمان بزرگتري باشد به اين تكرار مكررات و لذات مكرر و متشابه قانع نيست و مي خواهد هدفها و آرمانهاي بزرگتري داشته باشد. از آن جا كه بشر جزء عالم لايتناهي است و جولانگاه انديشة او نيز حدود ثغوري ندارد به هيچ چيز متوقف نمي شود و به هيچ حدي قانع نيست. اميد و آرمان وي نيز عالي است. و آن كس كه بيشتر همت خود را صرف در امور لذات حيواني و زندگي خور و خواب كند با آن كسي كه هدف عالي در زندگي برگزيند و خداشناسي واقعي اختيار نمايد و خود را جزئي از عالم لايتناهي بداند و سعي نمايد وحدت و اتصال خويشتن را با عالم محكم و استوار سازد و از اسرار كائنات آگاه شود و سهمي در اين كارخانه لايتناهي داشته باشد و با ديدة چرخي كه مؤثر در گردش گيتي عظيم است به خود بنگرد مسلماً وسعت ديد و فسحت ميدان نظرش بسي عاليتر خواهد  بود.

آيا چنين نيست؟ و اما تفاوت دوم در اين است كه شخص مشكوك در وادي خداشناسي يك نقطه اتكاء و پناهگاه محكم كه لااقل بتواند فكر خود را در پرداختن به آن آسوده سازد ندارد. هر بشري به خوبي اين نكته را آزموده كه قدرت عمل و فكري او قادر به رفع تمام مشكلات زندگانيش نيست و انسان به اشكالات و سختيهائي برمي خورد كه عرصه را بر او تنگ مي سازد، به بن بستهائي مي رسد كه راه پيشروي بر او مسدود مي شود و وسائلي در زندگي او پيش مي آيد كه از حل آن عاجز است. اين نكته را همة ‌مردم اعم از مادي و معنوي دريافته اند كه قدرت و اختيار و اراده شخص انسان تنها كافي نيست كه در هنگام برخورد به اين گرفتاريها او را مدد دهد. همچنين بر آنها ثابت گرديده كه هيچ خويشاوندي حتي پدر و مادر و فرزند و برادر و خواهر در همـة موارد سختي ها قدرت كمك به او را ندارند و يا نمي خواهند درست اين عمل را به خرج دهند و يا خودخواهي آنها اجازه نمي دهد كه در همة موارد و مراحل او را ياري كنند.  بارها شده كه انسان از شدت درماندگي مشتهاي خود را گره كرده و دندانها را به هم فشرده و مانند غريق كه در دريا در حال غرق است در جستجوي گياهي بر مي آيد كه چنگ به آن زند و خود را نجات دهد.

در اين حال كوچكترين ساقة لرزاني كه به دست انسان افتد نعمتي عظيم به شمار مي رود و مانند منادي بزرگ نجات به داد او مي رسد و روح او را به قدري خوشحال مي كند كه گوئي بزرگترين مزيت را در اختيار او گذارده اند. بر هيچ كس پوشيده نيست كه هر انساني ممكن است مكرراً در زندگي به چنين حالات سخت برخورد كند. در اين حالت آن كس كه به خدا ايمان دارد مانند كسي كه چنگكي براي بيرون كشيدن او از منجلاب در دسترسش گذارده شده يا مانند روزنه اي كه در محبس تاريك هواي پاك را به سوي او مي آورد و يا مانند ريسماني كه او را از سقوط به گرداب نوميدي نجات مي دهد به ايمان و خداشناسي خود متوسل مي شود و اين همان حالت است  كه آن را توكل و توسل مي گويند و فكر او را از سختي و نوميدي نجات مي دهد.

اما شخص مشكوك كه او هم مانند ديگران بارها دچار اين گرفتاريها مي گردد محكوم به شكست و نوميدي است. در اين حالت است كه خودكشي ها و تسليم به نوميدي ها و پريشاني ها و گريه ها و انواع اين بيچارگيها پيش مي آيد. در اين وضع او را بايستي مانند كسي دانست كه از كنار پرتگاه وي را يكباره به درون وادي تاريك ظلمت و بدبختي ساقط نمايند.

سخني با مشكوكين

مي گويم: اي مردمان چرا عمداً خود را نااميد مي كنيد؟ چرا تفكر نمي كنيد؟ چرا جلو فكر خود را سد كرده و درصدد تحقيق و تفكر بر نمي آئيد؟ چرا نمي گذاريد فكرتان جولان پيدا كند تا به حقيقت خداشناسي واقف شويد؟

دعا و تمنا

بار خدايا به تو پناه مي برم و از تو مي خواهم همه را به راه راست هدايت فرمائي و باب دانش را بر قلب همگان بگشائي  تا  از معرفت دانش عالمي آگاه شده، چشمشان بر حقايق امور بيناتر و فكرشان در درك واقعيات عميق تر

گردد و مرا و يارانم را پيروز فرماي تا در اين راه مقدس كه آگاهي و روشني بشر است توفيق بيشتر يابيم.

 

 

عکس

غیبت امام زمان (عج) و انواع آن

 

غیبت امام زمان (عج) یک واقعیت مسلم است که از قبل توسط پیغمبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) پیش بینی شده و به وقوع پیوسته است. داستانت غیبت حضرت مهدی موضوع جدیدی نیست ، بلکه ریشه ای عمیق دارد. به عنوان نمونه رسول خدا فرموده است : « سوگند به خدایی که مرا برای بشارت برانگیخت و قائم فرزندان من بر طبق عهدی که به او می رسد غایب می شود. به طوری که بیشتر مردم خواهند گفت : خدایا به آل محمد احتیاجی ندارد و دیگران در اصل تولدش شک می کنند پس هر کس زمان غیبت را ادارک نمود باید دینش را نگهداری کند و شیطان را به خود راه ندهد. مبادا که او را از ملت من بلغزاند و از دین خارج کند. چنانکه قبلاً پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. خداوند شیطان را دوست و فرمانروای کفار قرار داده است و نیز اصبغ بن نباته نقل می کند : امیرالمؤمنین حضرت قائم را یاد کرده و فرمود : « آگاه باشید که آن جناب به طوری غایب می شود که شخص نادان خواهد گفت : خدا به آل محمد احتیاجی ندارد !» و احادیث بسیاری که در کتب روایی مشهور است. غیبت  امام زمان (عج) به دو مرحله تقسیم می گردد :

1-     مرحله ی کوتاه مدت که بدان غیبت صغری گفته اند.

2-     مرحله ی دراز مدت که بدان غیبت کبری گفته می شود.

غیبت صغری از سال 260 که سال وفات امام حسن عسکری است آغاز گردید و در سال 329 که سال وفات آخرین نماینده ی اوست پایان یافت. این غیبت از دو جهت محدود بود :

1)     جهت زمانی

2)     جهت شعاعی

از نظر زمانی کمتر از 70 سال (69 سال و اندی) به طول انجامید. از اینرو غیبت صغری نامیده شد. از نظر شعاعی نیز این غیبت ، غیبتی همه به نبود ، شعاع و دامنه ی آن محدود بود. لیکن این غیبت و پنهانی ، نسبت به همه کس نبود ، بلکه کسانی بودند که به درستی با امام در تماس بودند و نایبان خاص امام بودند که کارهای مردم را می گذرانیدند. نامه ها و سؤالات مردم را به نزد امام می بردند یا می فرستادند و پاسخ امام را به مردم می رساندند و گاهی گروهی از مردم به وسیله ی آن نایبان خاص به دیدار امام دوازدهم راه می یافتند.

فایده ی امام غایب

گفته می شود که زندگی امام عصر غیب یک زندگی خصوصی محسوب می شود در صورتی که یک امام و پیشوا باید در بین مردم و اجتماع مسلمین باشد. با این وضع حق داریم بپرسیم که امام غایب چه فایده می تواند برای مردم داشته باشد. باید دانس که مفهوم غایب بودن امام مهدی (عج) این نیست که وجود نامرئی دارد و به یک وجود پنداری شبیه تر از یک وجود عینی باشد بلکه او نیز از یک زندگی طبیعی عینی خارجی برخوردار است و تنها استثنایی که در زندگی او وجود دارد عمر طولانی اوست وگرنه آن جود نازنین در جامعه ی انسانی به طور ناشناس زندگی می کند چنانکه خواهد آمد بعد از بیان مسئله که مهدی یک پندار نیست ، بلکه یک حقیقت عینی است می گوییم اگرچه حضور شخصی امام در بین مردم سبب می شود که مسلمانان از برکات بیشتر و در سطح بسیار وسیع تری بهره مند شوند ولی اینچنین نیست که اگر شخص امام غایب بوده هیچگونه فایده و ثمری برای امت اسلام و مردم نداشته باشد بلکه مردم را تحت نفوذ شخصیتی خود می گیرد. در احادیث متعددی که پیرامون فلسفه و فایده ی وجود امام زمان(عج) در دوران غیبت به ما رسیده است فواید گوناگونی را عنوان فرمودند که به طور اختصار به بعضی از آنها اشاره می کنیم :

شرایط ظهور :

مقصود از شرایط ظهور همان شرایطی است که تحقیق روز موعود متوقف بر آنها است و گسترش عدالت جهانی به آنها وابستگی دارد و می توان تعداد شرایط را سه چیز دانست :

شرط اول : وجود طرح و برنامه ی عادلانه ی کامل که عدالت خالص واقعی را دربر داشته باشد و بتوان آن را در هر زمانی و مکانی پیاده کرده و برای انسانیت ، سعادت و خوشی به بار آورده و تضمین کننده ی سعادت دنیوی و اخروی انسان باشد ، روشن است که بدون وجود چنین برنامه و نقشه ی جامعی عدالت کامل متحقق نخواهد شد.

شرط دوم : وجود رهبر و پیشوای شایسته و بزرگ که شایستگی رهبری همه جانبه ی آن روز را داشته باشد که وجود دارد.

شرط سوم : وجود یاران همکار و همفکر و پایدار در رکاب آن رهبر واحد برای پیاده کردن حکومت جهانی نیاز به یار و پشتیبان می باشد تا با همکاری آنان بتوان به صورتی طبیعی و عادی به گسترش عدل و داد پرداخت. ویژگی هایی را که این افراد می بایست واجد باشند در همین شرط نهفته است زیرا این افراد
باید دارای خصوصیات معین باشند تا بتوانند آن کار مهم را انجام دهند وگرنه هرگونه پشتیبانی
کفایت نمی کند.

شرط چهارم : وجود توده های مردمی که در سطحی کافی از فرهنگ و شعور اجتماعی و روحیه ی فداکاری باشند و در نخستین مرحله ی موعود گروه های اولیه پیرامون حضرت مهدی را تشکیل دهند زیرا آن افراد با اخلاص درجه ی یک که شرط سوم با وجود آنها محقق می شد گروه پیشرو در جبهه ی جنگ جهانی هستند ولی چنانچه بخواهند ان نقشه ی عدالت جهانی را پیاده کنند می بایست جمعیت بیشتری داشته باشند تا در آغاز زمینه ای برای پذیرش آن برنامه باشند و جامعه ی آنان شروع شود. لازم به ذکر است که شرایط چهارگانه ی فوق مربوط به پیاده کردن عدالت خالص در روز موعود است ولی چنانچه نسبت به شرایط ظهور بسنجیم یکی از آنها که وجود رهبر باشد کم می شود و سه شرط دیگر باقی می ماند. زیرا معنی حضور آن است که فرد آماده ی قیام در آن روز وجود دارد که می خواهد ظاهر شود و با گفتن این کلمه شرط دوم را ضمنی پذیرفته ایم و خواه و ناخواه سه شرط بیشتر باقی نمی ماند. اما اینکه شرایط ظهور چه تفاوتهایی با علائم ظهور دارند باید گفت که اولین تفاوت در این است که وابستگی ظهور به شراط یک نوع وابستگی واقعی است ولی وابستگی با نشانه ها و علائم ، وابستگی از جهت کشف و اعلام است نه به عنوان یک امر واقعی و ارتباط حقیقی. تفاوت دوم این است که علائم ظهور عبارتست از چندین رویداد و حادثه ، که گاهی نیز به طور پراکنده پدید آمده و تنها ارتباط واقعی در بین آنها و ظهور عتبار برنامه ریزی طولانی الهی با ظهور رابطه ی واقعی داشته و سبب پیدایش آن می باشد.

تفاوت سوم اینکه نشانه ی لزومی ندارد حتماً در یک زمان واقع شوند بلکه یک نشانه در یک زمان پدید می آید و پایان می پذیرد . البته گاهی هم به طور تصادفی در یک زمان چندین نشانه باهم پدید می آیند ، اما شرایط باید با یکدیگر مرتبط باشد و در آخر کار موجب ظهور شوند و به تدریج ایجاد شده و آنچه که وجود می یابد استمرار داشته و از بین نرود.

یا صاحب الزمان                     بیا دستم بگیر و تسلّای دل غم دیده ام باش

غیبت امام زمان (عج) یک واقعیت مسلم است که از قبل توسط پیغمبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) پیش بینی شده و به وقوع پیوسته است. داستانت غیبت حضرت مهدی موضوع جدیدی نیست ، بلکه ریشه ای عمیق دارد. به عنوان نمونه رسول خدا فرموده است : « سوگند به خدایی که مرا برای بشارت برانگیخت و قائم فرزندان من بر طبق عهدی که به او می رسد غایب می شود. به طوری که بیشتر مردم خواهند گفت : خدایا به آل محمد احتیاجی ندارد و دیگران در اصل تولدش شک می کنند پس هر کس زمان غیبت را ادارک نمود باید دینش را نگهداری کند و شیطان را به خود راه ندهد. مبادا که او را از ملت من بلغزاند و از دین خارج کند. چنانکه قبلاً پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. خداوند شیطان را دوست و فرمانروای کفار قرار داده است و نیز اصبغ بن نباته نقل می کند : امیرالمؤمنین حضرت قائم را یاد کرده و فرمود : « آگاه باشید که آن جناب به طوری غایب می شود که شخص نادان خواهد گفت : خدا به آل محمد احتیاجی ندارد !» و احادیث بسیاری که در کتب روایی مشهور است. غیبت  امام زمان (عج) به دو مرحله تقسیم می گردد :

1-     مرحله ی کوتاه مدت که بدان غیبت صغری گفته اند.

2-     مرحله ی دراز مدت که بدان غیبت کبری گفته می شود.

غیبت صغری از سال 260 که سال وفات امام حسن عسکری است آغاز گردید و در سال 329 که سال وفات آخرین نماینده ی اوست پایان یافت. این غیبت از دو جهت محدود بود :

1)     جهت زمانی

2)     جهت شعاعی

از نظر زمانی کمتر از 70 سال (69 سال و اندی) به طول انجامید. از اینرو غیبت صغری نامیده شد. از نظر شعاعی نیز این غیبت ، غیبتی همه به نبود ، شعاع و دامنه ی آن محدود بود. لیکن این غیبت و پنهانی ، نسبت به همه کس نبود ، بلکه کسانی بودند که به درستی با امام در تماس بودند و نایبان خاص امام بودند که کارهای مردم را می گذرانیدند. نامه ها و سؤالات مردم را به نزد امام می بردند یا می فرستادند و پاسخ امام را به مردم می رساندند و گاهی گروهی از مردم به وسیله ی آن نایبان خاص به دیدار امام دوازدهم راه می یافتند.

فایده ی امام غایب

گفته می شود که زندگی امام عصر غیب یک زندگی خصوصی محسوب می شود در صورتی که یک امام و پیشوا باید در بین مردم و اجتماع مسلمین باشد. با این وضع حق داریم بپرسیم که امام غایب چه فایده می تواند برای مردم داشته باشد. باید دانس که مفهوم غایب بودن امام مهدی (عج) این نیست که وجود نامرئی دارد و به یک وجود پنداری شبیه تر از یک وجود عینی باشد بلکه او نیز از یک زندگی طبیعی عینی خارجی برخوردار است و تنها استثنایی که در زندگی او وجود دارد عمر طولانی اوست وگرنه آن جود نازنین در جامعه ی انسانی به طور ناشناس زندگی می کند چنانکه خواهد آمد بعد از بیان مسئله که مهدی یک پندار نیست ، بلکه یک حقیقت عینی است می گوییم اگرچه حضور شخصی امام در بین مردم سبب می شود که مسلمانان از برکات بیشتر و در سطح بسیار وسیع تری بهره مند شوند ولی اینچنین نیست که اگر شخص امام غایب بوده هیچگونه فایده و ثمری برای امت اسلام و مردم نداشته باشد بلکه مردم را تحت نفوذ شخصیتی خود می گیرد. در احادیث متعددی که پیرامون فلسفه و فایده ی وجود امام زمان(عج) در دوران غیبت به ما رسیده است فواید گوناگونی را عنوان فرمودند که به طور اختصار به بعضی از آنها اشاره می کنیم :

شرایط ظهور :

مقصود از شرایط ظهور همان شرایطی است که تحقیق روز موعود متوقف بر آنها است و گسترش عدالت جهانی به آنها وابستگی دارد و می توان تعداد شرایط را سه چیز دانست :

شرط اول : وجود طرح و برنامه ی عادلانه ی کامل که عدالت خالص واقعی را دربر داشته باشد و بتوان آن را در هر زمانی و مکانی پیاده کرده و برای انسانیت ، سعادت و خوشی به بار آورده و تضمین کننده ی سعادت دنیوی و اخروی انسان باشد ، روشن است که بدون وجود چنین برنامه و نقشه ی جامعی عدالت کامل متحقق نخواهد شد.

شرط دوم : وجود رهبر و پیشوای شایسته و بزرگ که شایستگی رهبری همه جانبه ی آن روز را داشته باشد که وجود دارد.

شرط سوم : وجود یاران همکار و همفکر و پایدار در رکاب آن رهبر واحد برای پیاده کردن حکومت جهانی نیاز به یار و پشتیبان می باشد تا با همکاری آنان بتوان به صورتی طبیعی و عادی به گسترش عدل و داد پرداخت. ویژگی هایی را که این افراد می بایست واجد باشند در همین شرط نهفته است زیرا این افراد
باید دارای خصوصیات معین باشند تا بتوانند آن کار مهم را انجام دهند وگرنه هرگونه پشتیبانی
کفایت نمی کند.

شرط چهارم : وجود توده های مردمی که در سطحی کافی از فرهنگ و شعور اجتماعی و روحیه ی فداکاری باشند و در نخستین مرحله ی موعود گروه های اولیه پیرامون حضرت مهدی را تشکیل دهند زیرا آن افراد با اخلاص درجه ی یک که شرط سوم با وجود آنها محقق می شد گروه پیشرو در جبهه ی جنگ جهانی هستند ولی چنانچه بخواهند ان نقشه ی عدالت جهانی را پیاده کنند می بایست جمعیت بیشتری داشته باشند تا در آغاز زمینه ای برای پذیرش آن برنامه باشند و جامعه ی آنان شروع شود. لازم به ذکر است که شرایط چهارگانه ی فوق مربوط به پیاده کردن عدالت خالص در روز موعود است ولی چنانچه نسبت به شرایط ظهور بسنجیم یکی از آنها که وجود رهبر باشد کم می شود و سه شرط دیگر باقی می ماند. زیرا معنی حضور آن است که فرد آماده ی قیام در آن روز وجود دارد که می خواهد ظاهر شود و با گفتن این کلمه شرط دوم را ضمنی پذیرفته ایم و خواه و ناخواه سه شرط بیشتر باقی نمی ماند. اما اینکه شرایط ظهور چه تفاوتهایی با علائم ظهور دارند باید گفت که اولین تفاوت در این است که وابستگی ظهور به شراط یک نوع وابستگی واقعی است ولی وابستگی با نشانه ها و علائم ، وابستگی از جهت کشف و اعلام است نه به عنوان یک امر واقعی و ارتباط حقیقی. تفاوت دوم این است که علائم ظهور عبارتست از چندین رویداد و حادثه ، که گاهی نیز به طور پراکنده پدید آمده و تنها ارتباط واقعی در بین آنها و ظهور عتبار برنامه ریزی طولانی الهی با ظهور رابطه ی واقعی داشته و سبب پیدایش آن می باشد.

تفاوت سوم اینکه نشانه ی لزومی ندارد حتماً در یک زمان واقع شوند بلکه یک نشانه در یک زمان پدید می آید و پایان می پذیرد . البته گاهی هم به طور تصادفی در یک زمان چندین نشانه باهم پدید می آیند ، اما شرایط باید با یکدیگر مرتبط باشد و در آخر کار موجب ظهور شوند و به تدریج ایجاد شده و آنچه که وجود می یابد استمرار داشته و از بین نرود.

یا صاحب الزمان                     بیا دستم بگیر و تسلّای دل غم دیده ام باش